معنی کمالیون - جستجوی لغت در جدول جو

کمالیون(کَ لی یو)

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همایون — تصویر همایون

(پسرانه)

خجسته، مبارک، فرخنده، میمون، مقامی در موسیقی (نگارش کردی: هومایون)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی مشهور به زرین کلاه در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از کاملین — تصویر کاملین

(دخترانه)

گیاهی با گلهای زرد و کوچک

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از کتایون — تصویر کتایون

(دخترانه)

کسایون، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سه دختر قیصر روم و همسر گشتاسپ پادشاه کیانی

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از کسایون — تصویر کسایون

(دخترانه)

کتایون، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سه دختر قیصر روم و همسر گشتاسپ پادشاه کیانی

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از همایون — تصویر همایون

فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، در موسیقی از دستگاه های هفت گانۀ موسیقی ایرانی، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از کوالیدن — تصویر کوالیدن

رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدن، گوالیدن

فرهنگ فارسی عمید

هیئت یا انجمنی مرکب از چند نفر که برای رسیدگی به امری تشکیل شده باشد، در علوم سیاسی هر یک از شعب مجلس شورا، پولی که به خاطر انجام کاری یا ترتیب دادن معامله ای بین دو نفر ردوبدل شود، حق دلالی

فرهنگ فارسی عمید

(خَ)

نوعی از مازریون سیاه است و بعضی گویند خربق سیاه است که آن را به عربی خانق النمر یا قاتل النمر خوانند. اصل این کلمه یونانی است. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خامالیون. رجوع به خامالیون شود

لغت نامه دهخدا

(یَ نی یو)

جمع واژۀ یمانی و یمنی. مردمان یمن. ساکنان یمن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به یمن شود

لغت نامه دهخدا

(مَعْ گَ تَ)

جمع کردن و اندوختن. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوالیدن شود، بالیدن و نمو کردن غله. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین)

لغت نامه دهخدا

(کُ یُن)

مأموریتی که برای اجرای امری به کسی دهند. (فرهنگ فارسی معین) ، مجمعی که جهت تحقیق و مطالعه در بارۀ طرحی یا مسئله ای تشکیل گردد. (فرهنگ فارسی معین) ، هر یک از شعب مجلس شورای ملی که از عده ای وکیلان تشکیل شود و به یکی از امور مملکتی رسیدگی کند: کمیسیون بودجه. کمیسیون فرهنگ. (فرهنگ فارسی معین) :
در کمیسیون خارجه بنویس
نام این بنده را به استادی.
بهار (از فرهنگ فارسی معین).
، در تداول فارسی زبانان، دلالیی که بانک یا اشخاص برای اجرای معاملات کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- حق کمیسیون، حق دلالی. حق العمل. (فرهنگ فارسی معین)

مأموریتی که برای اجرای امری به کسی دهند. (فرهنگ فارسی معین) ، مجمعی که جهت تحقیق و مطالعه در بارۀ طرحی یا مسئله ای تشکیل گردد. (فرهنگ فارسی معین) ، هر یک از شعب مجلس شورای ملی که از عده ای وکیلان تشکیل شود و به یکی از امور مملکتی رسیدگی کند: کمیسیون بودجه. کمیسیون فرهنگ. (فرهنگ فارسی معین) :
در کمیسیون خارجه بنویس
نام این بنده را به استادی.
بهار (از فرهنگ فارسی معین).
، در تداول فارسی زبانان، دلالیی که بانک یا اشخاص برای اجرای معاملات کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- حق کمیسیون، حق دلالی. حق العمل. (فرهنگ فارسی معین)

لغت نامه دهخدا

(مَ رَ / رِ شُ دَ)

گماریدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به گماریدن شود

لغت نامه دهخدا

(کَ لِ)

دهی از دهستان ده پیر است که در بخش حومه شهرستان خرم آباد واقع است و 720 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)

لغت نامه دهخدا

کمامیلون

(کَ لُ)

بابونه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بابونه شود

لغت نامه دهخدا

(کَ وَ / وِ)

سرآسیمه است که سرگشته و دنگ و دبنگ باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). مصحف کالیوه. (حاشیۀ برهان مصصح دکتر معین). همان کالیو است. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به کالیو شود

لغت نامه دهخدا

قومالیون

قرطولیدون. (از فهرست مخزن الادویه)

لغت نامه دهخدا

(قُ رالْ لیو)

قرول. بسد. معرب کرالیون یونانی و کرالیوم لاتینی است

لغت نامه دهخدا

(کُ)

کمالان. خانه خشت و گلی کوچک. خانه محقر و تاریک. خانه خشت سخت محقر و ناچیز. خانه گلین و کم ارزش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)

لغت نامه دهخدا

کامالاون

بیونانی ماذریون اسود است. (فهرست مخزن الادویه)

لغت نامه دهخدا

(اَ)

تخم کرفس کوهی. (برهان) (مؤید الفضلاء).

لغت نامه دهخدا

خامالیون

بلغت یونانی مازریون سیاه است و آن دوائی است که بر برص و بهق طلا کنند نافع آید، (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374)

لغت نامه دهخدا

(تِ یُ)

یکی از محارم تن ّ پادشاه صیدا بود که به رسالت نزد اردشیر سوم رفت و آمادگی پادشاه صیدا را به انقیاد و همکاری با اردشیر اعلام داشت. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1169- 1171 شود

لغت نامه دهخدا

تصویری از کمیسیون — تصویر کمیسیون

مجمعی که جهت تحقیق و مطالعه درباره طرحی یا مسئله ای تشکیل گردد

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از کماریدن — تصویر کماریدن

گماریدن

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از کمامیلون — تصویر کمامیلون

کمامیلون

بابونه

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از کراسیون — تصویر کراسیون

فرانسوی کند و ساب

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اسالیون — تصویر اسالیون

یونانی تخم کرفس کوهی کرفسینه

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از سالیون — تصویر سالیون

یونانی رواس (کرفس الما) از گیاهان کرفس آبی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از کمیسیون — تصویر کمیسیون

((کُ))

گروهی افراد که برای انجام دادن وظیفه خاصی تعیین شده اند، گروه، هیئت (واژه فرهنگستان)، حق العمل کاری، دلالی

فرهنگ فارسی معین

تصویری از کوالیدن — تصویر کوالیدن

((کَ یا کُ دَ))

جمع کردن، اندوختن

فرهنگ فارسی معین

تصویری از کامیون — تصویر کامیون

باری

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از همایون — تصویر همایون

مبارک، میمون

فرهنگ واژه فارسی سره

انجمن، کمیته، حق العمل، مزد

فرهنگ واژه مترادف متضاد

مالیدن، مالش دادن

فرهنگ گویش مازندرانی