جدول جو
جدول جو

معنی کلیددار - جستجوی لغت در جدول جو

کلیددار
کسی که کلید ساختمان یا مؤسسه یا خزانه در دست اوست، دارندۀ کلید
تصویری از کلیددار
تصویر کلیددار
فرهنگ فارسی عمید
کلیددار
(تَ نَ / نِ زَ)
آنکه کارخانجات به تحویل او باشد. (آنندراج). آنکه کلید اطاق و دکان و جز آن بدو سپرده است. (ناظم الاطباء). کسی که کلید ساختمانی (سرای، بقعۀ متبرک) و مؤسسه ای در دست اوست. دربان. (فرهنگ فارسی معین). یکی از مناصب مزارهای مقدس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وان کس که بر در تو نگردد کلیددار
در تخته بند بسته شود چون کلیددان.
عبید زاکانی (دیوان چ اقبال ص 34)
گر رزق را کف تو نباشد کلیددار
نگشاید آسمان در روزی به روزگار.
شفیع اثر (از آنندراج).
رنگی ز گل ندارم و بویی ز یاسمن
آری کلیددار در بوستان منم.
وحشی (از آنندراج).
- کلیددار خزانه، کسی که دارندۀ کلید خزانه و نگهبان مخزن جواهر در دربار سلطنتی و بقاع متبرکه بود. (از فرهنگ فارسی معین) : و کلیددار خزانه و... تابع فرمان خزینه دار و در کمال استقلال و اعتبار بوده اند. (تذکرهالملوک ص 19). و کلیددار خزانه نیز از معتبرترین خواجه سرایان است. (تذکره الملوک ص 29). و کلیددار خزانه نیز از معتبرترین خواجه سرایان است. (تذکرهالملوک ص 29).
، آنچه که دارای کلید باشد، صندوق کلیددار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کلیددار
کسی که کلید ساختمانی (سرای، بقعه متبرک) و مؤسسه ای در دست اوست، دربان، آن چه که دارای کلید باشد
تصویری از کلیددار
تصویر کلیددار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلیزدان
تصویر کلیزدان
خانۀ زنبور، لانۀ زنبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله دار
تصویر کله دار
کلاه دار، آنکه کلاه بر سر دارد، پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
دهی از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد، دارای 146 تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَدْ دُ خوا / خا)
آنکه کلاه بر سر دارد. (فرهنگ فارسی معین). دارندۀ کلاه، کنایه از پادشاه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). کنایه از پادشاه. سلطان. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. و رجوع به کلاه و کلاهداری شود
لغت نامه دهخدا
(تُرَ / رُو)
مراقب صحت کیل و پیمانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
پوشیده از یک پارچه ای، (ناظم الاطباء)، کیل دارنده، آنچه از نمد پوشیده شده، (فرهنگ فارسی معین)،
- سپر کیل دار، سپری که از موی بز پوشیده باشند، (فرهنگ فارسی معین) :
بزد خشت بر سه سپر کیل دار
گذشت و به دیگر سو افگند خوار،
(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 212)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو)
نگاه دارندۀ کبی. قرّاد. (یادداشت مؤلف). کپی دار
لغت نامه دهخدا
(سَ /سِ)
سپیدار. سفیدار: درخت سفیددار هرچندبرگ و ساق و شاخ آن بهم ماننده است لیکن انواع بسیار دارد. (فلاحت نامه). رجوع به سپیدار و سفیدار شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
قرّاد. (دهار). دارندۀ میمون. مربی میمون. بوزینه دار. آنکه بوزینه دارد و تربیت و نگهداری کند
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ)
آنکه کلید سازد. آنکه کار وی ساختن کلید باشد
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خانه زنبور را گویند چه کلیز به معنی زنبورباشد. (برهان). خانه زنبوران. (آنندراج). خانه زنبور. شان. (فرهنگ فارسی معین). اسم فارسی بیت زنبور است. (فهرست مخزن الادویه). زنبور خانه. لانۀ زنبور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیز شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
درختی است بسیار خوش قد و قامت و خوش برگ و از جملۀهفت بید است و میوه و ثمر ندارد و گویند میان این درخت و نخل خرما مخالفت است و در یک مکان سبز نشوند. (برهان) (آنندراج). رجوع به سپیدار و اسپیدار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کنایه از پادشاه جبار است. (برهان) (آنندراج). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. که حشمت و جاه و مقام دارد:
سر میفراز تا کله داران
سرت بی مغز چون کله نکنند.
خاقانی.
به عزم دست بوسش قاف تا قاف
کمر بسته کله داران اطراف.
نظامی.
جهان خسرو که تا گردون کمر بست
کله داری چنو بر تخت ننشست.
نظامی.
از قبای چنو کله داری
ز آسمان تا زمین کله واری.
نظامی.
نرگس که کله دار جهان است ببین
کو نیز چگونه سر درآورد به زر.
حافظ.
، آنکه بر سر کلاه داشته باشد. آنچه سرپوش داشته باشد:
هر گه که سیر کلک به کردار او کند
سرّ دل دوات کله دارش آشکار...
سوزنی.
شب قبای مه زره زد بنده وار
کان گره زلفین کله دار آمده ست.
خاقانی.
نگاری چابکی شنگی کله دار
ظریفی مهوشی ترکی قباپوش.
حافظ.
من ماه ندیده ام کله دار
من سرو ندیده ام قباپوش.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 636).
، متکبر و سرکش را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). مردم سرکش و متکبر و گستاخ و خودبین. (ناظم الاطباء).
- کله داران افلاک، کنایه از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین) :
که داند کاین کله داران افلاک
کمربسته چرا گردند در خاک.
عطار
در تداول عامه، آدم مدبر و تیزهوش و فطن و سریعالانتقال وبا ذوق و ادراک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ)
کلنگ دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلنگ دار شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
کلیدان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). که به کلید بگشایند. مغلاق. غلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیدان شود:
و آن کس که بر در تو نگردد کلیددار
در تخته بند بسته شود چون کلیددان.
عبید زاکانی (دیوان چ اقبال ص 34)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کاکلی. قنبرانی. قنبرانیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دجاجه قنبرانیه، ماکیان کلغی دار. (منتهی الارب). و رجوع به کلغی شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
شغل و عمل کلیددار. (فرهنگ فارسی معین) :و کلیدداری ضریح مبارک نیز به او تعلق داشت. (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیددار شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
زناکار. زانی. زانیه. (مهذب الاسماء). قحبه. روسپی. جلب. (زمخشری). بدکار. بغی ّ. عاهر. عاهره (زن). مسافح
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلید داری
تصویر کلید داری
شغل و عمل کلید دار
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از نمد پوشیده شده. یا سپر کیل دار. سپری که از موی بز پوشیده باشند: بزر خشت بر سر سپر کیل دار گذشت و بدیگر سوا فکند خوار. توضیح کسره اضافت و صفی بمناسبت وزن شعر حذف شده (ایضا ح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلید دان
تصویر کلید دان
کلیدان: (هر روز یک دینار کسب میکرد و شب بدرویشان دادی و در کلیدان بیوه زنان انداختی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیزدان
تصویر کلیزدان
خانه زنبور شان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله دار
تصویر کله دار
آدم مدبر و تیز هوش و سریع الانتقال و با ذوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاهدار
تصویر کلاهدار
آنکه کلاه بر سر دارد، پادشاه سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیحدار
تصویر سلیحدار
کسی که ساز جنگ را با خود دارد مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کارخانجات به تحویل او باشد، آنکه کلید اطاق و دکان و جز آن بدو سپرده شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاهدار
تصویر کلاهدار
پادشاه، سلطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کله دار
تصویر کله دار
((کُ لَ))
خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیحدار
تصویر سلیحدار
((س))
سلاحدار
فرهنگ فارسی معین
چاق و فربه
فرهنگ گویش مازندرانی
خاردار، درختان تیغ دار
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم پرمغز و خوش فکر
فرهنگ گویش مازندرانی