جدول جو
جدول جو

معنی کلکنه - جستجوی لغت در جدول جو

کلکنه
کلکینه:
گرت گذر فتد ای کلکنه سوی حمام
به جان فوطه که یاد از برهنگان آری.
نظام قاری.
به کیش کلکنه و دین فوطۀ حمام
که بقچه کردن سجاده عین بی ادبی است.
نظام قاری.
ور بداری به جای کلکنه اش
شد به حمام نیز خدمتکار.
نظام قاری.
و رجوع به معنی دوم کلکینه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاکنه
تصویر کاکنه
گیاهی علفی و خودرو با برگ های بیضی و گل های سفید و میوه ای سرخ رنگ که برگ، پوست و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، عروس پس پرده
فرهنگ فارسی عمید
(کُ کُ لِ)
یک قسم غلیانی کوچک. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
لکنه. لکنت. و رجوع به لکنت شود:
مگرلکنه ای بودش اندر زبان
که تحقیق مفحم نکردی بیان.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
دهی از دهستان ییلاق است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
قلعه، شهری است در کلدیه که نمرود آن رابنا نمود و قول معتنی به آن است که کلنه همان کلنواش یا کنه است و برخی بر آنند که در نزد قلعۀ شرقه بوده است که بمسافت 10 میل به جنوب نمرود بر دجله واقعاست. دیگران بر آنند که قلعۀ شرقه همان آشور قدیمه است و کلنه هم همان نفر حالیه می باشد و نفر خرابه ای است که بمسافت 60 میل به شمال غربی ورقه بر کنار قدیمی مشرقی فرات واقع است... (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
منقار مرغان را گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). همان کلپ یعنی منقار مرغان. (فرهنگ رشیدی). شاید مصحف کلپه. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ خَ)
گریختن، کاهلی کردن، در خانه نشستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ لی)
دهی از دهستان ذهاب است که در بخش سر پل ذهاب شهرستان قصر شیرین واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
نام شهری است معروف که فی الحال دارالامارۀ دولت انگریز (انگلیس) است. وجه تسمیۀ کلکته آن است که کالی نام بتی است و به زبان بنگله (بنگال) کتابمعنی صاحب است، به مرور ایام و به تغییرات السنه یای حطی از میان ساقط گردیده. (آنندراج). شهر و بندر معروف هندوستان، واقع در خلیج بنگال و رود ’هوگلی’ یکی از شاخه های رود خانه گنگ. این بندر مرکز بزرگ بازرگانی، بافندگی فلزکاری، کشتی سازی و محصولات شیمیایی کشور جمهوری هند است. (ازفرهنگ فارسی معین). شهری در هند و مرکز دولت بنگال غربی است که برکنار رود. هوگلی واقع شده و 4641800 تن سکنه دارد. این شهر یکی از مراکز عمده تجارت در جهان است و موزۀ بزرگ هند در آنجا است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
دهی از دهستان حشمت آباد است که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 115 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ لَ)
مؤنث کلکل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کلکل شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ نَ / کِ کَ)
تخم خرفه را گویند و به عربی بقله الحمقا خوانند. (برهان). تخمۀ خرفه را گویند. (آنندراج). تخم خرفه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ / نِ)
مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی است مشهور از قماش ابریشمینه. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). قسمی از پارچۀابریشمی که مخمل دوخوابه نیز گویند. (ناظم الاطباء). مخمل دوخوابه. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204) ، نوعی از اسباب حمام. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 204). کلکنه:
به گرماوه بگریست فوطه ز غم
همی چید کلکینه دردش به دم.
نظام قاری.
و رجوع به کلکنه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ نَ / نِ)
کلانۀ آهنگر. آتشدان آهنگر. کورۀ آهنگر. تنور آهنگر. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ نَ / نِ)
مخفف کشکینه است که نان جو است و بعضی گفته اند نانی باشد که از آرد جو و آرد باقلا وآرد گندم و آرد نخود فراهم آورند یعنی مجموعه را بهم آمیخته خمیرکنند و بپزند و بعضی دیگر گویند گندم بریان است که در ظرفی کنند و ماهیابه در آن ریزند و پیاز خام و ساق چغندر و تخم خرفه در آن داخل کنند و در آفتاب گذارند تا ترش گردد. (برهان) (ناظم الاطباء) :
به یمینت چه بود کشکنه و بورانی
به یسارت چه بود نان و پنیر و ریحان.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ نَ / نِ)
یک قسمت از مال الاجارۀ زراعت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لکنت در فارسی ژودش تاتا گرفتگی و لکنت زبان را گویند تمندگی تپغ بنگرید به لکنه بنگرید به لکنه لکنت: مگر لکنه ای بودش اندر زبان که تحقیق مفحم نکردی بیان. (بوستان لغ.: لکنت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکنه
تصویر کشکنه
نان جو، کشکین: (و از تکلفات خورش و پوشش به کشکینه و پشمینه قناعت نموده)، (انوار سهیلی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکنک
تصویر کلکنک
تخم خرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکینه
تصویر کلکینه
مخمل دو خوابه را گویند. و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره بادنجانیان که گیاهی علفی است و ارتفاعش بین 30 تا 60 سانتیمتر است و بحالت خود رو در اراضی آهکی مزارع موستانهای غالب نقاط اروپا و موستانهای غالب نقاط اروپا و آسیا (از جمله ایران) و آمریکا میروید. ساقه اش راست و زاویه دار برنگ مایل بقرمز و برگها یش متناوب باد مبرگ دراز و بیضوی و نوک تیز و نا منظم و سبز تیره است. گلهایش که در ظرف ماههای خرداد و شهریور ظاهر میشوند معمو منفرد و دارای دمگل کوتاه و خمیده است. قسمتهای مختلف گل آن 5 تایی و تخمدانش بیضوء و بی کرک و دو خانه میباشد. میوه آن سته و مایل بقرمز ببزرگی یک گیس و پوشیده از پرده ایست که از بهم پیوستن کاسبرگها حاصل میشود (نام عروسک در پرده که باین گیاه داده اند بهمین مناسبت است)، درون میوه دانه های کوچک و مسطح و مایل بسفید جای دارد. قسمت مهم مورد استفاده این گیاه میوه آن است ولی گیاه شامل اسید هایی نظیر اسید آسکوربیک اسید سیتریک و قند است. در برگهای آن ماده تلخی بنام فیزالین موجود است و از کاسبرگها یش ماده ای بنام فیزالین بدست آورده اند. میوه کاکنج مدروملین است. برگها و ساقه و کاسه گل آن در ردیف مقوی های تلخ و تصفیه کننده خون ذکر شده است. در اکثر نواحی ایران (اطراف تهران و تجریش و اصفهان و آذربایجان و خراسان) میروید الکاکنج کرز القدس کاکنه عروسک پس پرده عروسک پشت پرده عروس پس پرده عروس در پرده کچومن اوسفد نون خمری مرجا اسفیدولیون جوز المرج حب اللهو راجپوتکه هلیله کایم بن پوتکه فناری کرایس الیهود آلبالو زمستانی پاپل اسفوندو لیون حب النوم اسفیدیلیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلکینه
تصویر کلکینه
((کُ نَ یا نِ))
مخمل دوخوابه را گویند و آن جنسی بود مشهور از قماش ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
بیکاره و ولگردی که کاری جز اتلاف وقت ندارد، می جوشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نخ درهم پچیده
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که تلوتلو خوران راه می رود، مندرس و از کار افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی