جدول جو
جدول جو

معنی کمان - جستجوی لغت در جدول جو

کمان
نوعی سلاح جنگی چوبی و خمیده که برای پرتاب کردن تیر به کار می رفت، چوبی بلند و سرکج برای جدا کردن الیاف پنبه یا پشم از یکدیگر،
در علم نجوم قوس،
در موسیقی آرشه، در موسیقی سازی زهی شبیه رباب و به شکل کمان
کمان چاچی: نوعی کمان مرغوب که در چاچ (نام قدیم تاشکند) ساخته می شد، برای مثال پیاده ز بهرام بگریختند / کمان های چاچی فرو ریختند (فردوسی - ۸/۱۳۶)، کمان های چاچی و تیر خدنگ / سپرهای چینی و ژوبین جنگ (فردوسی - ۱/۱۲۷)
کمان رستم: کنایه از رنگین کمان
کمان گشادن: به دست گرفتن کمان و کشیدن زه آن و تیر انداختن
تصویری از کمان
تصویر کمان
فرهنگ فارسی عمید
کمان(کَ کَ)
از دیه های کوزدر. (تاریخ قم، ص 141)
لغت نامه دهخدا
کمان
چوبی خمیده که دو سر آن را با زه محکم بکشند و ببندند، قوس، هر چیز خمیده را کمان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
کمان((کَ))
وسیله ای برای تیراندازی در قدیم
کمان به زه بودن: کنایه از آماده نبرد بودن
تصویری از کمان
تصویر کمان
فرهنگ فارسی معین
کمان
هلال، قوس، منحنی
تصویری از کمان
تصویر کمان
فرهنگ واژه فارسی سره
کمان
شیز، قوس، کمانه، گوژ، وتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کمان
اگر در خواب بیند که تیرو کمان داشت، دلیل که از سفر فایده یابد. اگر بیند کسی کمان به او داد، دلیل است او را پسری آید یا برادر. اگر بیند از کمان تیر انداخت، دلیل که سخن حق و باطل گوید. اگر بیند کمان به کسی داد یا فروخت و یا ضایع شد، دلیل که از زن جدا شود. محمد بن سیرین
دیدن کمان درخواب بر شش وجه است. ، اول: سفر. ، دوم: فرزند. ، سوم: زن. ، چهارم: قوت ونیرومندی. ، پنجم: اعمال نیکو. ، ششم: مردم دوست بودن (دوست و رفیق).
اگر بیند که به دست تیرو کمان ساخت، دلیل است کارش ساخته شود. اگر دید کمان را فروخت و درم بستد، دلیل است درم را بر دین اختیار نماید. اگر در بهای کمان جنسی بستد، دلیل است مرادش حاصل شود. اگر دید کمان را در کماندان نهاد، دلیل است از دنیا برود. اگر دید کمان نو و پاکیزه داشت، دلیل که کردار نیکو نماید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کمان
وسیله ای برای باز کردن چشم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمان
تصویر سمان
(دخترانه و پسرانه)
مخفف آسمان، نام روز بیست و هفتم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمان
تصویر رمان
(دخترانه)
انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امان
تصویر امان
(پسرانه)
ایمنی، آرامش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چمان
تصویر چمان
(دخترانه)
آنکه یا آنچه با ناز حرکت می کند، خرامان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کدمان
تصویر کدمان
(پسرانه)
نام اصلی داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زمان
تصویر زمان
(پسرانه)
جریانی پیوسته، بی آغاز، و بی انجام که در طی آن حوادثی برگشت ناپذیر از گذشته به حال تا آینده رخ میدهد، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند فرخ زمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بکمان
تصویر بکمان
بی زبانان، لال ها
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
جمع واژۀ بکیم و ابکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بکیم بمعنی گنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
تثنیۀ حکم در حالت رفعی. در حالت نصبی و جری حکمین. و چون مطلق گویند مراد عمرو بن العاص و ابوموسی اشعری باشد. (منتهی الارب). رجوع به حکمین شود
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
نام موضعی به بصره منسوب به حکم ابن العاص ثقفی و الف و نون حکمان حرف نسبت است مانند یاء و این معمول مردم بصره است. چنانکه در نسبت به عبداﷲ عبداللیان گویند. (نقل به معنی از معجم البلدان). و ملخص معجم یعنی مؤلف مراصدالاطلاع گوید: اهل البصره یزیدون للنسبه الفاً و نونا کماقالوا عبداللیان نسبه الی عبدال (؟). ایوب بن حکم بصری پرده دار محمد بن طاهر بن الحسین که مردی از اهل مروت و ادب و عالم به اخبار ناس بود گفت که ابونواس حسن بن هانی عاشق کنیزکی از زنی ثقفیه بود که در موضع معروف به حکمان بصره اقامت داشت و نام کنیزک جنان بود. ودو تن از قبیلۀ ثقیف که معروف به ابوعثمان و ابومیه بودند، خویشاوند آن زن صاحب کنیز بودند. ابونواس هر روز از بصره بیرون می شد و بر راه می نشست و از هر کس که از حکمان می آمد از حال جنان می پرسید و از جمله روزی به همین قصد بیرون شد و من همراه وی بودم و نخستین کس که از جانب حکمان دررسید ماسرجویه متطبب مشهور بود، ابونواس گفت: اباعثمان و ابامیه را حال چون بود، ماسرجویه در جواب گفت: بحمداﷲ جنان سالم و تندرست بود. و ابونواس پس از این جواب قطعۀ ذیل بسرود:
اسئل القادمین من حکمان
کیف خلّفتموا اباعثمان
و ابامیهالمهذب و الماء
مول و المرتجی لریب الزمان
فیقولون لی جنان کماسر
ک من حالها فسل عن جنان
مالهم لایبارک اﷲ فیهم
کیف لم یخف عنهم کتمانی.
رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 164 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپسیک ص 325 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در کمین نشاندن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، احاطه کردن قوم کسی را. (از (ناظم الاطباء). در پناه خود آوردن. (آنندراج) ، برای حاجتی پیش کسی رفتن و یاری کردن آن کس در آن حاجت. (از اقرب الموارد) ، در یمین ویساری واقع شدن. (ناظم الاطباء) ، یاری دادن شکار شکارگر را برای صید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
تثنیۀ عکم. دو تنگ بار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برای دو چیز شبیه هم در مثل گویند ’هما عکما عیر’. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جمان
تصویر جمان
مروارید، لولو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمان
تصویر ثمان
هشت هشتگان هشت ثمانیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمان
تصویر زمان
روزگار، وقت، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمان
تصویر رمان
داستان، افسانه ترسو و هراسان و گریزان، رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امان
تصویر امان
پناه، آسایش و آرامش، ایمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمان
تصویر خمان
کمان تیر اندازی مردم پست و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
خاکستر، سرگین، کود دادن با سرگین، پوسیدگی خرما بن، خرگوش رومی نفس زنان دم زننده، خروشنده غرنده بانگ و فریاد کننده از روی غضب، مهیب هولناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمان
تصویر اکمان
پنهان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکمان
تصویر بکمان
گنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امان
تصویر امان
زنهار، پناه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زمان
تصویر زمان
زمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکان
تصویر مکان
جا، جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلان
تصویر کلان
عظیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کسان
تصویر کسان
افراد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کران
تصویر کران
افق، حد
فرهنگ واژه فارسی سره