جدول جو
جدول جو

معنی کلوچه - جستجوی لغت در جدول جو

کلوچه
نوعی شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر تهیه می شود، گردۀ نان، قرص نان، کلیجه، کلیچه
تصویری از کلوچه
تصویر کلوچه
فرهنگ فارسی عمید
کلوچه
(کُ)
دهی از دهستان میاندربند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کلوچه
(کُ چَ / چِ)
کلوچ. کلیچه. کلیجه. نان روغنی بزرگ. (فرهنگ فارسی معین). کلیچه. قرص. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نوعی نان شیرینی و آن انواع دارد. طرز تهیه متداول آن چنین است: یک کیلو آرد سفید خوب را درظرفی ریزند و میانش را گود کنند و نیم کیلو کرۀ صاف شده و 4 عدد تخم مرغ و اندکی نمک با یک استکان آب در آن ریزند و بهم زده مشت و مال دهند تا خوب خمیر بعمل آید سپس آن را در ظرفی نهند و دو ساعت به حال خودگذارند تا ور آید. (فرهنگ فارسی معین) :
کاک و کلوچه نسبتش گر به دو ماه کرده ام
سهل مبین که فکر آن من به دو ماه کرده ام.
بسحاق اطعمه.
- کلوچه قندی، نوعی از شیرینی که از شکرو آرد گندم کنند. قسمی نان شکرین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کلوچه
نان روغنی بزرگ، قرص، کلیچه
تصویری از کلوچه
تصویر کلوچه
فرهنگ لغت هوشیار
کلوچه
((کُ چِ))
نوعی نان شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر می سازند. کلیچه هم گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
کلوچه
دیدن کلوچه در خواب، دلیل بر عیش خوش بود و مال بسیار. اگر بیند که کلوچه می خورد، دلیل است مال حاصل کند. اگر بیند که کلوچه در دهان نهاد و نتوانست بخورد، دلیل است مال او از دیگران بود. محمد بن سیرین
کلوچه در خواب تعبیر شیرینی ها و ماکولات خوب را دارد و نشان از خیر و خوبی و نعمت و برکت است به شرطی که زنجبیل و دارچین و ادویه. از این قبیل نداشته باشد. عطر خوب داشتن و بوی خوش از کلوچه استشمام کردن تغییری در تعبیر به وجود نمی آورد ولی اگر عطر و بو از زنجبیل و دارچین و ادویه تند و از این قبیل باشد و تصور وجود چنین چیز هائی در خواب برای شما پیدا شود خوب نیست چون خواب می گوید به نعمتی می رسید که در پایان غم و اندوه می آورد و شما را به گریستن وا می دارد. کلوچه مالی است لقمه ای و بخش شده. مانند پولی که بین چند نفر تقسیم شود و یک بخش از آن را نیز به بیننده خواب اختصاص دهند. اگر در خواب دیدید چندین کلوچه دارید سهام بیشتری نصیب شما می شود ولی تغییری در بخش بخش بودن آن نمی دهد. اگر در خواب دیدید کلوچه می خورید خوب است چرا که خوشحال می شوید و به عیش و شعف می رسید. خریدن و گرفتن و داشتن آن همین تعبیر را دارد. اگر دیدید کلوچه داشتید اما نتوانستید بخورید مالی به دست می آورید که از گلویتان پائین نمی رود. اگر در خواب ببینید کسی کلوچه ای به شما می دهد شما را به نعمت می رساند. اگر دیدید کلوچه می پزید کاری مفید انجام می دهید. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ خوردن کلوچه در خواب، نشانه توفیق بسیار زیاد در تمامی کارهایی است که هم اکنون به آن اشتغال دارید. ، ۲ـ پختن کلوچه در خواب، نشانه صرفه جویی در امور خانه است. .
دیدن کلوچه درخواب بر چهار وجه است. اول: مال حلال. دوم: روزی فراخ. سوم: نعمت بسیار. چهارم: عیش خوش.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلوچه
تصویر آلوچه
نوعی از آلوی ریز و ترش، نلک
فرهنگ فارسی عمید
کلاهی که لای آن آستر و رویۀ آن پنبه دوخته باشند و روی گوش ها را بپوشاند، کلاه گوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیچه
تصویر کلیچه
کلوچه، قرص نان، گردۀ نان، کلیجه
کنایه از قرص آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوخه
تصویر کلوخه
هر چیزی که به شکل و اندازۀ کلوخ باشد، مثل قطعۀ قند، کلوخ مانند مانند کلوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچه
تصویر کوچه
راه باریک میان شهر یا ده
کوچه دادن: کنایه از راه باز کردن مردم برای عبور کسی، راه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
مصغّر آلو. قسم خرد و ترش تر گوجه. ادرک. اجاص. (داود ضریر انطاکی). آلنج. نیسوق:
سیب و زردآلو وآلوچه و امرود و هلو
باز انجیر وزیری ّ و خیار خوشخوار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ / چِ)
آلوچه. رجوع به آلوچه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
کلاهی را گویند گوشه دار و پر پنبه که بیشتر بجهت طفلان دوزند و گوشه های آن را در زیر چانۀ ایشان بندند. (برهان). کلاهی که پنبه دار باشد و گوش اطفال را بپوشد و بعضی درویشان نیز بر سر گیرند. (آنندراج). کلوته. کلاهی گوشه دار که بین آستر و رویۀ آن را پرپنبه کنند و آن را کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوشه های آن را در زیر چانه بندند. (از فرهنگ فارسی معین) :
صوفی شدی و صوف سیه شد لباس تو
چون صوفیان کلوته به سر بر عقیق رنگ.
سوزنی (از آنندراج).
بر نهی میزر و کلوته به سر
دل پی سیم و چشم در پی زر.
اوحدی (از آنندراج).
، دامک دوشیزگان و دخترکان هم هست و آن روپاکی باشد مانند دام که دخترکان بر سر کنند و به عربی شبکه خوانند و بعضی گویند کلوته ازبرای دخترکان بمنزلۀ کلاه است پسران را و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است و اصح آن است. (برهان). دامک دوشیزگان که بمنزلۀ کلاه است مرپسران را و آن روپاکی باشد مانند دام که دخترکان بر سر کنند و به تازی شبکه نامند. (ناظم الاطباء) ، روپاک و مقنعه را گویند عموماً. (برهان) ، بمعنی حلقۀ دام. (برهان) (از ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زمانه کرد مرا مبتلا به گردش او
گهی به نای کلوته گهی به پای کتب.
طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ جِ لِ صِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر است و 297 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ خَ / خِ)
هر چیز که بشکل و هیئت کلوخ باشد، قند کلوخه. (فرهنگ فارسی معین). چیزی چون کلوخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- زغال سنگ کلوخه، قطعات درشت زغال سنگ. مقابل خاکه و سرندی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- قند کلوخه، پاره های قند که نه به صورت کله قند است و نه به صورت حب و قطعات بریدۀ منظم. قندی که به پاره های غیر هم شکل در بازارها به فروش می رسد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، سنگ معدنی کانی. سنگهای فلزی معدنی که در معدن با ناخالصیهای دیگر مخلوط هستند وباید جهت استخراج فلز تصفیه شوند. سنگ معدنی. (فرهنگ فارسی معین ذیل کانی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اهلمرستاق است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ زَ / زِ)
بمعنی کلوز است که غوزۀ پنبۀ شکفته باشد و آن را جوزقه نیز خوانند. (برهان). بمعنی کلوز است و به زای فارسی هم آمده است. (آنندراج). کلوز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلوز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان موگویی است که در بخش آخوره شهرستان فریدن واقع است و 631 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ)
کلید چوبین را گویند که بدان کلیدان را بگشایند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در کردی ’کیلیج’ (کلید). روسی ’کلوک’ (کلید) (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ چَ / چِ)
مطلق قرص (نان) (فرهنگ فارسی معین). قرص. قرصه. (دهار). قرص. (مقدمه الادب زمخشری) (نصاب) :
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صدکلیچه سبال تو شوله روب نرفت.
عماره.
نگه کن که در پیشت آب است و چاه
کلیچه میفکن که نرسی به ماه.
اسدی.
نه گندم دارم از بهر کلیچه
نه ارزن دارم از بهر لعیه.
سوزنی.
قفول باز بگردیدن و افول غروب
چنانکه قرص کلیچه، سمید نان سپید.
؟ (از نصاب).
یک کلیچه یافت آن سگ در رهی
ماه دید از سوی دیگر ناگهی.
عطار.
آن کلیچه جست بسیاری نیافت
بار دیگر رفت و سوی مه شتافت.
عطار.
نه کلیچه دست میدادش نه ماه
از سر ره می شدی تا پای راه.
عطار.
سگ کلیچه کوفتی در زیر پا
تخمه بودی گرگ صحرا از نوا.
مولوی.
، نان کوچک روغنی باشد. (برهان) (آنندراج). قرص نان روغنی کوچک. (ناظم الاطباء). نان کوچک مدور از آرد گندم یا آرد برنج و روغن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این چه قومند که کلیچه و حلوا و طعامی خوش می خورند. (اسرار التوحید).
در باطنم کلیچه همی گردد
تا گندم کلیچه کنی ظاهر.
سوزنی.
عیدیم گندم کلیچه فرست
تا رهی دانه های در شمرد.
سوزنی
اندرکف او کلیچه گفتی بدر است
مانندۀ ماهی است درافشان از میغ.
(سندبادنامه ص 208).
آورد سبک طعام در پیش
حلوا و کلیچه از عدد بیش.
نظامی.
بگشاد سلام سفرۀ خویش
حلوا و کلیچه ریخت در پیش.
نظامی.
وز کلیچه هزار جنس غریب
پرورش یافته به روغن و طیب.
نظامی.
وان خط خورد زیرۀ کرمان غباروار
بر عارض کلیچه چه در خور نوشته اند.
بسحاق اطعمه.
- کلیچه قندی، نوعی از نان قندی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیج و کلیجه شود.
، نان کماچ کوچک. (ناظم الاطباء) ، کنایه از قرص آفتاب و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (از برهان) (از آنندراج). قرص آفتاب. (ناظم الاطباء) :
مثال بنده وان تو نگارا
کلیچۀ آفتاب و برگ ور تاج.
منجیک.
شبانگه به نانیت نارد بیاد
کلیچه به گردون دهد بامداد.
نظامی.
و رجوع به گلیچه شود.
، کنایه از قرص ماه و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (از برهان) (از آنندراج). قرص ماه. (ناظم الاطباء).
- کلیچۀ خیمه، تختۀ گرد میان سوراخی که بر سر ستون خیمه محکم کنند و چادر را به روی آن اندازند. (ناظم الاطباء).
- کلیچۀ سیم،کنایه از ماه شب چهاردهم. (برهان) (آنندراج). ماه شب چهاردهم. (ناظم الاطباء). بدر:
گر چرخ را کلیچۀ سیم است و قرص زر
گو باش چشم گرسنه چندین چه مانده ای.
خاقانی.
قرصۀ او کلیچۀ سیم است
عقربش صیرفی نمی شاید.
خاقانی.
، جامه ای را نیز گویند که آن را مانند سوزنی آجیده کرده باشند. (برهان) (آنندراج). کلیجه. جامۀ پنبه دار آجیده کرده. (ناظم الاطباء). کلیجه. جامۀ پنبه دار که با سوزن آجیده کرده باشند. (فرهنگ فارسی معین). جامۀ سوزنی یعنی آجیده. (فرهنگ رشیدی) :
من ترا پیرهندم و زیباست
کهن من، کلیچه ماندۀ من.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی ج 2 ص 1185).
و رجوع به کلیجه شود، آجیده را هم گفته اند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جامۀ نیم آستین که بر روی قبا پوشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلیجه شود، (در زانو) داغصه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به داغصه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
دهی از دهستان ماربین است که در بخش سده شهرستان اصفهان واقع است و 164 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
قسم خردتر گوجه که ترشتر از آن میباشد ادرک اجاص آلنج نیسوق آلچه الو هلو هلی ترش هلو. آلوی جیلی. یا آلوچه سگک قسم پست و ترش تر و خردتر آلوچه آلو کوهی نلک آلوترش زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیچه
تصویر کلیچه
کلید چوبین که بدان کلیدان را بگشایند
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهی گوشه دار که لای بین آستر و رویه آنرا پر پنبه کنند و آنرا کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوشهای آنرا در زیر چانه بندند: (صوفی شدی زخوف سیه شد لباس تو چون صوفیان کلوته بسر بر عقیق رنگ)، (سوزنی)، روپاکی مانند دام که دختر کان بر سر گذارند شبکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوخه
تصویر کلوخه
هر چیز که بشکل و هیئت کلوخ باشد: کلوخه قند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلوزه
تصویر کلوزه
غوزه پنبه که شکفته شده و پنبه ها از آن بر آمده باش جوزغه
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ تَ یا تِ))
کلاهی گوشه دار که لای بین آستر و رویه آن را بر پنبه کنند و آن را کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوش های آن را در زیر چانه بندند، روپاکی مانند دام که دخترگان بر سر گذارند، شبکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیچه
تصویر کلیچه
کلید، کلید چوبین که بدان کلیدان را بگشایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیچه
تصویر کلیچه
((کُ چِ))
نان، قرص نان، جامه نیم تنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلوچه
تصویر آلوچه
نوع کوچکتر گوجه سبز که از آن ترش تر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوخه
تصویر کلوخه
((کُ خَ یا خِ))
هرچیز که به شکل و هیئت کلوخ باشد
فرهنگ فارسی معین
کلاه ویژ ای که بانوان بر سر گذارند این کلاه جنبه ی تزیینی
فرهنگ گویش مازندرانی
نان کوچکی که در تنور پزند، کلوچه
فرهنگ گویش مازندرانی
کلید در خانه
فرهنگ گویش مازندرانی