وزق و غوک را گویند. (برهان). کلاور، کلاوو، و کلاوه بمعنی وزغ و غوک است. (آنندراج) (از انجمن آرا). اسم فارسی ضفدع است که آن را کلا، کلاود، کلاوه نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه). غوک و وزغ. (ناظم الاطباء). کلااو. کلاوه. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کلااو شود، دسته. (ناظم الاطباء) ، کلافه. (ناظم الاطباء) ، چرخ کلافه سازی و چرخه. (ناظم الاطباء)
وزق و غوک را گویند. (برهان). کلاور، کلاوو، و کلاوه بمعنی وزغ و غوک است. (آنندراج) (از انجمن آرا). اسم فارسی ضفدع است که آن را کلا، کلاود، کلاوه نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه). غوک و وزغ. (ناظم الاطباء). کلااو. کلاوه. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کلااو شود، دسته. (ناظم الاطباء) ، کلافه. (ناظم الاطباء) ، چرخ کلافه سازی و چرخه. (ناظم الاطباء)
درختی است از دستۀخرمالو جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان، و میوه ای شبیه به خرما دارد و معمولاً دوپایه است و در تمام جنگلهای شمالی ایران وجود دارد. آمبرو. اربا. اربه. خرما. خرمنی. خرمندی. خروندی. انجیرخرما. اندی خرما. اینده خرما. اندوخرما. فرمنی. فرمونی. خرمای هندی. کهلو. (فرهنگ فارسی معین). خرمای هندوی وحشی است که میوۀ آن چند فندقی است و طعم گس و شیرین دارد و خرما اندوی درشت و شیرین را بر آن پیوند کنند. در ساحل خزر تا ارتفاعات 1100 گز و هم درسواحل آستارا و طوالش و نور دیده می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
درختی است از دستۀخرمالو جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان، و میوه ای شبیه به خرما دارد و معمولاً دوپایه است و در تمام جنگلهای شمالی ایران وجود دارد. آمبرو. اربا. اربه. خرما. خرمنی. خرمندی. خروندی. انجیرخرما. اندی خرما. اینده خرما. اندوخرما. فرمنی. فرمونی. خرمای هندی. کهلو. (فرهنگ فارسی معین). خرمای هندوی وحشی است که میوۀ آن چند فندقی است و طعم گس و شیرین دارد و خرما اندوی درشت و شیرین را بر آن پیوند کنند. در ساحل خزر تا ارتفاعات 1100 گز و هم درسواحل آستارا و طوالش و نور دیده می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کلانتر بازار و ریش سفید و رئیس محله را گویند. (برهان). کلانتر و رئیس محله و بازار را گویند. در خراسانی و اصفهانی، کلو. رئیس محله. کلانتر. (فرهنگ فارسی معین). شایدمخفف و شکستۀ کلان و کلانتر. رئیس بازار. رئیس ده. کدخدا. داروغه. کلانتر محل. سرهنگ عیاران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بعد از مدتی ملک زاده جمال الدین ابواسحاق به کین برادر خروج کرد و شیرازیان اکابر و کلویان مثل خواجه فخرالدین سلمانی و کلو فخرو اتباع او اتفاق کردند و کلوحسین و جمعی اکابر که... در محلۀ ایشان بود. (ذیل حافظ ابرو بر تاریخ رشیدی). کلو فخرالدین مستحفظ دروازۀ کازرون و ناصرعمر کلوی محلۀ موردستان شیراز. (مطلع السعدین). امیر حاج خراب و حاج شمس کلوهای محلۀ باغ نو شیراز. (مطلعالسعدین). کلوحسین از محلۀ بال گود. (مطلع السعدین). به، شیخ و سیب، مفتی و ریواس، محتسب بالنگ شد کلو و ترنجش مشیر گشت. بسحاق اطعمه. ، رئیس هر صنف از کسبه. (فرهنگ فارسی معین). ابن بطوطه در ذکر اصفهان گوید: ’و اهل کل صناعه یقدمون علی انفسهم کبیراً منهم یسمونه ’الکلو’ و کذلک کبارالمدینه (اصفهان) من غیر اهل الصناعات’. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کافۀ خلق همه پیش رخت سجده برند حوریا روح که باشد که کلوی تو بود. سنائی (از فرهنگ فارسی معین). ، مرتبه ای در نزد فتیان و اخیه. (فرهنگ فارسی معین). گویا مرتبتی و منصبی در خانقاه یا در تکیه ها بوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایروگلو، ایروگلو، کرده مرا دنگ و دلو هرکه ازین هردو برست اوست اخی اوست کلو. مولوی (از فرهنگ فارسی معین) نان بزرگ روغنی را گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کلوج. (از حاشیه برهان چ معین). و رجوع به کلوج شود
کلانتر بازار و ریش سفید و رئیس محله را گویند. (برهان). کلانتر و رئیس محله و بازار را گویند. در خراسانی و اصفهانی، کَلو. رئیس محله. کلانتر. (فرهنگ فارسی معین). شایدمخفف و شکستۀ کلان و کلانتر. رئیس بازار. رئیس ده. کدخدا. داروغه. کلانتر محل. سرهنگ عیاران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بعد از مدتی ملک زاده جمال الدین ابواسحاق به کین برادر خروج کرد و شیرازیان اکابر و کلویان مثل خواجه فخرالدین سلمانی و کلو فخرو اتباع او اتفاق کردند و کلوحسین و جمعی اکابر که... در محلۀ ایشان بود. (ذیل حافظ ابرو بر تاریخ رشیدی). کلو فخرالدین مستحفظ دروازۀ کازرون و ناصرعمر کلوی محلۀ موردستان شیراز. (مطلع السعدین). امیر حاج خراب و حاج شمس کلوهای محلۀ باغ نو شیراز. (مطلعالسعدین). کلوحسین از محلۀ بال گود. (مطلع السعدین). به، شیخ و سیب، مفتی و ریواس، محتسب بالنگ شد کلو و ترنجش مشیر گشت. بسحاق اطعمه. ، رئیس هر صنف از کسبه. (فرهنگ فارسی معین). ابن بطوطه در ذکر اصفهان گوید: ’و اهل کل صناعه یقدمون علی انفسهم کبیراً منهم یسمونه ’الکلو’ و کذلک کبارالمدینه (اصفهان) من غیر اهل الصناعات’. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کافۀ خلق همه پیش رخت سجده برند حوریا روح که باشد که کلوی تو بود. سنائی (از فرهنگ فارسی معین). ، مرتبه ای در نزد فتیان و اخیه. (فرهنگ فارسی معین). گویا مرتبتی و منصبی در خانقاه یا در تکیه ها بوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایروگلو، ایروگلو، کرده مرا دنگ و دلو هرکه ازین هردو برست اوست اخی اوست کلو. مولوی (از فرهنگ فارسی معین) نان بزرگ روغنی را گفته اند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). کلوج. (از حاشیه برهان چ معین). و رجوع به کلوج شود
درختی است از دسته خرما او جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان و میوه ای شبیه به خرمالو دارد و معمولا دو پایه است و در تمام جنگلها شمالی ایران وجود دارد آمبرو اربا اربه خرما خرمنی خرمندی خروندی انجیر خرما اندی خرما اینده خرما اندو خرما فرمنی فرمونی خرمای هندی کهلو
درختی است از دسته خرما او جزو تیره های نزدیک به تیره زیتونیان و میوه ای شبیه به خرمالو دارد و معمولا دو پایه است و در تمام جنگلها شمالی ایران وجود دارد آمبرو اربا اربه خرما خرمنی خرمندی خروندی انجیر خرما اندی خرما اینده خرما اندو خرما فرمنی فرمونی خرمای هندی کهلو
ریز کردن قطعه های گل شخم زده در کرت را گویند، قطعه، واحد.، گاو بی شاخ یا شاخ شکسته، مرغ دانی، خرمالو، کلوخ، واحد.، روستایی در شهرستان گرگان، گوساله، نوزاد یکساله ی گاومیش
ریز کردن قطعه های گل شخم زده در کرت را گویند، قطعه، واحد.، گاو بی شاخ یا شاخ شکسته، مرغ دانی، خرمالو، کلوخ، واحد.، روستایی در شهرستان گرگان، گوساله، نوزاد یکساله ی گاومیش