کمتری کمتری کمتر از همه اقل همه مقابل بیشترین: (این شرها بر کمترین روی افتد و بیشتر خیر ها غالب بوند چنانکه بیشترین کسی تندرست بوند و اگر بیمار بود بیشترین آن بود که بکمترین وقت بیمار بود)، کوچکترین حقیر ترین همه، ناقصترین فرهنگ لغت هوشیار
کمترین کمترین پست ترین، بی ارزش ترین، کوچک ترین، عنوانی که گوینده برای تواضع به خود می دهد، حقیر مثلاً این کمترین چندین بار عارض خدمت شدم فرهنگ فارسی عمید
کمثری کمثری گُلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، اَمرود، مُرود، اَمبَرود، اَنبَرود، مُل، لِکَل فرهنگ فارسی عمید