جدول جو
جدول جو

معنی کمربر - جستجوی لغت در جدول جو

کمربر(کَ مَ بُ)
در اصطلاح خیاطان، نوار باریک که به کمر دوزند، در جامۀ زنان چون کمربندی بر جامه. میان بند گونه ای که به کمر جامه ای دوخته باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاربر
تصویر کاربر
آنکه وسیله یا دستگاهی را به کار می برد، ویژگی آنچه وقت و انرژی زیاد مصرف می کند، دارای توانایی برای انجام کار در کمترین زمان ممکن
فرهنگ فارسی عمید
آنکه زود امور را فیصل کند و کاری را بانجام رساند. احوذی. (منتهی الارب). قضی. ماضی فی الامور، برهم زن کار. (آنندراج) :
از دو کونم قطع سودا کرد و در خونم نشاند
هست تیغ غمزهایت کاربر هم کارساز.
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ بُ نِ)
دهی از دهستان بالاخیابان است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ گَ)
آنکه کمر سازد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه از چرم و جز آن کمربند سازد و فروشد. و رجوع به کمرساز شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ کَ دَ)
بی حس شدن کمر از کثرت رفتن یاتعبی دیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چَ ؟)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: یکی از مزارع چهارمحال اصفهان است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 262)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاربر
تصویر کاربر
آنکه زود امور را فیصل کند و کاری را بانجام رساند
فرهنگ لغت هوشیار
کاردان، لایق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتع و کشتزاری در بین روستاهای اویل و کوهپر نوشهر، از توابع
فرهنگ گویش مازندرانی