نوعی از گیاه و رستنی باشد. (برهان) (از آنندراج). یک نوع گیاهی. (ناظم الاطباء). نوعی از نباتات چتری. (حاشیۀ برهان چ معین). یکی از گونه های انگدان است که بنام قنا، کف عروس وکلح نیز خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلح شود، بارزد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بارزد شود
نوعی از گیاه و رستنی باشد. (برهان) (از آنندراج). یک نوع گیاهی. (ناظم الاطباء). نوعی از نباتات چتری. (حاشیۀ برهان چ معین). یکی از گونه های انگدان است که بنام قنا، کف عروس وکلح نیز خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلح شود، بارزد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بارزد شود
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پژ، کورس، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلنج، برای مثال دست و کف چون پای پیران پر کلخج / ریش پیران زرد از بس دود کخج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)
چِرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پَژ، کورَس، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کِلَنج، برای مِثال دست و کف چون پای پیران پر کلخج / ریش پیران زرد از بس دود کخج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)
از دهستانهای اردبیل است. کلخوران: بعد از فوت پدر، در قریۀ کلخواران اقامت فرمود. (حبیب السیر چ تهران ص 323 ج 3) قطب الدین امین... در قریۀ کلخواران اقامت داشت تا وقتی که به سبب هجوم لشکر گرجستان به اردبیل نقل نمود. (حبیب السیرایضاً) با لشکری از دون صفتان... به جانب اردبیل در حرکت آمد و چون این خبر به قریۀ کلخوران رسید امیر قطب الدین... به شهر اردبیل خرامید. (حبیب السیر ایضاً). و رجوع به کلخوران شود
از دهستانهای اردبیل است. کلخوران: بعد از فوت پدر، در قریۀ کلخواران اقامت فرمود. (حبیب السیر چ تهران ص 323 ج 3) قطب الدین امین... در قریۀ کلخواران اقامت داشت تا وقتی که به سبب هجوم لشکر گرجستان به اردبیل نقل نمود. (حبیب السیرایضاً) با لشکری از دون صفتان... به جانب اردبیل در حرکت آمد و چون این خبر به قریۀ کلخوران رسید امیر قطب الدین... به شهر اردبیل خرامید. (حبیب السیر ایضاً). و رجوع به کلخوران شود
ساکنان ولایت کلخید که تابع شاهنشاهی داریوش بزرگ بوده است. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 692). و رجوع به کلخید وتاریخ ایران باستان صفحات 691 و 1087 و 1088 شود
ساکنان ولایت کلخید که تابع شاهنشاهی داریوش بزرگ بوده است. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 692). و رجوع به کلخید وتاریخ ایران باستان صفحات 691 و 1087 و 1088 شود
غلغلیجه. دغدغه. آن باشد که دست زیر بغل مردم یا به پهلو بزنند و بکاوند تا خنده بر او افتد. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 16). غلغلیج. غلغلک. دغدغه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به شعوری ص 262 ورق ب شود
غلغلیجه. دغدغه. آن باشد که دست زیر بغل مردم یا به پهلو بزنند و بکاوند تا خنده بر او افتد. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 16). غلغلیج. غلغلک. دغدغه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به شعوری ص 262 ورق ب شود
از امرای هندوستان بود که سلطان محمود غزنوی وی را در قلعه ای محاصره کرده و وی پس از آنکه زوجه خود را بقتل رسانید باضربت خنجری خود را بکشت. (حبیب السیر چ تهران ص 333)
از امرای هندوستان بود که سلطان محمود غزنوی وی را در قلعه ای محاصره کرده و وی پس از آنکه زوجه خود را بقتل رسانید باضربت خنجری خود را بکشت. (حبیب السیر چ تهران ص 333)
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان اردبیل است. از شمال به بخش نمین و از جنوب به دهستان کورائیم و از خاور به دهستان هیر، و بخش نمین و از باختر به دهستان مشکین خاوری محدود است. این دهستان از 61 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 40450 نفر است. روستاهای مهم آن عبارتنداز: کلخوران (مرکز دهستان) ، صومعه، کرجان، میرفی، سامیان، آغچه کند، نیار، انزاب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به کلخواران شود دهی از دهستانهای هیر است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان اردبیل است. از شمال به بخش نمین و از جنوب به دهستان کورائیم و از خاور به دهستان هیر، و بخش نمین و از باختر به دهستان مشکین خاوری محدود است. این دهستان از 61 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 40450 نفر است. روستاهای مهم آن عبارتنداز: کلخوران (مرکز دهستان) ، صومعه، کرجان، میرفی، سامیان، آغچه کند، نیار، انزاب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به کلخواران شود دهی از دهستانهای هیر است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ولایتی بوده است در قسمت غربی قفقازیه در کنار دریای سیاه. لازستان قرون بعد. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 831). گرجستان غربی امروز. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 660 و184). لازیکا. نام ناحیتی بوده است در ساحل شرقی دریای سیاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تاریخ ایران باستان صص 184 و 660 و 731 و کلخ ها شود
ولایتی بوده است در قسمت غربی قفقازیه در کنار دریای سیاه. لازستان قرون بعد. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 831). گرجستان غربی امروز. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 660 و184). لازیکا. نام ناحیتی بوده است در ساحل شرقی دریای سیاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تاریخ ایران باستان صص 184 و 660 و 731 و کلخ ها شود
شوخی و چرکی که بر دست و اندام بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 60). چرک. وسخ. کلخچ. (فرهنگ فارسی معین). پینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن همه کلخج. عمارۀ مروزی (ازلغت فرس). گنده و قلتبان و دون و پلید ریش خردم ّ و جمله تنش کلخج. عمارۀ مروزی. دست و کف پای پیران پر کلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرخج کوری، بد طلعتی چنانکه به است کلخج کیر خر از ریش او بروی و برای. سوزنی. و رجوع به کلخچ شود
شوخی و چرکی که بر دست و اندام بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 60). چرک. وسخ. کلخچ. (فرهنگ فارسی معین). پینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن همه کلخج. عمارۀ مروزی (ازلغت فرس). گنده و قلتبان و دون و پلید ریش خردم ّ و جمله تنش کلخج. عمارۀ مروزی. دست و کف پای پیران پر کلخج ریش پیران زرد از بس دود نخج. طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرخج کوری، بد طلعتی چنانکه به است کلخج کیر خر از ریش او بروی و برای. سوزنی. و رجوع به کلخچ شود
چرکی راگویند که بر دست و پا و اندام نشیند و به عربی وسخ خوانند. (برهان). چرک. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خاز. ریم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بس کلخچ و بس فرخج و بس سفیه و بس کریه پرفسوس و پرفسون و پرفضول و پرفتن. سوزنی (از آنندراج). اناء مکلع کمحسن، خنور ریمناک کلخچ بسته. سقاء کلع، مشک کلخچ بسته. (منتهی الارب). و رجوع به کلخج شود. - کلخچ بستن، چرک شدن و چرکین شدن. (ناظم الاطباء)
چرکی راگویند که بر دست و پا و اندام نشیند و به عربی وسخ خوانند. (برهان). چرک. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خاز. ریم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بس کلخچ و بس فرخج و بس سفیه و بس کریه پرفسوس و پرفسون و پرفضول و پرفتن. سوزنی (از آنندراج). اناءُ مکلع کمحسن، خنور ریمناک کلخچ بسته. سقاء کلع، مشک کلخچ بسته. (منتهی الارب). و رجوع به کلخج شود. - کلخچ بستن، چرک شدن و چرکین شدن. (ناظم الاطباء)
یا کلخواران علیا، دهی از دهستان کلخوران است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع و مرکز دهستان است و 415 تن سکنه دارد. مدفن شیخ جبرئیل پدر شیخ صفی الدین اردبیلی در همین جاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یا کلخواران علیا، دهی از دهستان کلخوران است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع و مرکز دهستان است و 415 تن سکنه دارد. مدفن شیخ جبرئیل پدر شیخ صفی الدین اردبیلی در همین جاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)