جدول جو
جدول جو

معنی کلیاس - جستجوی لغت در جدول جو

کلیاس
کریاس، درگاه، آستان، آستانه، دالان، راهرو، دربار
تصویری از کلیاس
تصویر کلیاس
فرهنگ فارسی عمید
کلیاس
(کِلْ)
به معنی در خانه باشد. (برهان) (آنندراج). کریاس و در خانه. (ناظم الاطباء). در خانه. (فرهنگ فارسی معین) ، ادبخانه را نیز گویند که بر بام خانه سازند و آن را به عربی کریاس خوانند. (برهان) (آنندراج). مستراحی که بر بالای بام سازند و کاریز آن بر زمین باشد. (فرهنگ فارسی معین). طهارت خانه که بر بام راست کنند و به تازی کریاس خوانند. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
کلیاس
در خانه، مستراحی که بر بالای بام سازند و کاریز آن بر زمین باشد
تصویری از کلیاس
تصویر کلیاس
فرهنگ لغت هوشیار
کلیاس
((کِ))
جلو خانه، درگاه، کریاس، مستراحی که بر بام خانه سازند و کاریز آن بر زمین باشد
تصویری از کلیاس
تصویر کلیاس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الیاس
تصویر الیاس
(پسرانه)
خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلاس
تصویر کلاس
هر یک از اتاق های مدرسه، آموزشگاه یا دانشگاه، اتاق درس، هر دورۀ یک ساله از تحصیل در دبستان، مدرسۀ راهنمایی و دبیرستان یا هنرستان، هر جلسۀ درس که در آن مهارت یا فن خاصی آموزش داده می شود، ۴،منزلت و شان اجتماعی کسی، گروهی یا مؤسسه ای مثلاً کلاس پدرش پایین بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیات
تصویر کلیات
امور کلی، چیزهای کلی، مجموعۀ آثار نظم و گاه نثر یک شاعر یا نویسنده مثلاً کلیات سعدی
کلیات خمس: در علم منطق کلی هایی که در تعریف اشیا ذکر می شوند و عبارتند از مثلاً جنس مانند حیوانیت، نوع مانند انسانیت، فصل مانند ناطق بودن، خاصه مانند قوۀ خنده و عرض مانند نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیسا
تصویر کلیسا
معبد مسیحیان، عبادتگاه ترسایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریاس
تصویر کریاس
درگاه، آستان، آستانه، برای مثال به کریاس گفت ای سرای امید / خنک روز کاندر تو بد جمشید (فردوسی - ۵/۳۶۶)، دالان، راهرو، دربار
فرهنگ فارسی عمید
(اِلْ)
شاخه ای از تیره حاجیوند هیهاوند از طایفۀ چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 77)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ)
جمع واژۀ کلیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ کلیه. قلوه ها. گرده ها. کلی ̍. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کلیه شود
لغت نامه دهخدا
(کُلْ لی یا)
جمع واژۀ کلّیّه. چیزهای کلی و همادیان. (ناظم الاطباء). امور کلی. (فرهنگ فارسی معین). مقابل جزئیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نواب و ملازمان او کار شهر می سازند مگر به کلیات که رجوعی به او کنند. (سفرنامۀ ناصرخسرو). لیکن تو به یک اشارت بر کلیات و جزویات فکرت من واقف گشتی. (کلیله و دمنه).
چونکه کلیات را رنج است و درد
جزو ایشان چون نباشد روی زرد.
مولوی.
، در اصطلاح منطق، کلی ها. (فرهنگ فارسی معین) : و آن کلیات نه اجسام بوند. (مصنفات باباافضل، از فرهنگ فارسی معین). بدانک ایزد عز و جل مبدعات پدید آورد، ابداع نخستین مبدع، به گفت حکماء اوایل عقل بود و به گفت اسلامیان (وی) قلم کتاب بود، از آن دیگر نفس، و سدیگر طبیعت، این سه را کلیات گفتند. (شرح قصیدۀ ابوالهیثم فرهنگ فارسی معین).
- کلیات خمس، (در اصطلاح منطق) در منطق پنج کلی است: اول جنس چون حیوان، دوم نوع چون انسان، سوم فصل چون ناطق، چهارم خاصه چون ضاحک، پنجم عرض عام چون ماشی. (آنندراج) (غیاث). کلیات از نظر ذاتی و عرضی بودن نسبت به افراد خود بر پنج نوعند، بدین بیان که کلی یا ذاتی مصادیق و افراد خود است و یا عرضی. قسم اول که ذاتی است یا مابه الاشتراک میان چند نوع است و بعبارت دیگر جزء مشترک میان انواع مختلف است آن را جنس می نامند، و یا ذاتی مخصوص است و مخصوص به یک نوع است، در این صورت آن را فصل می نامند. و یا مرکب از مجموع جنس و فصل است که عین حقیقت و تمام حقیقت افراد است، یا عرض خاص است یعنی مخصوص یک نوع است و یا مشترک میان چند نوع که عرض عام نامند. مثال جنس، حیوانیت نسبت به انسان و دیگر حیوانات و مثال نوع، حیوان ناطق نسبت به انسان و حیوان ناهق نسبت به حمار و حیوان صاهل نسبت به انسان و ناهق تنها نسبت به حمار، و مثال عرض خاص، تعجب و ضحک نسبت به انسان و مثال عرض عام، حرکت و حس نسبت به حیوان است. (فرهنگ علوم عقلی، تألیف سید جعفر سجادی). ایساغوجی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ایساغوجی شود، همگی کلام یک مصنفی مانند کلیات سعدی و کلیات نظامی. (ناظم الاطباء). مجموعۀ آثار نظم و نثر یک شاعر و نویسنده، کلیات صائب. (از فرهنگ فارسی معین). تمام انواع اشعار شاعری در یک یا چند مجلد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بخشی از یک کتاب که از اصول کلی بحث کند، کلیات قانون (آن قسمت از کتاب قانون ابن سینا که از اصول کلی طب بحث کند). (فرهنگ فارسی معین) :
در عبارات تو توضیحات منهاج نجات
در اشارات تو کلیات قانون و شفا.
سلمان ساوجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ)
دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب است و 859 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مخفف کلیسیا است که جای پرستش و معبد ترسایان باشد. (برهان). معبد و پرستشگاه ترسایان و کنشت. (ناظم الاطباء). کلیسیا. کلیسه. (با کنشت و معرب آن کنیسه مقایسه شود). معبد ترسایان. محل عبادت مسیحیان. (فرهنگ فارسی معین) :
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم ای دل به دام تو در بند.
هاتف اصفهانی.
و رجوع به کنشت و کنیسه شود، پرستشگاه کفار. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِرْ)
دربار پادشاهان و امرا و اعیان را گویند. (برهان) (آنندراج) (غیاث اللغات). درگاه. درگه. آستان. آستانه. جناب. سدّه. فناء. عتبه. وصید. (یادداشت مؤلف) :
به کریاس گفت (رستم) ای سرای امید
خنک روز کاندر تو بد جم شید.
فردوسی.
و کریاس پادشاه که او را ری گویند در حصار هفتم باشد. (حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 397). مسافر (اتاق) خبردار گشته بام به بام خود را به خانه سلطان انداخت آن جماعت تا در کریاس سلطان برفتند و تیری چند بر آن دیوار انداختند. (ذیل حافظ ابرو بر تاریخ رشیدی). چون بدر کریاس گردون اساس رسیدندزرها نثار فرموده آن روز را به عیش و خرمی گذرانیدند. (عالم آرا ج 1 ص 405)، اطاق خصوصی ومحرمانۀ شاهان. (فهرست شاهنامۀ ولف). خلوت خانه سلاطین و امرا، محوطۀ درون سرا، در عربی بالاخانه را گویند. (برهان). بالاخانه. دریخانه. (آنندراج) (غیاث اللغات)، طهارت خانه که بر بالای خانه و حجره سازند. (برهان). طهارتخانه که بر بام ساخته باشند. (غیاث اللغات). آبخانه بر بام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کِرْ)
خلاجای بر بام که کاریز آن بر زمین باشد. (فعیال است بزیادتی یاء از کرس که بمعنی بول و سرگین است). ج، کراییس. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
جرجانی در تعریفات (ص 23) گوید: کنایه ازقبض است زیرا وی ادریس (کذا) است و چون الیاس به عالم روحانی عروج کرد و قوای مزاجی او در عالم غیب مستهلک شد و در آنجا قبض گردید از اینرو از آن به قبض تعبیر کنند - انتهی. و رجوع به الیاس (پیغمبر) شود
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
نام پیغمبری است علیه السلام. (مهذب الاسماء). لفظ اعجمی است. (المعرب جوالیقی ص 13). نام پیغمبریست مشهور و او پسرزادۀ سام بن نوح و عم خضر است. (از برهان قاطع) (ازهفت قلزم). برادر خضر است و همراه او آب حیات خورده، از اینرو همیشه زنده است و چنانکه خدمت برّ به خضر مفوض است همچنین خدمت بحر به الیاس مقرر میباشد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). نام برادر خضر. (مؤید الفضلاء). ابن البلخی گوید: بعد از حزقیل الیاس بن الیسع که از جملۀ انبیاست و بعد از الیاس ایلاف بود... (فارس نامه ص 40). الیاس بن یاسین یا ابن فنحاص نبی، و او مبعوث بتقویت دین موسی و هدایت مردم بعلبک، و احب (ظ: احاب) ملک ایشان بود و او را عمر ابد است مانند خضر. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 107- 109). وی تا قیامت زنده است و در دریاها باشد و درماندگان دریا و کشتیها را یاری دهد چنانکه خضر در خشکی مسافران خشکی را و گویند قبر او در بقاع کلب موضعی نزدیک دمشق است. (یادداشت مؤلف). در قرآن کریم (37 / 123 و 130) بصورتهای الیاس و الیاسین آمده و هر دو همین پیغمبر بنی اسرائیل است. صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: ایلیا (= الیاس) پیغمبر بنی اسرائیل معاصر آحاب پادشاه اسرائیل بود. خداوند او را برای تخویف پادشاه مذکور فرستاد و پس از مدت پانزده سال نبوت بطور عجیبی بسرای باقی انتقال یافت. در صحیفۀ ملاکی نبی مسطور است که الیاس قبل از آمدن مسیح به این جهان آید، و خود مسیح فرموده است که یحیای تعمیددهنده همان ایلیا (الیاس) بود و باید دانست که الیاس صاحب کتاب نبود زیرا که بهیچ رو خبری در خصوص نویسندگی او بجز رساله ای که به یهورام پادشاه یهود نوشت نیست و الحق پیغمبری شجاع، غیور، امین و متعصب بود - انتهی. سامی بک گوید: الیاس یکی از انبیای بنی اسرائیل و از اهالی بعلبک بود. 9 قرن قبل از میلاد در زمان آخاز (ظ: احاب) میزیست و بنی اسرائیل را براه راست و ترک بت پرستی دعوت میکرد ولی قوم دعوت وی را اجابت نمیکردند و به تعقیب و تعذیبش میپرداختند و از این رو اکثر اوقات را در صحاری ومغاره ها بسر میبرد. هرچه خوارق عادات و معجزات از وی بظهور میرسید انکارش میکردند، عاقبت الیسع علیه السلام را در نبوت خلف و وارث خود قرار داد و در تاریخ 880 قبل از میلاد به آسمانها عروج کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). در تاریخ بلعمی (چ بهار ص 525) چنین آمده: پس چون سالها برین آمد و دین بت پرستی در بنی اسرائیل فراخ شد، خدای عز و جل الیاس را به پیغامبری بفرستاد بشهری از شهرهای شام، و اندر وی ملکی بود بت پرست [احاب نام، و او را زنی بود نام آن زن ازبل، و آن ملک] بتی داشت بزرگ، آنرا پرستیدی و نام آن بت بعل بود چنانک خدای تعالی گفت: اء تدعون بعلاً و تذرون احسن الخالقین. (قرآن 125/37). پس الیاس بیامد و مردمان را بخدای خواند، و از بت پرستیدن بعل نهی کرد و شریعت دین تازه کرد. و الیاس از فرزندان هرون بن عمران بود و نسبت او الیاس فنخاص بن العازاربن هارون بن عمران بود، وگروهی گفتند که زنی بود اندر بنی اسرائیل، بعل نام، ایشان او را پرستیدندی. پس الیاس بیامد و آن ملک را با خلق بخدای خواند، ملک بگروید، و آن خلق نگرویدند. ملک همه شهر را نتوانست هلاک کردن، الیاس را وزیر کردو نیکو همی داشت و می بودند و هر دو خدای را همی پرستیدند، چون روزگار برآمد ملک پشیمان شد و باز بر سر بت پرستیدن شد و الیاس از او جدا شد، و مر خدای را عز و جل دعا کرد، و خدای گفت الیاس آسمان را فرمان بردار تو کردم. الیاس گفتا: یا رب باران از آسمان بازگیر، پس باران نیامد و قحط افتاد و ایشان الیاس را طلب کردند که بکشند، گفتند این قحط از قبل الیاس است. الیاس پنهان شد و اندر آن شهر [هر شبی اندر خانه ای پنهان بودی و آن قحط سه سال بماند و] خلق بسیار بمردند، و چهارپایان و مرغان همه بمردند در آن نواحی، و کس نان نیافت که بخوردی مگر الیاس [که هر جا او شدی نان با او بودی] و چنان شد که هرگاه از سرایی بوی نان یافتندی گفتندی مگر الیاس آنجا بوده است، و الیاس ب خانه گنده پیری اندر شد، و او را پسری بود نامش الیسع و مقعد بود و مبتلا، خدای تعالی بدعای الیاس او را درست گردانید، و این پیرزن او را به الیاس داد تا خدمت او همی کرد. و این الیسعبن اخطوب بود، و [چشم او] تباه شده بود و چون الیاس در خانه ایشان بود او را دعا کرد و نان داد تا بهتر شد. و این پیرزن گفت این پسر مرا دیده ور کردی و مرا نان نیست که او را دهم. تو بهتر دانی با این پسر، و بدو سپردش. پس الیاس آن شب آنجا بود و دیگر روز برفت، هر کجا با او شدی الیسع با او بودی، تا سه سال برآمد بر این قحط. آن گاه الیاس ز آنجا که بود بیرون آمد و الیسع با او، و آن ملک را گفتند که [سه سال است که شما] بسختی اندرید و اینکه شما پرستید شما را فریاد نخواهد رسیدن ونتواند رسید و اگر چنان است که فریاد رسد او را خواهش کنید تا شما را از این سختی برهاند، و اگر نتواندکردن تا من خدای خویش را بخوانم تا شما را از این سختی برهاند، آنگه شما او را بپرستید. گفت: راست همی گوید. آنگه ایشان بت را از شهر بیرون بردند و هرچند او را خواندند پاسخ و اجابت دعا نیافتند. الیاس دعا کرد، پس هم در ساعت باران آمد و غله برست، و گیاه برزمین پدید آمد، چون کار برآمد ایشان باز کافر شدند، و الیاس علیه السلام آن دعا از آن کرد که خدای بدو وحی فرستاد که ای الیاس این چندین هزار خلق و چهارپایان هلاک کردی ! الیاس گفت: چنان که هلاک ایشان بدعای من کردی، رستگاری ایشان نیز بدعای من کن، و آن دعای دیگر بکرد. پس از مدتی باز کافر شدند. الیاس را از ایشان دل سیر شد و الیسع را خلیفت خویش کرد، و خدای تعالی او را زندگانی دراز کرامت کرد تا نفخ صور نخستین، ومأوی و مسکن او اندر بیابانها کرد و آنجاش آرام داد. چون او بشد خدای تعالی الیسع را پیغامبری داد که خلیفت او بود - انتهی: و ان ّ الیاس لمن المرسلین. (قرآن 123/37).
همچو کرباسی که از یک نیمه زو الیاس را
کرته آید وز دگر نیمه یهودی را کفن.
ناصرخسرو.
لبت چون چشمۀ الیاس و من اسکندر تشنه
نصیب من مکن زان چشمۀ الیاس یأس ای جان.
سوزنی.
ماه دوهفته ندارد چو یکی چشمۀ میم
دهن تنگ و در او چشمۀ خضرو الیاس.
سوزنی.
چو خضر از سرچشمه خوردیم آب
هم الیاس را رهنمون آمدیم.
خاقانی.
شاه از برای حرمت خضر از طریق لطف
الیاس را بداد برات امان آب.
خاقانی.
بر تخت شهنشاهی و بر مسند عزت
الیاس بقا باش که فردوس لقایی.
خاقانی.
و رجوع به قصص الانبیاء چ یغمائی صص 338 -342 و مجمل التواریخ و القصص (فهرست) و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 106- 109 و 42 و 191 و تاریخ گزیده چ لندن ص 21، 50 و 51 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 249 و مناقب الامام احمد بن حنبل ص 143 والمعرب جوالیقی ص 13 و هم کلمه ’الی’
{{اسم خاص}} شود
نام پادشاه بحر خزر که دریای گیلان باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (مؤید الفضلاء). در فهرست ولف بصورت الیای آمده است. ظاهراً همان الیاس پیغمبر است که گفته اند وی حیات ابدی دارد و در دریاها باشد و درماندگان را یاری دهد. صاحب مجمل التواریخ و القصص (ص 206) گوید: خدای تعالی او را (الیاس نبی را) عمر دراز داد تا بقیامت، و اندربیابانها شد همچون خضر اندر دریاها، و بندگان خدا را راحت میرسانند -انتهی. و رجوع به مادۀ قبل شود
ابن هشام حائری. صاحب روضات الجنات گوید: وی شیخی ثقه و فقیه بود و از شیخ ابوعلی طوسی روایت میکند. در بعضی از اجازات بصورت شیخ هشام بن الیاس حائری آمده ولی در موارد دیگر الیاس بن هشام ذکر شده است و شاید این شخص پسر او باشد. (روضات الجنات ص 769). و رجوع بهمین کتاب شود
ابن یاسین. رجوع به الیاس (پیغمبر) و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 107 و مجمل التواریخ و القصص، حاشیۀ ص 93 و 206 شود، در استعمال فارسی زبانان بمعنی رشته ها ونخها و رشته هایی از پوست یا ساقۀ گیاهان است، رگهای بدن انسان یا حیوان. (فرهنگ نظام)
شهاب الدین. وی با حاکم لرستان صمصام الدین محمود جنگ کرد و سرانجام بدست او کشته شد و بدستور غزان خان، صمصام الدین نیز بقصاص وی بقتل رسید (695 هجری قمری). رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 556 شود
سلطان الیاس، ابن محمد بن اورخان. محمد بن محمود شروانی کتاب ’الیاسیه فی الطب’ را بنام وی تألیف و سپس ترجمه کرده است. (کشف الظنون ذیل الیاسیه). و رجوع به کشف الظنون شود
ایغوراوغلی. از سرداران بزرگ شاه اسماعیل اول صفوی. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 (فهرست) و عالم آرای عباسی ج 1 ص 30 و نیز رجوع به ایغوراغلی شود
خواجه خان بن توغلقتیموربن ایملخواجه بن دواخان. حکمران ماوراءالنهر از طرف توغلقتیمور (763 هجری قمری). رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 (فهرست) شود
ابن احمد سامانی. برادر اسماعیل سامانی، والی قزوین در سال 293 هجری قمری بود. رجوع به سامانی الیاس و تاریخ گزیده چ لندن صص 837-840 شود
او راست: کتاب ’تاریخ مغول در آسیای مرکزی’ که با همکاری دنیسن راس تألیف کرده است. رجوع به حاشیۀ ’از سعدی تا جامی’ چ 1 ص 189 شود
ابن الیسع. از فرمانروایان سامانی در 301 هجری قمری رجوع به ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 184 شود
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 28 هزارگزی شمال باختری نورآباد و هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به هرسین کرمانشاه. تپه ماهور و سردسیر است. سکنۀ آن 240 تن است که به لهجۀ لری فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، لبنیات و پشم و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و ساکنان آن از طایفۀ غیب غلامند و در ساختمان و چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
پسر نپتونوس. پادشاه ایولخس از بلاد تسالی. دختران او به اغوای مده به امید اینکه جوانی از سر گیرد او را سر بریده و قطعه قطعه کردند و با ایمانی کورکورانه در آب جوش انداختند. در قاموس الاعلام ترکی آمده است: پلیاس، در اساطیر یونان نام فرزندی است که از پیرونپتون بعمل آمده و تیروزن کرتیاس پادشاه ایولخس بود مولود را به کوهی انداخته بودند و چوپانان به پرورش او پرداختند هنگام وفات کرتیاس برادرش تخت و تاج را ضبط کرد و اهل و عیال وی را بکشت فقط یاسون از چنگش رهائی یافته بود برای امحاء این یک تن نیز او را به سیاحت بحری موسوم به آرگنت تشویق کرد. دختران او به نیت اعادۀ جوانی پدر به ساحره ای مسمّاه به مدیا مراجعه کردند ساحره گفت نخست باید خون این پیر را از تن وی بیرون کرد. دختران قول او را باور کرده پدر خود را بکشتند
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلیسا
تصویر کلیسا
جای پرستش و معبد ترسایان، محل عبادت مسیحیان، کلیسه
فرهنگ لغت هوشیار
آهکساز آهکفروش، شمشیر بران فرانسوی پایه، رسته (صنف)، گن (جنس)، دودمان دوده، همشاگردان همشاگردی ها، آموزش، زنجیره تیره، گروه، رده، آموزگار (کلاس درس) طبقه درجه مرتبه. توضیح: باین معنی احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است، هر یک از اطاقها مدرسه که در آن معلمان بشاگرد ان درس دهند اطاق درس. کلمه فرانسوی هر یک از شعبه های مدرسه که شاگردان آن هم قوه و همدرس در یک اطاق درس می خوانند، اطاق درس دسته ای از شاگردان مدرسه
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در تازی برابر است با بام جایی یاابریزیگاهی که بر بام یا اشکوب بالای خانه بسازند در فارسی نخست به آرش (بالا خانه) و سر انجام به (دریخانه دربخانه ک) و درگاه (دریخانه کار رفته است طهارت خانه که بر بالای اطاق و سرای سازند، محوطه درون سرای، خلوت خانه شاه یا امیر، دربار شاه: (چون بدر کریاس گردون اساس رسیدند چند جا زر ها نثار فرموده آن روز را بعیش و خرمی گذرانیدند) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیا
تصویر کلیا
قلیا بنگرید به قلیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیات
تصویر کلیات
چیزهای کلی و همادیان، امور کلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیسا
تصویر کلیسا
((کِ))
عبادتگاه مسیحیان
فرهنگ فارسی معین
((کِ))
وسیله ای به شکل میله خمیده فلزی یا پلاستیکی برای نگه داشتن ورقه های کاغذ، مقوا و مانند آن، گیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیات
تصویر کلیات
((کُ لّ یّ))
جمع کلیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کریاس
تصویر کریاس
((کِ))
آستان، آستانه، بخش زیرین در، خلوت خانه شاه یا امیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاس
تصویر کلاس
دانش پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلیات
تصویر کلیات
مهینگان
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشخوان، فضا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیعه، پرستشگاه، دیمه، عبادتگاه، عبادتخانه، کنشت، معبد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اصول، مبادی، مجموعه
متضاد: جزئیات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر درخواب بیند که در کلیسا شد و سوی قبله اسلام نماز کرد، دلیل که توبه از گناه کند و دینش قوی شود به سبب آن که کلیسا جای عبادت است. محمد بن سیرین
۱ـ اگر در خواب کلیسایی را در نقطه ای دور ببینید، دلالت بر آن دارد که از خواسته هایی که مدتی به دنبالش بودید نومید خواهید شد. ، ۲ـ اگر در خواب ببینید که با آشفتگی داخل کلیسا می شوید، دلالت بر آن دارد که در تشییع جنازه کسی شرکت می کنید. ، ۳ـ اگر در خواب کلیسا را در محلی مخروبه ببینید، نشانه آن است که امیدها و نقشه هایتان نقش بر آب خواهد شد. ، ۴ـ اگر خواب ببینید کشیشی مانع ورود شما به کلیسا می شود، نشانه آن است که شما از دست دشمنان خود می گریزید. ، ۵ـ اگر دختری در خواب ببیند که وارد کلیسا می شود، علامت آن است که در آینده سخت بیمار خواهد شد. اما اگر ببیند که هنگام داخل شدن به کلیسا با کشیشی حرف می زند، بعدها از طرف دوستان خود به خاطر نادرست بودن رفتارش مورد انتقاد و سرزنش قرار می گیرد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب