جدول جو
جدول جو

معنی کمترین - جستجوی لغت در جدول جو

کمترین
پست ترین، بی ارزش ترین، کوچک ترین، عنوانی که گوینده برای تواضع به خود می دهد، حقیر مثلاً این کمترین چندین بار عارض خدمت شدم
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
فرهنگ فارسی عمید
کمترین
(کَ تَ)
کمترینه. اندک ترین. (ناظم الاطباء). کمتر از همه. اقل همه. مقابل بیشترین. (فرهنگ فارسی معین) : این شرها بر کمترین روی افتد و بیشترین خیرها غالب بوند، چنانکه بیشترین کس تندرست بوند و اگر بیمار بودبیشترین آن بود که به کمترین وقت بیمار بود. (دانشنامه، از فرهنگ فارسی معین). و کافور اگر حاجت باشد بیشترین طسوجی و کمترین جوی با آب کسنه حب کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، پست ترین و فرومایه ترین و خوارترین. (ناظم الاطباء). کوچکترین. حقیرترین همه. (فرهنگ فارسی معین). کوچکترین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مگر گوشت از نام رستم تهی است
که چرخ فلک کمترینش رهی است.
فردوسی.
منم کمترین بنده یزدان پرست
از آن پس که آوردمت باز دست.
فردوسی.
به فضل خدای است امیدم که باشم
یکی امت کمترین محمد.
ناصرخسرو.
هزاران قبۀ عالی کشیده سر به ابر اندر
که کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا.
عمعق.
کمترین وصاف او خاقانی است
کاسمان صاحبقران می خواندش.
خاقانی.
سرجملۀ حیوانات شیر است و کمترین و اذل جانوران خر. (گلستان).
گرم بر سر افتد ز تو سایه ای
سپهرم بود کمترین مایه ای.
(بوستان).
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد.
حافظ.
، جزئی ترین. ناچیزترین. بی اهمیت ترین: و به کمترین گناهی عقوبت عظیم کردی و هیچ رحم نیاوردی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 107) ، ناقص ترین. (فرهنگ فارسی معین) ، من ناچیز. این حقیر. بندۀ کمترین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کمینه و بی احترام و بی آبرو و ناچیز و بی قدر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کمترین
کمتر از همه، اندک ترین
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
فرهنگ لغت هوشیار
کمترین
اقلیت
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
فرهنگ واژه فارسی سره
کمترین
الأقلّ
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به عربی
کمترین
Least
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کمترین
le moindre
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کمترین
minst
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به هلندی
کمترین
mínimo
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کمترین
am wenigsten
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به آلمانی
کمترین
najmniejszy
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به لهستانی
کمترین
наименее
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به روسی
کمترین
найменший
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کمترین
mínimo
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کمترین
کم ترین
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به اردو
کمترین
सबसे कम
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به هندی
کمترین
সবচেয়ে কম
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به بنگالی
کمترین
น้อยที่สุด
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به تایلندی
کمترین
kidogo zaidi
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کمترین
en az
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کمترین
最も少ない
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کمترین
minimo
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کمترین
הכי פחות
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به عبری
کمترین
가장 적은
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به کره ای
کمترین
paling sedikit
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کمترین
最少的
تصویری از کمترین
تصویر کمترین
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاترین
تصویر کاترین
(دخترانه)
پاک، بی آلایش
فرهنگ نامهای ایرانی
(کِ تَ)
کوچکترین و خردترین. (ناظم الاطباء) :
ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش
سپهر گفت که من کهترین عمل دارم.
خاقانی.
، خردسال ترین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ نَ / نِ)
کمترین. اقل. (فرهنگ فارسی معین) :
چون کمترینه حرف ز نظم مدایحت
درّی نشان نداد کس اندر همه عدن.
یبغوملک (از لباب الالباب چ نفیسی ص 56).
به خاک پای تو جان باختن شعار من است
فدایی تو شدن کمترینه کار من است.
ملاشانی تکلو (از آنندراج).
و رجوع به کمترین شود، کوچکترین. حقیرترین. پست ترین. فرومایه ترین:
چو کار با لحد افتاد هر دو یکسانند
بزرگتر ملک و کمترینه بازاری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
یکی از ئیدراتهای کربن که فرمول کلی آن مانند نشاسته است ولی مولکول آن کوچکتر و در هم پیچیدگی آن کمتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمتری
تصویر کمتری
کمتر از همه اقل همه مقابل بیشترین: (این شرها بر کمترین روی افتد و بیشتر خیر ها غالب بوند چنانکه بیشترین کسی تندرست بوند و اگر بیمار بود بیشترین آن بود که بکمترین وقت بیمار بود)، کوچکترین حقیر ترین همه، ناقصترین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمترینه
تصویر کمترینه
کمترین، اقل: (چون کمترینه حرف ز نظم مدایحست دری نشان نداد کس اندر همه عدن)، (پیغو ملک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهترین
تصویر بهترین
احسن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمتری
تصویر کمتری
اقلیت
فرهنگ واژه فارسی سره
کمترین، پایین ترین
دیکشنری اردو به فارسی