بمعنی کلکی باشد و آن پری است که پادشاهان و جوانان خوش صورت و مردم شجاع و دلاور در بزم و رزم بر سر دستار و کلاه زنند و آن راجیغه هم می گویند. (برهان). پری که دلیران و پهلوانان بر دستار زنند و آن را جیغه و کلگی نیز گویند. (آنندراج). جیغه. جغه. (فرهنگ فارسی معین) : سلطان شرق و غرب که خورشید پیش او گاه از کله حجاب کند گاه از کلل. سوزنی (از فرهنگ رشیدی). در هوای چمن باغ علی رغم کلاغ شاخ گلها زده اند از پر طاوس کلل. سلمان ساوجی (از آنندراج). و رجوع به کلکی شود
بمعنی کلکی باشد و آن پری است که پادشاهان و جوانان خوش صورت و مردم شجاع و دلاور در بزم و رزم بر سر دستار و کلاه زنند و آن راجیغه هم می گویند. (برهان). پری که دلیران و پهلوانان بر دستار زنند و آن را جیغه و کلگی نیز گویند. (آنندراج). جیغه. جغه. (فرهنگ فارسی معین) : سلطان شرق و غرب که خورشید پیش او گاه از کله حجاب کند گاه از کلل. سوزنی (از فرهنگ رشیدی). در هوای چمن باغ علی رغم کلاغ شاخ گلها زده اند از پر طاوس کلل. سلمان ساوجی (از آنندراج). و رجوع به کلکی شود
پری که پادشاهان و دلیران در رزم و جوانان زیبا در بزم بر سر دستار و کلاه میزدند جیغه جغه: (سلطان شرق و غرب که خورشید پیش او گاه از کله حجاب کند گاه از کلل)، (سوزنی)
پری که پادشاهان و دلیران در رزم و جوانان زیبا در بزم بر سر دستار و کلاه میزدند جیغه جغه: (سلطان شرق و غرب که خورشید پیش او گاه از کله حجاب کند گاه از کلل)، (سوزنی)
در علم عروض اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند لغزیدن و افتادن از حق و صواب منحرف گشتن لغزش، خطا کمی، نقصان، کم و کاست
در علم عروض اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند لغزیدن و افتادن از حق و صواب منحرف گشتن لغزش، خطا کمی، نقصان، کَم و کاست
اکلیل پوشیده. تاج و اکلیل بر سر نهاده. (ناظم الاطباء). تاج برسر نهاده شده. (غیاث) (آنندراج). بااکلیل. متوج. اکلیل نهاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تاج سر قبیله و آل پدر توباش کز تو سرش به تاج بزرگی مکلل است. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 103). ، آراسته شده به جواهر. (ناظم الاطباء). مرصع. مزین. زیورداده به زر و گوهر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز باد خاک معنبر به عنبر سارا ز ابر شاخ مکلل به لؤلؤ مکنون. رودکی. کمر بر میان او بسته همه مکلل به جواهر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535). قبای خاصه و پشتی خود نسیج به زر یکی مکلل کرده کمر به گوهرها. مسعودسعد (دیوان ص 10). آن خون که ملک خود را بدان بیالود یک دست جامه باشد که آن را ارجوان خوانند مکلل به جواهر... (کلیله چ مینوی ص 370). مکلل به گوهر قبایی پرند چو پروین به گوهر کشی ارجمند. نظامی. به دست هرکسی بر طرفه گنجی مکلل کرده از عنبر ترنجی. نظامی. که من یاقوت این تاج مکلل نه از بهر بها بربستم اول. نظامی. نگه کردم از زیر تخت و زبر یکی پرده دیدم مکلل به زر. سعدی (بوستان). تاجی مکلل به یاقوت و مرصع و زمرد بر سر او نهاده بودند. (تاریخ قم ص 302). غوریان را همه بر فرق مکلل دیهیم لولیان راهمه در ساق مرصع خلخال. فتحعلی خان صبا. - مکلل کردن، آراستن به جواهر. مزین کردن به زر و گوهر: افسر خویش مکلل کند اکنون گلشن کمر خویش مرصع کند اکنون کهسار. مختاری غزنوی. ، درخشان و ملمع شده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سحاب مکلل، ابر درخشان برق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابر مستدیر یا درخشان به وسیلۀ برق و گویند ابری که گرداگردآن پاره هایی از ابرهای دیگر باشد. (از اقرب الموارد)
اکلیل پوشیده. تاج و اکلیل بر سر نهاده. (ناظم الاطباء). تاج برسر نهاده شده. (غیاث) (آنندراج). بااکلیل. متوج. اکلیل نهاده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تاج سر قبیله و آل پدر توباش کز تو سرش به تاج بزرگی مکلل است. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 103). ، آراسته شده به جواهر. (ناظم الاطباء). مرصع. مزین. زیورداده به زر و گوهر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز باد خاک معنبر به عنبر سارا ز ابر شاخ مکلل به لؤلؤ مکنون. رودکی. کمر بر میان او بسته همه مکلل به جواهر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535). قبای خاصه و پشتی خود نسیج به زر یکی مکلل کرده کمر به گوهرها. مسعودسعد (دیوان ص 10). آن خون که ملک خود را بدان بیالود یک دست جامه باشد که آن را ارجوان خوانند مکلل به جواهر... (کلیله چ مینوی ص 370). مکلل به گوهر قبایی پرند چو پروین به گوهر کشی ارجمند. نظامی. به دست هرکسی بر طرفه گنجی مکلل کرده از عنبر ترنجی. نظامی. که من یاقوت این تاج مکلل نه از بهر بها بربستم اول. نظامی. نگه کردم از زیر تخت و زبر یکی پرده دیدم مکلل به زر. سعدی (بوستان). تاجی مکلل به یاقوت و مرصع و زمرد بر سر او نهاده بودند. (تاریخ قم ص 302). غوریان را همه بر فرق مکلل دیهیم لولیان راهمه در ساق مرصع خلخال. فتحعلی خان صبا. - مکلل کردن، آراستن به جواهر. مزین کردن به زر و گوهر: افسر خویش مکلل کند اکنون گلشن کمر خویش مرصع کند اکنون کهسار. مختاری غزنوی. ، درخشان و ملمع شده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سحاب مکلل، ابر درخشان برق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابر مستدیر یا درخشان به وسیلۀ برق و گویند ابری که گرداگردآن پاره هایی از ابرهای دیگر باشد. (از اقرب الموارد)