جدول جو
جدول جو

معنی کلواذی - جستجوی لغت در جدول جو

کلواذی
(کَلْ ذا)
قومی از سریانیان که به طرف عراق آمدند و در آنجا و در نواحی آن منزل گزیدند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا، بنقل از قاضی صاعد اندلسی)
لغت نامه دهخدا
کلواذی
(کَلْ)
ناحیه ای است به نزدیک بغداد و اکنون خراب است و آثار آن باقی است و گروهی از بزرگان بدانجا منسوب هستند. (از معجم البلدان) و رجوع به کلواذانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلدانی
تصویر کلدانی
از مردم کلده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلوایی
تصویر حلوایی
حلوا پز، حلوافروش، برای مثال تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش / مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی (سعدی۲ - ۶۰۸)، آغشته به حلوا، علاقه مند به حلوا، برای مثال معده حلوایی بود حلوا کشد / معده صفرایی بود سرکا کشد (مولوی۱ - ۸۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
طایفه ای از ایل بچاقچی کرمان. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ململی هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
منسوب است به حلوان. (الانساب). رجوع به حلوان شود
لغت نامه دهخدا
(چِلْ)
پارچۀ پنبه ای سفیدآهارداری که از آن پیراهن و زیرجامه و دیگر جامه ها سازند. (از ناظم الاطباء). چلوار. (ناظم الاطباء). در تداول عامه، چلوار را گویند که پارچه ای نخی و سفیدرنگ و لطیف است و از آن برای دوختن پیراهن و جامه های زیرین و ملافه و روبالش و بسیاری لوازم دیگر در خانواده ها زیاد بکار برند. رجوع به چلوار و چلواربافی شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. این ده جزء آبادی هنزی است. رجوع به هنزی و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
تیره ای است از شعبه شیبانی ایل عرب، از ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
مخفف کاویانی، (از برهان)،
- کاوانی درفش، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حلوا، حلواسازی. حلوافروشی. (الانساب). کارگاه ودکه و دکان حلوایی از ترکیب های آن است:
ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست
کجا رود مگس از کارگاه حلوائی.
سعدی.
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جائی نخواهد رفت جز دکان حلوائی.
سعدی.
گر برانی نرود ور برود بازآید
ناگزیر است مگس دکۀ حلوائی را.
سعدی.
، حلواپز. حلواگر، حلوافروش، خوب پخته، خوب شیرین: کدوحلوائی، کدوی بسیار شیرین، بسیار پیر و نزدیک بمرگ: پیر حلوایی، سخت فرتوت
لغت نامه دهخدا
خلاء و در میان چیزی نداشتن و میان تهی بودن، مجازاً غرور و تکبر، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَجْ)
حالت و چگونگی کجواج. کجی. معوجی. ناراستی:
ننمودن عیب اغنیا ازمال است
کجواجی شاخ را بود برگ پناه.
محمدجان قدسی (از آنندراج).
و رجوع به کجواج شود
لغت نامه دهخدا
(کُتْ)
کوتوالی. (ناظم الاطباء). رجوع به کوتوالی شود
لغت نامه دهخدا
(کُرْ)
منسوب است به کروان که گمان می کنم از قرای طرسوس باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ابوالمعالی پسر محمد ابراهیم بن محمد حسن خراسانی از علماء عصر خود بود. صاحب ریحانه الادب شرح حال او را در کنی و القاب آورده و ذیل کلمات ’کرباسی’ و ’کلباسی’ اشاره بدو کرده و ارجاع به کنی و القاب کرده است. رجوع به کنی و القاب ریحانه الادب ذیل ابوالمعالی و قصص العلماء شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَ لَ / کِلْ لِ /کِ لِمْ ما نی ی)
رجل کلمانی، مرد بسیارسخن. و کلّمانی ّ و کلمّانی ّ نظیر ندارند، و کلمانیه مؤنث آن است. (منتهی الارب). مرد بسیار کلام و پرگو و زبان آور، مردنیکوسخن فصیح کلام. (ناظم الاطباء). رجل کلمانی، مرد نیکوسخن فصیح کلام یا کلمّانی ّ. بسیارسخن و تأنیث آن در جمیع صورتها با تاء است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. ناحیه ای است واقع در تپه ماهور، سردسیر و دارای 475 تن سکنه. از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. یک باب دبستان دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ تی ی)
گمان می برم که این انتساب معرفت کلام و اصول و قواعد را می رساند. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
در لهجۀ اصفهانی، استاد رخنه گر. (از فرهنگ فارسی معین ذیل کلوا). و رجوع به کلوا و کلوابند شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ)
دهی از دهستان فلارد است که در بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع است و 224 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کِلْ)
تابوت تورات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تابوت تورات نازل شده بر موسی یعنی صندوق، و عبرانی است. (از اقرب الموارد).
- ام کلواذ، سختی و بلا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ ذا)
جایی است در همدان و بنی وادعه بن عمران عامر در آن جا ساکن شدند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
پارچه پنبه یی سفید آهار داری که از آن پیراهن و زیر جامه و دیگر جامه ها سازند چلوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوایی
تصویر حلوایی
حلوا پز حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجواجی
تصویر کجواجی
کجی معوجی نا راستی: (ننمودن عیب اغنیا از مال است کجواجی شاخ را بود برگ پناه) (محمد جان قدسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوانی
تصویر حلوانی
حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمانی
تصویر کلمانی
زبان آور: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلماچی
تصویر کلماچی
(کلمه تازی چی ترکی) ترجمان (مترجم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلدانی
تصویر کلدانی
منسوب به کلده از مردم کلده اهل کلده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیانی
تصویر کلیانی
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
روده گوسفند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند جرغند جگر آگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلواتی
تصویر صلواتی
ویژگی چیزی که برای دریافت آن می توان صلوات فرستاد، رایگان
فرهنگ فارسی معین
دوشیزه، یک باکره
دیکشنری اردو به فارسی