جدول جو
جدول جو

معنی کلکال - جستجوی لغت در جدول جو

کلکال
(کَ)
سینه یا اندرون میانۀ سینه یا مابین هر دو چنبر گردن. کلکل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به کلکل شود، جای تنگ بستن اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه بین تنگ اسب است تا جایی که با زمین تماس پیدا می کند وقتی که می نشیند. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به کلکل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلال
تصویر کلال
سفالگر، برای مثال نگر تا در این چون سفالینه تن / به حاصل شد از تو مراد کلال (ناصرخسرو - ۲۵۲)، هر کاسه ای که ساخت ندانم چرا شکست / گردنده آسمان که چو چرخ کلال گشت (امیرخسرو - لغتنامه - کلال)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلکل
تصویر کلکل
میان هر دو چنبر گردن، سینه، میانۀ سینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلال
تصویر کلال
قسمتی از سر شامل میان سر تا بالای پیشانی
مانده شدن، خسته شدن، ماندگی، خستگی، کندی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ کَ)
کلکال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کلکال شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کِ کَ / کُ کَ)
نام دارویی است که آن رابه عربی مقل گویند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به لغت اهل خراسان مقل است. (ترجمه صیدنه)
لغت نامه دهخدا
(کُکُ)
مرد سبک گوشت چابک یا پست بالای درشت اندام سخت گوشت. کلاکل نیز مانند آن و کلکله مونث آن است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
میان سر بود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115). تارک سر است که مابین فرق سر و پیشانی باشد. (برهان). تارک سر را گویند که بالاتر از پیشانی است. (انجمن آرا) (آنندراج). تارک سر. کلاک. (ناظم الاطباء). چکاد. هباک. میان سر. تار. فرق سر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و بعضی بجای لام کاف خوانده اند (کلاک). (آنندراج) :
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کارد یکی بر کلال.
حکاک (از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 115).
نهد برای شرف خاکپای او را چرخ
بجای اکلیل امروز برفراز کلال.
شمس فخری (از انجمن آرا).
، به هندی شراب فروش را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
ظاهراً نام بتی بوده است عرب را، چه در نامهای عرب ’عبد کلال’ است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کوزه گر. کاسه گر. یعنی شخصی که کوزه و کاسۀ گلی و سفالی می سازد، و به عربی فخار گویند، و به زبان علمی هندوستان هم کوزه گر را کلال می گویند. (برهان) (آنندراج). کوزه گر. (انجمن آرا). فخار. کوزه گر. کاسه گر. سفالگر. (ناظم الاطباء). سفال پز. سفال ساز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که ظروف از گل سازد. (غیاث) :
نگر تا در این چون سفالینه تن
بحاصل شد از تو مراد کلال.
ناصرخسرو.
بی خطر باشد فلان با او چنانک
پیش زرگر بی خطر باشد کلال.
ناصرخسرو.
جان دادن خفاش به دم کار مسیح است
ورنه بکند از گل صد مرغ کلالی.
مظفر هروی (از آنندراج).
زین زیره با ز طاس سفالینه گر مجوی
کاندر پژاوه دیگ تهی می پزدکلال.
امیرخسرو.
هر کاسه ای که ساخت ندانم چرا شکست
گردنده آسمان که چو چرخ کلال گشت.
امیرخسرو (از انجمن آرا).
شرط است که در حکم خدا، دم نزنی
این حرف که گفتی تو نه مردی نه زنی
گل را چه مجال است که پرسد ز کلال
کز بهر چه سازی و چرا می شکنی.
ابوعلی قلندر (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کلّه. رجوع به کلّه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
بمعنی هرزه گویی کردن و کاو کاو نمودن باشد. (برهان) (از آنندراج). هرزه گویی و سخن بی معنی و لاطائل. (ناظم الاطباء). هرزه گویی. کاوکاو. (فرهنگ فارسی معین). اسم صوت گردکان خشک چون بهم ساید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
در سفر با گردکانم در جوال
می کشم از کلکل او قیل و قال.
بسحاق اطعمه (از قول خرما از فرهنگ رشیدی).
، پرسش و سؤال. (ناظم الاطباء). جستجو و پرسش. (از اشتینگاس) ، لیموی بسیار ترش. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو)
رجوع به گوگال شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کِ)
کلکل. مرد سبک گوشت چابک یا پست بالای درشت اندام سخت گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به کلاکله شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان اوباتوست که در بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع است و 280 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کولکان. نام یکی از پسران چنگیز است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جهانگشای جوینی ص 224 و 142 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
گروه های مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
جمع واژۀ کلکل و کلکال. و رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
ازکلاله: خستگی ماندگی، مردن، بی رخنا (رخنا ارث بر از پهلوی) آنکه کوزه و کاسه گلی و سفالی سازد و فروشد کوزه گر کاسه گر فخار: (بی خطر باشد فلان با او چنانک پیش زرگر بی خطر باشد کلال)، (ناصر خسرو) یا چرخ کلال. چرخ کوزه گر چرخ فخاری: (هر کاسه ای که ساخت ندانم چرا شکست گردنده آسمان که چو چرخ کلال گشت)، (امیر خسرو) خستگی، ماندگی اعضا و خیره شدن چشم کوزه گر، کاسه گر، سفال پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلال
تصویر کلال
((کُ))
کوزه گر، کسی که ظروف سفالی می سازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلکل
تصویر کلکل
سینه یا اندرون میانه سینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلال
تصویر کلال
((کَ))
تارک سر، بالای پیشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلال
تصویر کلال
((کَ))
ماندگی، کم زوری، خستگی
فرهنگ فارسی معین
اجاقی که با گل و سنگ ساخته شود
فرهنگ گویش مازندرانی