جدول جو
جدول جو

معنی کلخ - جستجوی لغت در جدول جو

کلخ(کُ)
نوعی از گیاه و رستنی باشد. (برهان) (از آنندراج). یک نوع گیاهی. (ناظم الاطباء). نوعی از نباتات چتری. (حاشیۀ برهان چ معین). یکی از گونه های انگدان است که بنام قنا، کف عروس وکلح نیز خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلح شود، بارزد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بارزد شود
لغت نامه دهخدا
کلخ
یکی از گونه های انگدان است که بنام قنا کف عروس کلح نیز خوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
کلخ
کلوخ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کله
تصویر کله
پرده، سراپرده، روپوش، پشه بند
کله بستن: پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن، برای مثال درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی ۲ - ۱۵۶)، می دمد صبح و کله بست سحاب / الصبوح الصبوح یا اصحاب (حافظ - ۴۲)
کلۀ خضرا: کنایه از آسمان
کلۀ نیلوفری: کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلب
تصویر کلب
ویژگی سگ گزنده و مبتلا به هاری
کلب کلب: کلب الکلب، سگ دیوانه و گزنده، سگ هار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلخج
تصویر کلخج
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پژ، کورس، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلنج، برای مثال دست و کف چون پای پیران پر کلخج / ریش پیران زرد از بس دود کخج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلل
تصویر کلل
جغه یا پری که که پادشاهان، سرداران و دلیران در بزم بر دستار یا کلاه می زده اند، جغه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
تکبر، بزرگ منشی
ظرف شراب، برای مثال بهای یاسمن و چکریم فرست امروز / که دوستیم دو بلخ شراب داد ایوار (سوزنی- مجمع الفرس - بلخ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
چین و شکن، پیچ و خم زلف، برای مثال فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر / فتاده صد هزاران کلچ بر کلچ (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
از دهستانهای اردبیل است. کلخوران: بعد از فوت پدر، در قریۀ کلخواران اقامت فرمود. (حبیب السیر چ تهران ص 323 ج 3) قطب الدین امین... در قریۀ کلخواران اقامت داشت تا وقتی که به سبب هجوم لشکر گرجستان به اردبیل نقل نمود. (حبیب السیرایضاً) با لشکری از دون صفتان... به جانب اردبیل در حرکت آمد و چون این خبر به قریۀ کلخوران رسید امیر قطب الدین... به شهر اردبیل خرامید. (حبیب السیر ایضاً). و رجوع به کلخوران شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
ساکنان ولایت کلخید که تابع شاهنشاهی داریوش بزرگ بوده است. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 692). و رجوع به کلخید وتاریخ ایران باستان صفحات 691 و 1087 و 1088 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ خَ جَ / جِ)
غلغلیجه. دغدغه. آن باشد که دست زیر بغل مردم یا به پهلو بزنند و بکاوند تا خنده بر او افتد. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 16). غلغلیج. غلغلک. دغدغه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به شعوری ص 262 ورق ب شود
لغت نامه دهخدا
از امرای هندوستان بود که سلطان محمود غزنوی وی را در قلعه ای محاصره کرده و وی پس از آنکه زوجه خود را بقتل رسانید باضربت خنجری خود را بکشت. (حبیب السیر چ تهران ص 333)
لغت نامه دهخدا
چون درخت بن را با پسته پیوند کنند ثمر آن بزرگتر ولطیف تر می شود و آن ثمر را کلخنگ نامند (مخزن الادویه ذیل کلمه حبه خضراء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گلخن حمام. (ناظم الاطباء). کوره ای برای گرم کردن حمام. گلخن. (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان اردبیل است. از شمال به بخش نمین و از جنوب به دهستان کورائیم و از خاور به دهستان هیر، و بخش نمین و از باختر به دهستان مشکین خاوری محدود است. این دهستان از 61 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 40450 نفر است. روستاهای مهم آن عبارتنداز: کلخوران (مرکز دهستان) ، صومعه، کرجان، میرفی، سامیان، آغچه کند، نیار، انزاب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). و رجوع به کلخواران شود
دهی از دهستانهای هیر است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ رِ)
دهی از دهستان ایرد موسی است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و 440 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
ولایتی بوده است در قسمت غربی قفقازیه در کنار دریای سیاه. لازستان قرون بعد. (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 831). گرجستان غربی امروز. (تاریخ ایران باستان ج 1 ص 660 و184). لازیکا. نام ناحیتی بوده است در ساحل شرقی دریای سیاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تاریخ ایران باستان صص 184 و 660 و 731 و کلخ ها شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
شوخی و چرکی که بر دست و اندام بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 60). چرک. وسخ. کلخچ. (فرهنگ فارسی معین). پینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گنده و بی قیمت و دون و پلید
ریش پر از گوه و تن همه کلخج.
عمارۀ مروزی (ازلغت فرس).
گنده و قلتبان و دون و پلید
ریش خردم ّ و جمله تنش کلخج.
عمارۀ مروزی.
دست و کف پای پیران پر کلخج
ریش پیران زرد از بس دود نخج.
طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فرخج کوری، بد طلعتی چنانکه به است
کلخج کیر خر از ریش او بروی و برای.
سوزنی.
و رجوع به کلخچ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
چرکی راگویند که بر دست و پا و اندام نشیند و به عربی وسخ خوانند. (برهان). چرک. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). خاز. ریم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بس کلخچ و بس فرخج و بس سفیه و بس کریه
پرفسوس و پرفسون و پرفضول و پرفتن.
سوزنی (از آنندراج).
اناء مکلع کمحسن، خنور ریمناک کلخچ بسته. سقاء کلع، مشک کلخچ بسته. (منتهی الارب). و رجوع به کلخج شود.
- کلخچ بستن، چرک شدن و چرکین شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
یا کلخواران علیا، دهی از دهستان کلخوران است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع و مرکز دهستان است و 415 تن سکنه دارد. مدفن شیخ جبرئیل پدر شیخ صفی الدین اردبیلی در همین جاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلخ
تصویر تلخ
چیزی که دارای مزه ناگوار و غیر مطبوعی باشد، خلاف شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلخچ
تصویر کلخچ
چرک و سخ: (گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن و همه کلخج)، (عماره مروزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلخج
تصویر کلخج
چرک و سخ: (گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن و همه کلخج)، (عماره مروزی)
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن با شمشیر تخمه (نسل)، تم (نطفه)، چوز (فرج زن)، پا جوش که از درخت جدا شده و جای دگر کاشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
پوست باز کردن، گذشت و آخر شدن، ماه، روز آخر ماه، روز باز پسین ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلخ
تصویر پلخ
حلق گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلخ
تصویر زلخ
لیز جای لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الخ
تصویر الخ
الی آخر، تا پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلخ
تصویر دلخ
فربهیدن: فربه شدن، جمع دلوخ، خرمابنان پربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
مرد متبکر و بزرگ منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلخچ
تصویر کلخچ
((کَ لَ))
چرک، چرک بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلک
تصویر کلک
فونت، قایق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلا
تصویر کلا
سراسر، روی هم رفته، همگی
فرهنگ واژه فارسی سره