جدول جو
جدول جو

معنی کماچال - جستجوی لغت در جدول جو

کماچال
(کَ)
دهی از دهستان حومه بخش آستانه است که در شهرستان لاهیجان واقع است و 1575 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارال
تصویر مارال
(دخترانه)
آهو، غزال، زیبا، آهو، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پامچال
تصویر پامچال
(دخترانه)
گلی زینتی به رنگهای سفید، صورتی، یا نارنجی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کم سال
تصویر کم سال
خردسال، جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کماکان
تصویر کماکان
چنان که بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پامچال
تصویر پامچال
نام گیاه و گل آن با برگ های درشت و ستبر و شاخه های کوتاه که از میان آن ها ساقه ای به بلندی ۲۰ سانتی متر بالا می رود و بر سر آن گل های زیبا به رنگ های مختلف سرخ، زرد و سفید شکفته می شود و بر چند نوع است، گل نوروز، زهر الرّبیع، پریمور، پریمولا
فرهنگ فارسی عمید
دهی جزء دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 41000گزی جنوب رودسر و 5000گزی جنوب خاوری سی پل، کوهستانی، معتدل و سردسیر، دارای 379 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات، بنشن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت، گله داری، نجاری و آهنگری و صنایع دستی آنان شال بافی و راه آن مالروو صعب العبور است، اغلب اهالی در فصل زمستان برای کسب به گیلان میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ / سِ)
دهی از دهستان های پنجگانه شهرستان ملایر است. این دهستان در جنوب شرقی شهرستان واقع و محدود است از طرف شمال به دهستان حومه، از جنوب به شهرستان بروجرد، از مشرق به بخش سربند اراک و از مغرب به دهستان سامن. کوهستانی و سردسیر است و هوایی سالم دارد. ارتفاعات بیاتان در مشرق و کوه یزدجرد در مغرب این دهستان واقع است و رود خانه کلان که در دشت ملایر، خرم آباد نامیده می شود بین دو کوه مذکور به طرف شمال جریان دارد. این دهستان از 55 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده است و جمعیت آن درحدود 26 هزار نفر و مرکز قصبۀ کمازان و قرای مهم آن عبارتند از: ازمیشن. زنگنه. پری. بیغش. احمد روغنی. تپه مولا. طائمه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
فضایل و کمالها و فضیلتها. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ کمال. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمال شود.
- جامع کمالات، کسی که دارای همه فضایل باشد. (ناظم الاطباء) : و جد آنان میرزا ابوالقاسم از سادات عالیشأن و جامع کمالات صوری و معنوی و در خدمت سلاطین معزز بود. (عالم آرای عباسی از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کماد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماد شود
لغت نامه دهخدا
قصبه ای از دهستان پل رودبار است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 445 تن سکنه و در حدود 50 باب دکان دارد. روزهای پنجشنبه در آنجا بازار عمومی است و دارای پاسگاه ژاندارمری نیز می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
زهرالربیع، نوعی از گیاه گل دار که در نواحی معتدلۀ اروپا و آسیا میروید و انواع آن عبارتست از پامچال زبره، پامچال نرمه، پامچال مطبّق، پامچال زرد
لغت نامه دهخدا
(چُ)
دهی جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش که در 2 هزارگزی شمال خاوری بازار شاندرمن و 12 هزارگزی شمال خاور ماسال واقع است. جلگه و مرطوب است و 198 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شاندرمن. محصولش برنج، ابریشم و ذغال. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. جنگل موسوم به هفت دقنان که آثار بناهای قدیمی بسیار در آن مشاهده میگردد، در شمال خاوری این آبادی واقع است. و نمودار آن میباشد که آنجا روزگاری شهر بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
دهی از دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن که در 19 هزارگزی خاور فومن و ده هزارگزی خاور بازار شفت واقع است. دامنه و معتدل است و 1016تن سکنه دارد. آبش از استخر. محصولش برنج، ابریشم، عسل و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و شالبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
آلات خانه باشد چون فرش و اوانی، و سیار (سپار) همین باشد، (فرهنگ اسدی چ هرن ص 80)، آلات خانه باشد از هر نوعی، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال)، آلات خانه بود از هرلونی که باشد از قماش و آنچه بدان ماند، (اوبهی)،
بمعنی کاچار است که آلات و ضروریات خانه باشد از هر گونه و بمعنی متاع و اسباب هم آمده است، (برهان) :
زود بردند و آزمودندش
همه کاچالها نمودندش،
عنصری،
بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت
نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال،
بهرامی،
زترکتاز حوادث در این فتن ما را
نه خانه ماند و نه مانه، نه رخت و نی کاچال،
شمس فخری،
مؤلف گوید: بگمانم مصحف کاخال باشد منسوب به کاخ مثل چنگال منسوب به چنگ و نظایر آن و نسخه بدل هم در شعر عنصری در فرهنگ اسدی چ هرن کاخال هست، تحقیقاتی من در کاچال و کاخال کرده ام، رجوع به کاخال شود، بعد از آن کلمه کاچار را در نسخۀ حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی یافتم، ازینرو گمان میکنم کاچارو کاچال و کاخال هر سه صحیح باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از کماچدان
تصویر کماچدان
ظرفی مسین یا سفالین بسان دیگ دردار که در آن خورش پزند: (آتش زیر کماجدان را که خورش آن بروغن نشسته بود خفه کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
کاچار: (بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال) (بهرامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماکان
تصویر کماکان
چنان که بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمالات
تصویر کمالات
جمع کمال، شایستگی ها، دانایی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم سال
تصویر کم سال
خردسال کم سن مقابل کلان سال سالخورده: (جهاندیده زیرک و پر دلم نه کم سال و نادان و بیحاصلم)، (هاتفی)
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گیاه که دارای برگهای درشت و شاخه های کوتاه که میان آن ساقه ای به بلندی بیست سانتیمتر بالا میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمالات
تصویر کمالات
((کَ))
جمع کمال، فضایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
ضروریات، وسایل خانه از هر چیز
فرهنگ فارسی معین
گیاه علفی یک ساله و زینتی از تیره پامچالیان با گل های زرد روشن و بی بو و برگ هایی در ته ساقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمالات
تصویر کمالات
شایستگی ها، شایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کماکان
تصویر کماکان
همچنان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
اثاث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کانال
تصویر کانال
آبراه
فرهنگ واژه فارسی سره
بچه، خردسال، طفل، کودک، نوباوه
متضاد: کلان سال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محل بافتن جاجیم
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین پوشیده از کلوخ های سخت و غیرقابل عبور و مرور
فرهنگ گویش مازندرانی
شال کمر
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع ۴۰۴۰متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
ابزاری که با آن درون چیزی را تراشند
فرهنگ گویش مازندرانی