جدول جو
جدول جو

معنی کلچپاس - جستجوی لغت در جدول جو

کلچپاس
کلنجار رفتن، گلاویز شدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلیاس
تصویر کلیاس
کریاس، درگاه، آستان، آستانه، دالان، راهرو، دربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاس
تصویر کلاس
هر یک از اتاق های مدرسه، آموزشگاه یا دانشگاه، اتاق درس، هر دورۀ یک ساله از تحصیل در دبستان، مدرسۀ راهنمایی و دبیرستان یا هنرستان، هر جلسۀ درس که در آن مهارت یا فن خاصی آموزش داده می شود، ۴،منزلت و شان اجتماعی کسی، گروهی یا مؤسسه ای مثلاً کلاس پدرش پایین بود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
کرباس. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (فهرست شاهنامۀ ولف) :
سه دیگر شب آمد به خوابم شتاب
یکی نغزکرپاس دیدم به خواب
بدو اندر آویخته چار مرد
رخان ازکشیدن شده لاجورد
نه کرپاس جایی درید از گروه
نه ایشان شدند از کشیدن ستوه.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 7 ص 1817).
دگر آنکه دیدی تو کرپاس نغز
گرفته ورا چار پاکیزه مغز.
فردوسی.
، کفن:
بمانیم با آن رشی پنج خاک
سراپای کرپاس و جای مغاک.
فردوسی (شاهنامۀ چ بروخیم ج 2 ص 310).
رجوع به کرباس شود
لغت نامه دهخدا
خیلی مشهور، یکی از آن دو شاگرد است که مسیح ایشان را در راه عمواس ملاقات کرد و بعضی برآنند که کلیوپاس همان کلوپا می باشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لا)
نیک برنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نیک برنده از شمشیر و جز آن. (ناظم الاطباء) ، صاحب کلس (آهک) و فروشندۀ آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نام یکی از دهستانهای 7 گانه بخش سردشت شهرستان مهاباد است. این دهستان در قسمت خاوری بخش واقع و از شمال به دهستان گورک سردشت و از جنوب به دهستان باسک و از خاوربه دهستان نماشیر بانه و از باختر به دهستان بریاچی محدود است. موقعیت این دهستان نسبتاً جلگه و دشت و هوای آن معتدل و در تابستان گرم و در زمستانها سرد می باشد. آب قراء از رود خانه سردشت و چشمه سارها تأمین می گردد و محصولات عمده آن غلات، توتون، حبوبات و محصول دامی و شغل ساکنین زراعت و گله داری است. دهستان کلاس از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 2380 تن سکنه دارد و مرکز آن قریۀ بناویلۀ بزرگ می باشد. راه عمده این دهستان عبارت از راه شوسۀ مهاباد به سردشت است که از قسمت شمال باختری این منطقه می گذرد و راه نیمه شوسۀ سردشت به بانه نیز از این دهستان عبور می نماید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کْلا / کِ)
کلمه فرانسوی هر یک از شعبه های مدرسه که شاگردان آن هم قوه و همدرس در یک اطاق درس می خوانند. اطاق درس دسته ای از شاگردان مدرسه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- همکلاس، هر فردی که با جمعی در یک اطاق درس می خوانند.
- همکلاسی، همکلاس.
، طبقه. درجه. مرتبه. توضیح آنکه احتراز از استعمال این کلمه بیگانه به این معنی اولی است. (فرهنگ فارسی معین). فرهنگستان ایران ’رده’ را بجای این کلمه بدین معنی پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 158 و کلمه رده شود
لغت نامه دهخدا
(کِلْ)
به معنی در خانه باشد. (برهان) (آنندراج). کریاس و در خانه. (ناظم الاطباء). در خانه. (فرهنگ فارسی معین) ، ادبخانه را نیز گویند که بر بام خانه سازند و آن را به عربی کریاس خوانند. (برهان) (آنندراج). مستراحی که بر بالای بام سازند و کاریز آن بر زمین باشد. (فرهنگ فارسی معین). طهارت خانه که بر بام راست کنند و به تازی کریاس خوانند. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
آهکساز آهکفروش، شمشیر بران فرانسوی پایه، رسته (صنف)، گن (جنس)، دودمان دوده، همشاگردان همشاگردی ها، آموزش، زنجیره تیره، گروه، رده، آموزگار (کلاس درس) طبقه درجه مرتبه. توضیح: باین معنی احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است، هر یک از اطاقها مدرسه که در آن معلمان بشاگرد ان درس دهند اطاق درس. کلمه فرانسوی هر یک از شعبه های مدرسه که شاگردان آن هم قوه و همدرس در یک اطاق درس می خوانند، اطاق درس دسته ای از شاگردان مدرسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیاس
تصویر کلیاس
در خانه، مستراحی که بر بالای بام سازند و کاریز آن بر زمین باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلچان
تصویر کلچان
جایی که خاکروبه و پلید یها در آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپاس
تصویر کرپاس
کرباس: (سه دیگر شب آمد بخوابم شتاب یکی نغز کرپاس دیدم بخواب) (بدو اندر آویخته چار مرد رخان از کشیدن شده لاجورد) (نه کرپاس جایی درید از گروه نه مردم شدی زان کشیدن ستوه)
فرهنگ لغت هوشیار
((کِ))
وسیله ای به شکل میله خمیده فلزی یا پلاستیکی برای نگه داشتن ورقه های کاغذ، مقوا و مانند آن، گیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیاس
تصویر کلیاس
((کِ))
جلو خانه، درگاه، کریاس، مستراحی که بر بام خانه سازند و کاریز آن بر زمین باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاس
تصویر کلاس
((کِ))
درجه، مرتبه، اتاق درس، سال تحصیلی، طبقه اجتماعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاس
تصویر کلاس
دانش پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
پایه، دانشپایه، رده، رسته، صف، صنف، طبقه، اطاق درس، درجه، طبقه، مرتبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صدای افتادن، سکندری، با سر به زمین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
اجاقی که با گل و سنگ ساخته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که پایش معیوب است چلاق
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای ریختن آب، صدای ناگهانی افتادن در آب
فرهنگ گویش مازندرانی
مارمولک، صدای ریختن آب
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی صحرایی که در پلو ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع تکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
گلاویز
فرهنگ گویش مازندرانی
گوه جهت محکم کردن دسته ی کج بیل
فرهنگ گویش مازندرانی
نانی که با آرد ارزن درست کنند
فرهنگ گویش مازندرانی