جدول جو
جدول جو

معنی کلیزدان - جستجوی لغت در جدول جو

کلیزدان
خانۀ زنبور، لانۀ زنبور
تصویری از کلیزدان
تصویر کلیزدان
فرهنگ فارسی عمید
کلیزدان
(کَ)
خانه زنبور را گویند چه کلیز به معنی زنبورباشد. (برهان). خانه زنبوران. (آنندراج). خانه زنبور. شان. (فرهنگ فارسی معین). اسم فارسی بیت زنبور است. (فهرست مخزن الادویه). زنبور خانه. لانۀ زنبور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیز شود
لغت نامه دهخدا
کلیزدان
خانه زنبور شان
تصویری از کلیزدان
تصویر کلیزدان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلیدان
تصویر کلیدان
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایزدان
تصویر ایزدان
ایزدها، خداها، در آیین زردشتی فرشتگان درجه دوم که از حیث رتبه از امشاسپندان پایین ترند و تعداد آن ها بسیار است، جمع واژۀ ایزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمیزدان
تصویر گمیزدان
شاش دان، مثانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیددار
تصویر کلیددار
کسی که کلید ساختمان یا مؤسسه یا خزانه در دست اوست، دارندۀ کلید
فرهنگ فارسی عمید
(کُ / کِ)
مثانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آبدان. مثانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گمیزدان. (فرهنگ فارسی معین) ، ظرفی که در آن شاش کنند. (ناظم الاطباء). ظرف شب. شاشدان. ظرفی که شبانگاه در آن شاشند. گلدان (ظرفی که مریض یا پیر در آن بول کند). آفتابه گلدان. مبوله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ زَ)
آنکه کارخانجات به تحویل او باشد. (آنندراج). آنکه کلید اطاق و دکان و جز آن بدو سپرده است. (ناظم الاطباء). کسی که کلید ساختمانی (سرای، بقعۀ متبرک) و مؤسسه ای در دست اوست. دربان. (فرهنگ فارسی معین). یکی از مناصب مزارهای مقدس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وان کس که بر در تو نگردد کلیددار
در تخته بند بسته شود چون کلیددان.
عبید زاکانی (دیوان چ اقبال ص 34)
گر رزق را کف تو نباشد کلیددار
نگشاید آسمان در روزی به روزگار.
شفیع اثر (از آنندراج).
رنگی ز گل ندارم و بویی ز یاسمن
آری کلیددار در بوستان منم.
وحشی (از آنندراج).
- کلیددار خزانه، کسی که دارندۀ کلید خزانه و نگهبان مخزن جواهر در دربار سلطنتی و بقاع متبرکه بود. (از فرهنگ فارسی معین) : و کلیددار خزانه و... تابع فرمان خزینه دار و در کمال استقلال و اعتبار بوده اند. (تذکرهالملوک ص 19). و کلیددار خزانه نیز از معتبرترین خواجه سرایان است. (تذکره الملوک ص 29). و کلیددار خزانه نیز از معتبرترین خواجه سرایان است. (تذکرهالملوک ص 29).
، آنچه که دارای کلید باشد، صندوق کلیددار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان هرازپی است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سبزیی باشد معروف که خورند و آن را به شیرازی ترخانی گویند، و بعضی گویند گیاهی باشد که آن را طرخون خوانند و بیخ آن را عاقرقرحا نامند. (برهان) (آنندراج). طرخون. عاقرقرحا. (ناظم الاطباء). ترخانی. طرخون. ترخون. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان گیل دولاب است که در بخش رضوانده شهرستان طوالش واقع است و 572 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش عقیلی شهرستان شوشتر که دارای 500 تن سکنه، آب آن از کارون و محصول عمده اش غله و برنج است، ساکنان از طایفۀ بختیاری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مقعد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نشستنگاه و کون و سرین، (ناظم الاطباء) :
سخن تیز و دهان چون تیزدان است
سخن قارورۀ شاش بیان است،
فوقی یزدی (از آنندراج)،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هشیوار است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و دارای 239 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، قریه ای است سه فرسنگی مغربی شهر داراب فارس، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
آلیزیدن
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / نِ)
بمعنی آخر کلیدان است که قفل و غلق در خانه باشد. (برهان). قفل. (آنندراج) (منتهی الارب). کلیدان. (فرهنگ فارسی معین). آن جای از کلان در که مدنگ را از آن گذرانده و آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در به فلجم کرده بودم استوار
وز کلیدانه فروهشته مدنگ.
(لغت فرس چ اقبال ص 55).
و رجوع به کلیدان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
دهی از دهستان سیاهکل است که در بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع است و 376 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گیاهی باشد به غایت گنده و بدبوی که آن را کمای و گل گنده نیزگویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کشنج. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به کما و کمای شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کلیدان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). که به کلید بگشایند. مغلاق. غلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیدان شود:
و آن کس که بر در تو نگردد کلیددار
در تخته بند بسته شود چون کلیددان.
عبید زاکانی (دیوان چ اقبال ص 34)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
آلت بست و گشاد در باغ و در کوچه و امثال آن را گویند. و به عربی غلق خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). آلت بست و گشاد در خانه و در باغ. (آنندراج). کلیددان. (حاشیۀبرهان چ معین). کلیدانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغلاق. کظیم. معنک. (منتهی الارب) :
باز کردم در و شدم به کده
در کلیدان نبود سخت کده.
طیان.
همه آویخته از دامن دعوی دروغ
چون کفه از کس گاو و چو کلیدان ز مدنگ.
قریعالدهر.
دهقان بی ده است و شتربان بی شتر
پالان بی خر است و کلیدان بی تزه.
لبیبی (از گنج بازیافته ص 32).
زان در مثل گذشت که شطرنجیان زنند
شاهان بی هده چو کلیدان بی کده.
(لغت فرس چ اقبال ص 434).
کانکه شد پاسبان خانه و زر
چون کلیدان بماند از پس در.
سنائی.
اندرین کوچه خانه ای باید
ور کلیدان به چپ بود شاید.
سنائی.
چرخ مقرنس نمای، کلبۀ میمون اوست
نعش فلک تختهاش، قطب کلیدان او.
خاقانی.
حجرۀ دل را کز کعبۀ وحدت اثر است
در به فردوس و کلیدان به خراسان یابم.
خاقانی.
پاسبانش برون در قفل است
پرده دارش درون کلیدان است.
خاقانی.
هر روز یک دینار کسب می کرد و شب به درویشان دادی و به کلیدان بیوه زنان انداختی چنانکه ندانستندی. (تذکره الاولیاء). و رجوع به کلیدان شود، و قفل را نیز گفته اند. (برهان). قفل. (ناظم الاطباء). و اصل آن کلیددان بوده یعنی قفل. (آنندراج) :
دهان تو کلیدانی است هموار
زبان تو کلید آن، نگهدار.
محمود قتالی (از انجمن آرا ذیل اسکندان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کنده ای را گویند که بر پای دزدان و گناهکاران نهند. (برهان). کنده ای که بر پای مجرمان نهند. (آنندراج). کنده و هر چیز شبیه به آن که بر پای دزدان و گنهکاران نهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شاشدان مثانه: عقرب (دلالت کند بر)، . . آماس خایه و سنگ اندر گمیزه دان
فرهنگ لغت هوشیار
کنده ای که بر پای دزدان و مجرمان نهند. آلت بستن و گشادن در علق: دهان تو کلیدانی است هموار زبان تو کلید آن نگهدار. (محمود قتالی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیدانه
تصویر کلیدانه
کلیدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلید دان
تصویر کلید دان
کلیدان: (هر روز یک دینار کسب میکرد و شب بدرویشان دادی و در کلیدان بیوه زنان انداختی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیزدان
تصویر کمیزدان
مثانه، آبدان، ظرفی که در آن ادرار کنند، شاشدان، ظرف چپ، گلدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویزدن
تصویر کویزدن
گنجیدن: آن (غیب) درین جهان نکویزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیکان
تصویر کلیکان
کمای گل کنده، ترخانی طرخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلیزدن
تصویر آلیزدن
آلیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیزدادن
تصویر لیزدادن
لغزاندن سر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیددار
تصویر کلیددار
کسی که کلید ساختمانی (سرای، بقعه متبرک) و مؤسسه ای در دست اوست، دربان، آن چه که دارای کلید باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایزدان
تصویر ایزدان
آلهه
فرهنگ واژه فارسی سره
کدامیک
فرهنگ گویش مازندرانی
اجاقی گلی مخصوص پیله ی ابریشم
فرهنگ گویش مازندرانی