جدول جو
جدول جو

معنی کمانگری - جستجوی لغت در جدول جو

کمانگری(کَ گَ)
شغل کمانگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمان گر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمانگیر
تصویر کمانگیر
(پسرانه)
کماندار
فرهنگ نامهای ایرانی
شعبه ای از شهربانی که به کارهای مربوط به حفظ نظم و آرامش یک بخش از شهر رسیدگی می کند، رهبری، سرپرستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمان گیر
تصویر کمان گیر
کمان دار، دارندۀ کمان، آنکه در تیراندازی با کمان مهارت دارد، کمان گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی، زورمندی، قدرت، کنایه از مال داری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمان گر
تصویر کمان گر
کسی که کمان درست کند، کمان ساز
فرهنگ فارسی عمید
(تُ /تَ گَ)
پهلوی ’توان کریه’. مالداری. ثروت. (حاشیۀ برهان چ معین). ثروتمندی. مالداری. (فرهنگ فارسی معین). ثروت. (زمخشری). مکنت. تمول. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وجد. وسع. (منتهی الارب) : و عیال نابکارآینده گرد مکن که کم عیالی دوم توانگری است. (قابوسنامه).
ماه بماه می کند شاه فلک کدیوری
عالم فاقه برده را توشه دهد توانگری.
خاقانی.
خلف در دارالملک خویش متمکن بنشست و اعوان و انصار که از حضرت منصور آمده بودند از توانگری بازگردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). اگر توانگری دهمت مشتغل شوی، از من بمانی. (گلستان). توانگری به هنر است نه بمال. (گلستان). توانگری به قناعت است نه به بضاعت. (گلستان) ، توانایی. قدرت. زورمندی. قوت. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح تصوف) نزد صوفیه جمع صفات کمال بود با وجود قدرت بر اظهار هر صفتی. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به توان و توانگر و دیگر ترکیبهای این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
زیانکاری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زیانکاری و دیگر ترکیبهای زیان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کلان گرفتن. مقابل خردگیری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ کَ)
دهی از دهستان قلقل رود است که در شهرستان تویسرکان واقع است و 191 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تیراندازی. (ناظم الاطباء). مجهز بودن به کمان. دارا بودن کمان. (فرهنگ فارسی معین). حالت و عمل کماندار. و رجوع به کماندار شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
کمانداری را گویند که که در فن تیراندازی بی نظیر باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). کماندار. (فرهنگ فارسی معین) :
به نیروی دست کمانگیر او
بیفتاد الانی به یک تیر او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لقب آرش است و او پهلوانی بوده ایرانی که یک تیر از آمل به مرو انداخته است و آن مسافت چهل روزه راه است. (برهان). لقب آرش تیرانداز منوچهر بوده که درمصالحه با افراسیاب از رویان مازندران تیر او به مرو رفت. (آنندراج). لقب پهلوانی آرش نام و بطور افسانه گویند تیری از آمل به مرو پرتاب کرد که چهل روز مسافت میان آن دو شهر است. (ناظم الاطباء) :
اگر خوانند آرش را کمانگیر
که از ساری به مرو انداخت یک تیر.
(ویس و رامین ص 273).
و رجوع به آرش شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مانْ وَ)
حالت و عمل کمانور. و رجوع به کمانور شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
کمان ساز و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). معرب آن قمنجر. کمان ساز. (فرهنگ فارسی معین). قمنجر. مقمجر. (المعرّب جوالیقی، ص 253). قواس. (دهار). آنکه کمانها راست کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دو دستش چنان چون دو چوگان گلگون
دو پایش چو در خرکمان کمان گر.
عمعق.
چو چشم تیر گر جاسوس گشتم
به دکان کمانگر برگذشتم.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 100).
کمان گر همیشه خمیده بود
قبادوز را قب دریده بود.
نظامی (گنجینۀ گنجوی ص 319).
دهقان و کمان گر و بازرگان و هر پیشه وری که هست چون متأمل دقایق پیشۀ خود نباشند...ایشان را از آن کار بهره نباشد. (کتاب المعارف) ، کماندار. (فرهنگ فارسی معین) :
کمان گر که جانم شد او را نشان
ستم می کشد دل از او هر زمان
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
و رجوع به کماندار شود، به اصطلاح مردم هند، شکسته بند. (ناظم الاطباء). گویابه معنی آروبند و شکسته بند نیز آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمرنگی
تصویر کمرنگی
حالت و کیفیت کمرنگ مقابل پر رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانور
تصویر کمانور
آنکه دارای کمانست و کمان را بکار برد: (کمانور را کمان در چنگ مانده دو پای آزرده دست از جنگ مانده)، (ویس ورامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنانگی
تصویر کنانگی
کهنگی، کهنه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانداری
تصویر کمانداری
مجهز بودن به کمان دارا بودن کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانکشی
تصویر کمانکشی
عمل کمانکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلانتری
تصویر کلانتری
عمل و شغل کلانتر: (ملا افضل منجم قزوینی که سمت خانه خواهی نواب مهد علیا داشت کمال اعتبار و اقتدار یافته مهم کلانتری و معاملات دیوانی قزوین باو متعلق گشت)، مهتری بزرگی، شعبه ای از شعب شهربانی در نقاط مختلف شهر که مامور ایجاد حفظ و نظم در حوزه و محله خود میباشد کمیساریا کمیسری. شعبه از شعب شهربانی در نقاط مختلف شهر که مامور ایجاد حفظ و نظم در حوزه و محله خود می باشد، کمیسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی قدرت، زورمندی، قوت، ثروتمندی، مالداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانگر
تصویر کمانگر
کمان ساز، کماندار: (کمانگر که جانم شد او را نشان ستم میکشد دل از و هر زمان)، (طاهر وحید)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که به کمان مجهز است، کسی که در تیر اندازی با کمان مهارت دارد کمانگیر: (بر سر خاکش بجای شمع تیری مینهد هر که قربان کمانداران ابرو میشود)، (کلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانداری
تصویر کمانداری
تیراندازی
فرهنگ فارسی معین
اداره ای است تابع سازمان نیروی انتظامی که حفظ نظم و قانون در بخشی از شهر را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمانگیر
تصویر کمانگیر
((کَ))
کسی که در فن تیر اندازی با کمان ماهر باشد، لقب پهلوانی آرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توانگری
تصویر توانگری
توانایی، ثروتمندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همنگری
تصویر همنگری
مناظره
فرهنگ واژه فارسی سره
استطاعت، بی نیازی، تمکن، تنعم، دارایی، دولتمندی، غنا
متضاد: فقر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شهربانی، کمیساریا، نظمیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع لاله آباد شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نهری که از رود هرازآمل منعشب شود
فرهنگ گویش مازندرانی
فرماندهی
دیکشنری اردو به فارسی