جدول جو
جدول جو

معنی کلیانی - جستجوی لغت در جدول جو

کلیانی
(کِلْ)
بمعنی اشق است و آن صمغ گیاهی است که آن رابدران گویند و به عربی صمغ الطرثوث خوانند. (از برهان) (آنندراج) ، اشق و اشتراک و انزروت و انغوزه. (ناظم الاطباء). کلیانس. لغت یونانی است که به فارسی بارزد نامند و نزد بعضی که صاحب اختیارات باشد کلیانی اشق است که به فارسی بدران نامند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به اشق شود
لغت نامه دهخدا
کلیانی
اشق
تصویری از کلیانی
تصویر کلیانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیانی
تصویر کیانی
مانند خیمه، گنبدی، مدور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلانی
تصویر کلانی
کلان بودن، بزرگ بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلدانی
تصویر کلدانی
از مردم کلده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیانی
تصویر کیانی
شاهنشاهی، شاهی مثلاً تاج کیانی، کلاه کیانی، کنایه از برازندۀ پادشاهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیانی
تصویر کیانی
مربوط به طبیعت، طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
(کُ لَ / کَ)
نسبت است به کلین. (از انساب سمعانی). و رجوع به کلین و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / کَ)
ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی معروف به ثقه الاسلام شیخ مشایخ شیعه و رئیس محدثین علمای امامیه و اوثق و اعدل و اثبت و اضبط ایشان و مروج مذهب شیعه در غیبت امام (ع) و ممدوح خاص و عام و مفتی طوایف اسلام و جلالت وی مسلم فریقین است و عامه و خاصه در فتاوی بدو مراجعه می کردند و بدان جهت به ثقه الاسلام شهرت یافته است واو نخستین کسی است که در دورۀ اسلامی بدین لقب اختصاص داشته است. وی یکی از صاحبان کتب اربعه و صاحب کتاب کافی است که در عقاید حقۀ اسلامیه و استنباط احکام دینی مرجع اکابر و مورد استفادۀ فحول فقها و محدثین بزرگ است و به تصدیق شیخ مفید اجل کتب اسلامی و اعظم مصنفات شیعه و حاوی شانزده هزارویکصدونودونه حدیث و به نام اصول و فروع و روضه شامل سه قسمت است. کلینی اولین محدث امامی است که به جمع و نظم و ترتیب و تبویب اخبار دینی پرداخته و تا آن زمان اصول اربع مائه اصحاب ائمه (ع) متداول بوده است وی ازسعد بن عبدالله اشعری و حمید بن زیاد نینوایی و عبدالله بن جعفر حمیری و علی بن ابراهیم قمی صاحب تفسیر معروف و خال خود علان کلینی که از مشایخ وقت بلکه از وجوه و اعیان ایشان بوده روایت می کند. شیخ جعفر بن محمد بن قولویه و ابوغالب زراری احمد بن محمد و هارون بن موسی تلعکبری و محمد بن عبدالله بن مطلب شیبانی و بعضی دیگر از اکابر مشایخ محدثین قرن چهارم از کلینی روایت می کنند. او راست: 1- تعبیر الرؤیا، 2- رد قرامطه، 3- رسائل الائمه، 4- الکافی، 5- کتاب الرجال، 6- ماقیل فی الائمه من العشر.
کلینی از علمای زمان غیبت صغری است و وفات او شصت ونه سال بعد از وفات امام حسن عسکری (ع) در ماه شعبان 329 هجری قمری اتفاق افتاده است و قبرش در باب الکوفۀ بغداد نزدیکی جسر مشهور و مزار عموم است. (از ریحانه الادب ج 3). ورجوع به ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق در همین لغت نامه و روضات الجنات ص 550 و قصص العلماء ص 396 و 397 شود
لغت نامه دهخدا
طبیعتی، طبیعی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ)
از ایلهای کردو تقریباً مرکب از 8000 خانوار است و در شمال کرمانشاهان مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 60)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کلده. (یادداشت از مرحوم دهخدا). ازمردم کلده. اهل کلده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلده شود.
- زبان کلدانی، نامی که در گذشته گاهی به مجموعۀ زبانهای سامی و گاهی به مجموعۀ زبانهای سامی شرقی و گاهی به زبان قدیمی سامی کلده می دادند. امروزه مظاهر خارجی تمدن کلده را مانند هنر و رسوم و آداب بدان می نامند و برای نامیدن زبان کلده اصطلاح اکدی را بکار برند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ)
دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب است و 859 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ اَ سَ)
دهی از دهستانهای بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان است. این دهستان در مغرب بخش و مغرب راه گردنه مله ماس به سنقر و سنقر به گردنۀ سردارآباد واقع است و 112 آبادی کوچک و بزرگ دارد و سکنۀ آن در حدود 24850 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَ لَ / کِلْ لِ /کِ لِمْ ما نی ی)
رجل کلمانی، مرد بسیارسخن. و کلّمانی ّ و کلمّانی ّ نظیر ندارند، و کلمانیه مؤنث آن است. (منتهی الارب). مرد بسیار کلام و پرگو و زبان آور، مردنیکوسخن فصیح کلام. (ناظم الاطباء). رجل کلمانی، مرد نیکوسخن فصیح کلام یا کلمّانی ّ. بسیارسخن و تأنیث آن در جمیع صورتها با تاء است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عَلْ)
منسوب است به ’علیان’ که بطنی است از أشجع، و او علیان بن أرجب بن دعام بن مالک بن معاویه بن صعب بن دومان است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ابن اثیر)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
نسبت است به قلیان.
- کدوی قلیانی، نوعی است از کدو که سری بزرگ و پهن دارد مانند کوزۀ قلیان
لغت نامه دهخدا
(کُ)
منسوب به کیان. گنبدی. همچون چادر یا خیمۀ گرد و مدور.
- چرخ کیانی، آسمان. فلک. چرخ فلک. سپهر:
الا تا که روشن ستاره ست هر شب
بر این آبگون روی چرخ کیانی.
فرخی.
مانند یکی جام یخین است شباهنگ
بزدوده به قطرۀ سحری چرخ کیانیش.
ناصرخسرو (دیوان ص 223).
رجوع به کیان (ک / کیا) شود.
- سپهر کیانی، چرخ کیانی:
همیشه سیر کند نام نیک او به جهان
چو بر سپهر کیانی ستارۀ سیار.
فرخی.
رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کیان که جمع کی باشد، پس کیانی به معنی چیزی که لایق شاهان عظیم الشأن باشد. (غیاث) (آنندراج). منسوب به کیان، یعنی پادشاهی. (ناظم الاطباء). منسوب به کیان. شاهی. سلطنتی: تاج کیانی. کمربندکیانی. کلاه کیانی. (فرهنگ فارسی معین) :
که را بخت و شمشیر و دینار باشد
نبایدتن تهم و پشت کیانی.
دقیقی.
به زور کیانی بیازید دست
جهانسوز مار از جهانجو بجست.
فردوسی.
کیانی یکی هفت چشمه کمر
به یاقوت و فیروزه و در وزر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چنان کز عقل فتوی می ستانی
علم برکش بر این کاخ کیانی.
نظامی.
همه تمثالهای آسمانی
رصد بسته بر آن تخت کیانی.
نظامی.
کمان کیانی به زه راست کرد
به یک دم وجودش عدم خواست کرد.
سعدی (بوستان).
کمان کیانی نشاید کشید. (گلستان).
- کیانی بام، بام کیانی. بام شاهی:
بود نعمان بر آن کیانی بام
به تماشا نشسته با بهرام.
نظامی.
- کیانی درفش، درفش کیانی. درفش شاهی. اختر شاهی:
سپهدار طوس آن کیانی درفش
ابا کوس و پیلان و زرینه کفش.
فردوسی.
- کیانی سرشت، که سرشت کیانی دارد. که طبیعت شاهان وبزرگان دارد:
گزارنده پیرکیانی سرشت
گزارش چنین کرد از آن سرنبشت.
نظامی.
- کیانی کلاه. رجوع به همین کلمه شود.
- کیانی کمر، کمر کیانی. کمر شاهانه. کمر شاهی. کمربند شاهانه:
به سر بر نهادش کلاه کیان
ببستش کیانی کمر بر میان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گندگی و تناوری. (ناظم الاطباء). بزرگی و سطبری. (آنندراج). درشتی. ضخمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عظم. (منتهی الارب). بزرگ بودن:
یکی کاروان اشتر گشن دادش
هر اشتر بسان کهی از کلانی.
منوچهری.
، بزرگی و بزرگواری. (ناظم الاطباء) ، قد و قامت. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتینگاس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جیلانی
تصویر جیلانی
پارسی تازی گشته گیلانی گردناک
فرهنگ لغت هوشیار
آباده: رودر روی زیر سرا (عرصه) هوایی رودر روی زمینی آنچه مربوط به (اعیان) باشد، آنچه مربوط به بنا و ساختمان باشد مقابل ارض. یا برادر اعیانی. برادری که در پدر و مادر با شخص شریک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبانی
تصویر بلبانی
سه چنگی سازنده بلبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوانی
تصویر حلوانی
حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
وابسته به سلیمان پادشاه، دار اشکنه
فرهنگ لغت هوشیار
وظیفه یکساله سالانه، مدید دیرین طولانی: بحق صحبت ما سالیانی بحق دوستی و مهربانی. (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
برگرفته از نام سلمان پارسی از یاران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آرایش گر پیرا، پیرایشگاه منسوب به سلمان (نامی از نامهای کسان)، منسوب به سلمان پارسی: بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش را بتراشد حلاق آرایشگر، مغازه سلمانی، حق و دستمزدی که به سلمانی ده و قریه پردازند. منسوب به سلمیه، نوعی شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کیان شاهی سلطنتی: تاج کیانی کمربند کیانی کلاه کیانی، سلسله کیانی. کیانیان. طبیعتی طبیعی. یا چرخ کیانی. چرخ کیان: مانند یکی جام بلور است شباهنگ بزدوده بقطره سحری چرخ کیانیش. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلانی
تصویر کلانی
کلان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلدانی
تصویر کلدانی
منسوب به کلده از مردم کلده اهل کلده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمانی
تصویر کلمانی
زبان آور: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیانی
تصویر کیانی
((کَ))
منسوب به کیان. سلطنتی، شاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویانی
تصویر رویانی
جنینی
فرهنگ واژه فارسی سره
احتشام، بزرگی، عظمت، کبریا، مهتری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از خاندان های اهل روستای کیان واقع در دلارستاق آمل، از
فرهنگ گویش مازندرانی