جدول جو
جدول جو

معنی کمارج - جستجوی لغت در جدول جو

کمارج
(کَ رَ)
شهرکی است از بشاور به ناحیت پارس خرم و آبادان. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 134). خشت و کمارج دو شهرک اند در میان قهستان گرم سیر به غایت و درختان خرما بسیار باشد اما هیچ میوۀ دیگر نباشد و آب روان دارد اما گرم و ناخوش باشد و غلۀ آنجا بعضی بخس است و بعضی باریاب و مردم آنجا بیشترین سلاح ور و... باشند. (فارسنامه ابن البلخی ص 143). خشت و کمارج دو شهرند در میان کوهستان گرمسیر است و آب روان دارند و جزدرخت خرما هیچ میوۀ دیگر نبود غله اش هم دیمی و هم آبی باشد و مردم آنجا سلاح ورز باشند و... (نزهه القلوب چ لیدن ص 128). یکی از دهستانهای سه گانه بخش خشت از شهرستان کازرون و حدود و مشخصات آن به قرار ذیل است: از شمال به تنگ معروف ترکان و کتل کمارج، از مغرب به کتل رودک و رود خانه شاپور، از مشرق به ارتفاعات سربالشت و کوه پوسگان و از جنوب به دهستان حومه خشت محدود است. این دهستان در جنوب شرقی بخش واقع و جلگه و دامنه است و هوایی گرم دارد. آب مشروب و زراعتی آن از رود خانه شاپور و چشمه و قنات تأمین می شود. این دهستان از 8 آبادی تشکیل شده است و سکنۀ آن در حدود 2600 نفر و قرای مهم آن عبارت است از: ده کهنه، الیف، بناف، رودک، کمارج که مرکز دهستان است. در قسمتهای خاوری دهستان و باختر آن طوایف مختلف از ایل قشقایی قشلاق می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کماج
تصویر کماج
نوعی نان ضخیم و پوک که با آرد گندم و آرد نخود تهیه می شود، کماچ، بسکماج
تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، بادریسه، کلیچۀ خیمه، چناب، سپندوز، سنگور، شنگرک، سنگرکبرای مثال کماج خیمه را ماند که نتوان / ز وی کندن به دندان نیم ذره (جامی - ۶۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
از پسران یافث بن نوح است. (تاریخ گزیده چ نوایی ص 26). و رجوع به یافث در همین لغت نامه و مجمل التواریخ و القصص ص 104 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از دیه های بخارا است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اسم است که شباهت به نسبت دارد و آن نام بعضی از علماست. (از انساب سمعانی جمع واژۀ 2 ورق 486 ب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
زالزالک وحشی. ولیک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ولیک را در هیجان کمار گویند. (جنگل شناسی ج 2 ص 236). و رجوع به ولیک و زالزالک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
کوه مار. دهی از دهستان دیزمار باختری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر است و 1778 تن سکنه دارد. این ده در دو محل به فاصله پانصد گز به نام کمار بالا (علیا) و کمار پایین (سفلی) معروف است. سکنه کمار بالا 1162 نفر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نانی است مشهور. (برهان) (آنندراج). کماچ. (فرهنگ رشیدی) ، نانی را نیز گویند که بر روی اخگر و زغال پزند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کماچ. کوماج. طلمه. مملول. مضباط. و آن نانی است که در خاکستر گرم پزند شتربانان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خبزالمله. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترکی است.
بهر کاچی و عدس در خانه ای باشم مقیم
با کماج گرم و یخنی من که باشم در سفر.
بسحاق اطعمه.
- امثال:
بقدر کماجت گون کنده ام نظیر: بقدر دوغت می زنم پنبه. هر چه پول می دهی آش می خوری. ارزان خری انبان خری. (امثال و حکم ص 95 ذیل ارزان خری...)
- مثل کماج، نرم و سطبرو برجسته. (امثال و حکم ص 1473).
، نان تنک شیرین که ازآرد برنج و غیر آن و شکر پزند. (فرهنگ فارسی معین) (فرهنگ نظام) ، نان فطیر. (ناظم الاطباء) ، کلیچۀ خیمه را نیز گفته اند و آن تخته ای باشد میان سوراخ که بر سر ستون خیمه محکم کنند. (برهان) (آنندراج). با جیم فارسی هم آمده. (آنندراج). کلیچۀ خیمه و کماچه. (ناظم الاطباء). کلیچۀ خیمه را گویند به سبب مشابهت آن به کماج. (فرهنگ جهانگیری). تخته ای باشد گرد و میان سوراخ که بر ستون خیمه محکم کنند و چادر خیمه را بر روی آن کشند (و آن شبیه به نان کماج است). کلیچۀ خیمه. کماجه. (فرهنگ فارسی معین) :
کماج خیمه را ماند که نتوان
ز وی کندن به دندان نیم ذره.
جامی (از آنندراج).
مجنون در آسمان چو قمر دید و حال کرد
گویا کماج خیمۀ لیلی خیال کرد.
آصفی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
زبانۀ آتش. (مهذب الاسماء). زبانۀ آتش بی دود. (ترجمان القرآن، ص 85). آتش که دود نداشته باشد. (غیاث). شعلۀ بی دود. (ناظم الاطباء). شعلۀ بی دود ساطعۀ سخت ملتهب. (از اقرب الموارد). آتش بی دود: مارج من نار. (منتهی الارب) (دهار). زبانه. لهب. شواظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و خلق الجان من مارج من نار، یعنی از آتش بی دود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام پدر نوع جن، چنانکه آدم نام پدر نوع انسان است. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کارج
تصویر کارج
کفک زده نان کفک زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماج
تصویر کماج
یک نوع نان ضخیم و پوک که با آرد گندم و آرد نخود تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماج
تصویر کماج
((کُ))
یک نوع نان شیرینی
فرهنگ فارسی معین
نانی که با آرد برنج پزندنوعی نان، که با آرد برنج، تخم مرغ، شکر
فرهنگ گویش مازندرانی