جدول جو
جدول جو

معنی کمبود - جستجوی لغت در جدول جو

کمبود
کم بودن، نقصان، کمی، آنچه هنگام شمردن یا وزن کردن چیزی از مقدار معین کم بیاید
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
فرهنگ فارسی عمید
کمبود(لَ)
کم بودن. کمی. قلت. نقصان، کمبود غذا. کمبود عواید. (فرهنگ فارسی معین). کسر. کم آمد. نقص. نقیصه. منقصت: کمبود خواربار سبب غلاء آن گردید. از این پارچه یک چارک کمبود دارم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کمبود داشتن،کسر داشتن. به اندازۀ کافی و لازم، موجود نداشتن چیزی.
، چیزی یا پولی که در هنگام تراز کردن حساب یاپرداخت وام کم می آید. (فرهنگستان). در تداول کمبودی استعمال کنند و صحیح نیست. (فرهنگ فارسی معین) ، جای خالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کمبود
نقص، کمبود، کم آمد، کسر
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
فرهنگ لغت هوشیار
کمبود((کَ))
کمی، کاستی، چیزی که در هنگام تراز کردن حساب کم آید
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
فرهنگ فارسی معین
کمبود
عیب، نقص
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
فرهنگ واژه فارسی سره
کمبود
افت، فقدان، قلت، کمی، محدودیت، نقص
متضاد: بس بود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کمبود
نقصٌ
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به عربی
کمبود
Scarcity
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کمبود
rareté
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کمبود
scarsità
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کمبود
escassez
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کمبود
Knappheit
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به آلمانی
کمبود
niedobór
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به لهستانی
کمبود
дефицит
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به روسی
کمبود
дефіцит
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کمبود
escasez
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کمبود
অভাব
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به بنگالی
کمبود
کمی
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به اردو
کمبود
schaarste
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به هلندی
کمبود
ความขาดแคลน
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به تایلندی
کمبود
uhaba
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کمبود
kıtlık
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کمبود
希少
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کمبود
稀缺
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به چینی
کمبود
부족
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به کره ای
کمبود
kelangkaan
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کمبود
कमी
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به هندی
کمبود
מחסור
تصویری از کمبود
تصویر کمبود
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کزبود
تصویر کزبود
کدخدا، بزرگ ده و محله، دهدار، صاحب و بزرگ خانه، شوهر، مرد زن دار، رئیس قبیله، پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
گرفتار بیماری جگر. (ناظم الاطباء). کسی را گویند که در افعال کبدوی ضعفی باشد بی آنکه ورم یا درد داشته باشد. (از بحرالجواهر) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی را گویند که اندر جگر او آفتی باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : خداوند جگر ضعیف را مکبود گویند و ضعیفی و درد جگر را کباد گویند. جالینوس می گوید مکبود آن را گویند که افعال جگر او باطل باشد بی آنکه دروی آماسی و ریشی و دبیله ای بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ رَ)
دهی از دهستان راستوپی است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کدخدا و رئیس را گویند. (برهان) (آنندراج). کدخدا. رئیس طایفه. (ناظم الاطباء). و آن مصحف کدیور است. این اشتباه رابار اول حافظ اوبهی کرده و این کلمه را در باب الکاف مع حرف الدال آورده است بی شک اوبهی کدیور را کز بود خوانده و برهان هم بتقلید او همین صورت را آورده وهمین معنی را به او داده است. (یادداشت مؤلف). نیزرشیدی همین صورت را یاد کرده است. هم ممکن است اصل کذبود (= کذبد) باشد مرکب از کذ (=کد) به معنی خانه وبد (پسوند اتصاف و نسبت). (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کزبود
تصویر کزبود
رئیس و بزرگتر طایفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کزبود
تصویر کزبود
((کَ))
کدخدا، رییس قوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همبود
تصویر همبود
جامعه
فرهنگ واژه فارسی سره