نارس خربزه را گویند. (آنندراج). کمبیزه. کنبیزه. میوۀ کال و نارس (مانند طالبی، گرمک، خربزه) (فرهنگ فارسی معین). سفج. کالک. کاله. سبز. سفجه. خرچه. خرچنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: بزک نمیر بهار می آد (می آید) ، کمبزه و خیار می آد (می آید) ، وقتی گویند که کسی را به وعده بسیار دور و نامعلوم دل خوش کنند و حال آنکه کار به عجله و شتاب احتیاج دارد. و رجوع به کمبیزه و کنبیزه شود
نارس خربزه را گویند. (آنندراج). کمبیزه. کنبیزه. میوۀ کال و نارس (مانند طالبی، گرمک، خربزه) (فرهنگ فارسی معین). سفج. کالک. کاله. سبز. سفجه. خِرچَه. خِرچَنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: بزک نمیر بهار می آد (می آید) ، کمبزه و خیار می آد (می آید) ، وقتی گویند که کسی را به وعده بسیار دور و نامعلوم دل خوش کنند و حال آنکه کار به عجله و شتاب احتیاج دارد. و رجوع به کمبیزه و کنبیزه شود
یک لخت از خرما و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک توده از خرما و جز آن. (از اقرب الموارد) ، پشته ای از ریگ و از خاک. ج، کمز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
یک لخت از خرما و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک توده از خرما و جز آن. (از اقرب الموارد) ، پشته ای از ریگ و از خاک. ج، کُمَز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)