جدول جو
جدول جو

معنی کلکوی - جستجوی لغت در جدول جو

کلکوی(کَ کِ)
از نواحی اران است. میان آن و سیسجان 16 فرسخ است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلیوی
تصویر کلیوی
مربوط به کلیه مثلاً بیماری های کلیوی
فرهنگ فارسی عمید
(کِ وی ی)
منسوب به کلا، یعنی هردوانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
از ایلهای اطراف تهران و ساوه و زرند و قزوین و مرکب از 800 خانوار چادرنشین هستند و ییلاقشان کوههای شمالی البرز می باشد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 111)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
پری باشد که در بزم و رزم بر سر بزنند و به ترکی جیغه خوانند. (برهان). جیغه و پری که در بزم و رزم پادشاهان و جوانان خوش صورت و مردمان شجاع و دلاور بردستار و کلاه زنند (ناظم الاطباء). و رجوع به کلل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
از روی حقه و مکر. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلک شود، شخص هرزه. (فرهنگ فارسی معین). هرزه گرد وهرجایی. (ناظم الاطباء). اهل فساد. زن تباه کار. زنی نابسامان. زن بدعمل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کلک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کلک و کلکین شود
لغت نامه دهخدا
به هندی بقله است و آن نوعی از لبلاب است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ یَ وی / وی ی)
منسوب به کلیه. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیه شود.
- غده های (غدد) فوق کلیوی. رجوع به غدد فوق کلیوی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
از طوایف ناحیۀ بمپور بلوچستان و مرکب از 300 خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 99)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مادۀ مالیدنی است که زنان چهرۀ خود را بدان سرخ کنند و آن غیر عربی است. (از اقرب الموارد). و رجوع به گلگون شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ وی ی)
منسوب است به کلتا مؤنث کلا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرحوم دهخدا در یادداشتی آرند: ’در بیت ذیل عمعق آیا کلاهوی است، در شاهنامه دیده شود. آیا کلاهوی اعور بوده ؟’
خری زیر من چون خبز دوک لیکن
بر او من چنان چون کلاکوی اعور.
عمعق (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
شاید این کلمه مصحف کاغو یاکلاوو = کلاهو + ی (حرف بیان حرکت کسرۀ اضافه) است. و رجوع به کلاوو و کلاهو و کلاکموش شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام پهلوانی تورانی که نبیرۀسلم بوده است. (فهرست ولف). و بنابه روایت شاهنامه در نبردی که میان وی و سام درگرفت به دست سام کشته شد. (از شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 1 صص 186-188)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آتش کرکوی، آتش کرکویه. آتشگاهی بوده است در سیستان و معبد جای گرشاسب که مردمان به امید برکات آنجا می شدند و دعا می کردند و مستجاب می شد. در نبرد میان کیخسرو و افراسیاب کیخسرو آنجا شد وپلاس پوشید و دعا کرد ایزدتعالی آنجا روشنایی فرا دید آورد و تاریکی که از جادوی افراسیاب پیدا آمده بودناچیز گشت و افراسیاب بگریخت، پس کیخسرو در آنجا که معبد گرشاسب بود آتشگاهی بساخت و اکنون آتشگاهست. (از تاریخ سیستان صص 35- 37). رجوع به کرکویه شود.
- سرود آتشکدۀکرکوی، این سرود از جمله اشعار شش هجایی اواخر دورۀ ساسانی و یا اوایل عهد اسلامی است که با توجه به یکی از روایات کهن حماسی بوجود آمده و باقی مانده است و چنانکه از ظاهر آن پیداست این سرود به لهجۀنسبتاً جدید دری، یعنی لهجۀ شرقی ایران است که مقارن ظهور اسلام معمول بوده و آن سرود این است:
فرخته باذا روش
خنیده گرشسب هوش
همی برست از جوش
انوش کن می انوش
دوست بذاگوش
به آفرین نهاده گوش
همیشه نیکی کوش
(که) دی گذشت و دوش
شاها خدایگانا
به آفرین شاهی.
(تاریخ ادبیات در ایران ذبیح اﷲ صفا ج 1 ص 130). رجوع به کرکوی و کرکویه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ یَ)
کرکویه. از رساتیق سیستان است. (تاریخ سیستان). شهری است در شمال زرنج. (یشتها ج 2 ص 293)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ییلاق بخش قروه شهرستان سنندج واقع در 40 هزارگزی جنوب باختر قروه، کنار راه فرعی قروه به سنقر واقع و زمین آن کوهستانی و هوای آن سردسیر است، 450 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه است محصولاتش غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است، در دو محل و بفاصله یک کیلومتر بنام کاکوی بالا و کاکوی پائین نامیده میشود، بالا جزء دهستان ییلاق و پایین جزء اسفندآباد است تعداد سکنۀ پایین 260 تن است از صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی معمول است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلکی
تصویر کلکی
از روی حقه و مکر: (کلکی است)، شخص هرزه. منسوب به کلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیوی
تصویر کلیوی
کلوه ای: گرده ای منسوب به کلیه یا غده های (غدد) فوق کلیوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکوی
تصویر کاکوی
برادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیوی
تصویر کلیوی
((کُ یَ))
مربوط یا منسوب به کلیه
فرهنگ فارسی معین
از تپه های تاریخی ناحیه ی سدن رستاق واقع دراسترآباد
فرهنگ گویش مازندرانی