جدول جو
جدول جو

معنی کلپک - جستجوی لغت در جدول جو

کلپک(کُ پَ)
بمعنی خانه کوچکی که بر کنار کشتها سازند از جهت محافظت خرمن از باد و باران. و ظاهراً مخفف کلبه است پس به بای تازی باشد، اما محاوره همان اول است. (آنندراج). کلبک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلبک و کلبه شود، خرمن بان را نیز گویند: یکی از ظرفای ایران در نامه ای که از طرف زنی به شوی او رقمی گردیده رقمی کرده. (آنندراج) :
کلپک بدفعلک بی عقل و دین
بدرگ کم خرجک بالانشین ؟
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کلپک
اطاقکی که روی خرمن سازند تا باران خرمن را ضایع نکند، اطاقکی که دشتبانان و فالیزبانان در فالیز و نزدیک خرمن سازند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلوک
تصویر کلوک
سفال، پاره آجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوک
تصویر کلوک
بی شرم، بی ادب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوپک
تصویر کوپک
پول خرد رایج در روسیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
انگشت کوچک دست یا پا، انگشتک، کابلج، کالوج، انگشت کهین، خنصر، انگشت خنصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلپک
تصویر چلپک
چربک، چربی، خامه، سرشیر، قیماق، مصغر چربه، نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک، مصغر چربه کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوک
تصویر کلوک
پسر کوچک و نوجوان، برای مثال تا یکی خم بشکند ریزه شود سیصد سبو / تا مرد پیری به پیش او مرد سیصد کلوک (عسجدی - ۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، بایقوش، آکو، پژ، پشک، اشوزشت، بوف، بوم، چوگک، شباویز، پش، کول، بیغوش، هامه، مرغ شب آویز، پسک، کوکن، کنگر، مرغ حق، چغو، کوچ، مرغ شباویز، مرغ بهمن، کلک، کوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
دشت، صحرا، در علم زمین شناسی بیابانی که در فصل بارندگی سبز شده و در تابستان خشک شود، استپ
فرهنگ فارسی عمید
(کِ نَ)
تخم خرفه باشد و به عربی بقلهالحمقا خوانند. (برهان). تخم خرفه. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کلنکک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلنکک شود، سوراخ کلید را نیز گویند و باین معنی به کسر اول و فتح ثانی و سکون نون و کاف فارسی و عربی هر دوآمده است. (برهان). سوراخ کلیدان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ پَ)
نانی که خمیر آن را تنک ساخته در میان روغن بریان کرده باشند. (برهان). نانی را گویند که در میان روغن بریان کنند و آن را چواک نیز خوانند. (جهانگیری). نانی که میان روغن بریان کنند و چواک و چربک نیز گویند. (رشیدی). نان تنک در میان روغن بریان کرده که آن را چربک نیز گویند و اصل همین است. (انجمن آرا). کنایه از نان تنک خمیری که در روغن بریان کنند و در مغلیه رواج دارد که در شب قدر یا در روز عید در خانه های همدیگر می فرستند و پزندۀ آن را چلپک پز نیز گویند. روغن جوشی (در تداول اهالی خرسان). (از آنندراج). مرادف چربک. (از آنندراج). قسمی از نان روغنی تنک. مرادف چلپل. (ناظم الاطباء) :
انبار خانه جو و گندم از آن من
دستار خوان چلپک و حلوا از آن تو.
میرزاقلی میلی (از جهانگیری).
منعمی را چو رسد موت، گدا را چه نشاط
که به ماتمکده اش چلپک و حلوا قحط است.
طغرا (از آنندراج).
رجوع به چربک و چلبک و چلپل و چواک و چلپک پز شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
دشت و صحرایی که مطلقاًدر آن زراعت نشده باشد. (برهان) (آنندراج). بیابانهائی که زراعت بخود ندیده. لم یزرع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دشتی که در آن ابداً زراعت نشده. صحرایی لم یزرع. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلاکموش شود، بالای پیشانی که تارک سر باشد و آن ازرستنگاه موی سر است تا میان سر و به این معنی بجای کاف لام هم آمده است (کلال). (برهان) (از ناظم الاطباء). مصحف کلال است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
یا زنمش یا کنمش ریش پاک
یا زندم سنگ یکی بر کلاک.
حکاک (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
چوب دراز سرکجی باشد که گل و میوه که دست به آنها نرسد بدان بچینند. (برهان) (ناظم الاطباء). چوب دراز سرکجی که به هر میوه که دست نرسد چوگان آن را بر شاخه انداخته به زیر کشند و میوۀ آن را بچینند. (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ لَ)
مرضی که از زالوی جگری یا کرم کپلک که در آبهای بعض برکه هاست گوسفند را عارض شود. انگلی در گوسفند و هم نام بیماریی که از او پیداآید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان لواسان کوچک است که در بخش افجۀ شهرستان تهران واقع است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ یَ)
دهی از دهستان مهربان است که در بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع است و 396 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
نسترن. (فرهنگ فارسی معین). در کرج و حوالی آن نام نسترن است. نامی است که در شهرستانک به ’رزا آن سرینی فلیا’ داده می شود. ایت بورنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 270 و 271 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ نَ)
کلپن مرکب از دو کلمه است: یکی کل بمعنی وجود انواع در عالم و دیگری پن بمعنی فساد و بطلان آن و این کلمه مجموعاً بمعنی کون و فساد است. (از تحقیق ماللهند ص 185). و رجوع به کلپ و کلپ اهرگن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
تالاری باشد که بر روی خرمن سازند تا باران ضایع نکند. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی کلپک به بای فارسی است. (آنندراج)... بمعنی خانه کوچکی که بر کنار کشتها سازند از جهت محافظت خرمن از باد و باران. و ظاهراً مخفف کلبه است پس به بای تازی باشداما محاوره همان اول است. (آنندراج) ، خرمن بان را نیز گویند. رجوع به کلپک شود، خانه کوچکی را نیز گویند که دشتبانان و فالیزبانان در فالیز و خرمن سازندو به این معنی باکاف فارسی هم به نظر آمده است (برهان) (از ناظم الاطباء) ، صاحب مؤید الفضلا می گوید چیزی است که بدان خرمن اندازند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوپک
تصویر کوپک
کف: (باز بکردار اشتری که بود مست کفک برآرد زخشمو راند سلطان)، (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
کج چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلنک
تصویر کلنک
تخم خرفه بقله الحمقاء
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقکی که روی خرمن سازند تا باران خرمن را ضایع نکند، اطاقکی که دشتبانان و فالیزبانان در فالیز و نزدیک خرمن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
دشتی که در آن ابدا زراعت نشده صحرای لم یزرع. چوب دراز سر کجی که چوگان آنرا بهر میوه ای که دست نرسد اندازند و شاخه را بزیر کشند و میوه را بچینند. دشت و صحرایی که مطلقاً در آن زراعت نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلپک
تصویر چلپک
قسمی نان روغنی تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
((کِ))
لوچ، احول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
انگشت کوچک دست یا پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
((کَ))
کلک، جغد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوک
تصویر کلوک
((کُ))
پسر کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
((کَ))
دشت و صحرا که در آن زراعت نشده باشد، تارک سر، میان سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
موج بزرگ دریا، طوفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
((کُ))
تهی، میان خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلپک
تصویر چلپک
((چَ پَ))
نوعی نان روغنی، سرشیر، چربک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوک
تصویر کلوک
بی حیا، گستاخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیک
تصویر کلیک
تلیک
فرهنگ واژه فارسی سره