جدول جو
جدول جو

معنی کلاچک - جستجوی لغت در جدول جو

کلاچک
گوش ماهی، صدف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاچک
تصویر کاچک
فرق سر، تارک، برای مثال زخم خوردن به کاچک اندر رزم / خوش تر از طعنۀ عدو صد بار (عزیز مشتملی - لغتنامه - کاچک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
دشت، صحرا، در علم زمین شناسی بیابانی که در فصل بارندگی سبز شده و در تابستان خشک شود، استپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاهک
تصویر کلاهک
کلاه کوچک، هر چیز کوچک شبیه کلاه برای قرار دادن روی چیز دیگر مثلاً کلاهک دودکش
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ)
دشت و صحرایی که مطلقاًدر آن زراعت نشده باشد. (برهان) (آنندراج). بیابانهائی که زراعت بخود ندیده. لم یزرع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دشتی که در آن ابداً زراعت نشده. صحرایی لم یزرع. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلاکموش شود، بالای پیشانی که تارک سر باشد و آن ازرستنگاه موی سر است تا میان سر و به این معنی بجای کاف لام هم آمده است (کلال). (برهان) (از ناظم الاطباء). مصحف کلال است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
یا زنمش یا کنمش ریش پاک
یا زندم سنگ یکی بر کلاک.
حکاک (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
چوب دراز سرکجی باشد که گل و میوه که دست به آنها نرسد بدان بچینند. (برهان) (ناظم الاطباء). چوب دراز سرکجی که به هر میوه که دست نرسد چوگان آن را بر شاخه انداخته به زیر کشند و میوۀ آن را بچینند. (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ)
بمعنی کلاسنگ است که فلاخن باشد. (برهان). فلاخن. (ناظم الاطباء). مصحف کلاسنگ. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان لواسان کوچک است که در بخش افجۀ شهرستان تهران واقع است و 108 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
آلتی است در اتومبیل وجز آن که بوسیلۀ آن راننده با اتصال وی به موتور، نیروی دوران موتور را به جعبۀ دنده و چرخهای اتومبیل انتقال می دهد، همچنین با انفصال آن از موتور، اتومبیل را از حرکت بازمی دارد. (از فرهنگ فارسی معین).
- پدال کلاچ، آلتی است که زیر پای چپ رانندۀ اتومبیل قرار دارد و راننده به وسیلۀ آن کلاچ را به کار می اندازد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ)
مصغر کلاه. کلاه کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، فرهنگستان ایران این کلمه را بجای محفظۀ ریشه پذیرفته است. (از واژه های نو فرهنگستان ایران). محفظۀ ریشه. (فرهنگ فارسی معین). پوشش محافظ انتهای ریشه گیاهان که غالباً سخت و برجسته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتهای ریشه از سایر قسمتهای آن متورم و تیره تر می باشد و در اغلب ریشه ها با چشم بخوبی مشخص و متمایز است و کلاهک نامیده می شود. سلول های خارجی این قسمت دارای جدار کوتینی می باشند و یاخته های مولد ریشه و بافت مریستم را که معمولاً در قسمت انتهای ریشه قرار دارند حفظ می نمایند. طول کلاهک و شکل آن همیشه در نبات ثابت می ماند. در بالای کلاهک ناحیۀ صافی وجود دارد که سلولها می تواند در منتهی الیه آن قرار گرفته و نمو طولی ریشه و کلاهک بوسیلۀ این سلولهای مولد انتهائی صورت می گیرد، بنابراین اگر انتهای ریشه را قطع کنند رشد و نمو آن نیز قطع می گردد. (گیاه شناسی ثابتی ص 208) ، آنچه بر سر خرما و انار و بادنجان و امثال آن است. قمع. کون خرما. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ)
یک قسم زینت برای قلادۀ سگ. (ناظم الاطباء) ، یک قسم صدفی که با آن شراب خورند. (ناظم الاطباء). و به هر دو معنی رجوع به اشتینگاس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
دهی از دهستان وسط است که در بخش طالقان شهرستان تهران واقع است و 204 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ غَ)
گیاهی است از گروه تک لپه ها از دسته سوسنی ها با گل های آبی رنگ به شکل کره های کوچک و دارای مادۀ سمی موسکارین. (از گیاه شناسی گل گلاب چ سوم ص 306). گیاهی است از تیره سوسنی ها که علفی است و دارای ریشه پیازی شکل می باشد. گلهایش خوشه ای شکلند و در انتهای ساقه قرار دارند و دارای رنگ آبی مایل به بنفش با تلألو قرمز می باشند. در حدود چهل گونه از این گیاه شناخته شده که در اماکن بحرالرومی می رویند و در ایران نیز فراوان اند و کنار نهرها بسیار دیده می شوند. برخی از گونه های این گیاه به عنوان گل زینتی در باغچه ها کشت می شوند. از انساج آن ماده ای بنام موسکارین استخراج می کنند که به مقدار کم برای رفع اختلاج عضلات دستگاه گوارش و رحم بکار می رود. بصل المسک. بصل الزیز. (فرهنگ فارسی معین).
- کلاغک خوشه ای، گونه ای کلاغک که بنام کراث الکلب نیز نامیده می شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
کلاله. کاکل. پرچم. موی مجعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : موی سر او تا به دوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسوره ای غالیه آویخته و زره داود بر هم ریخته. (تاریخ طبرستان، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاته شود
لغت نامه دهخدا
صدغ. بر جایگاه صدغ دوپاره استخوان است صلب که آن عصب را که از دماغ بیرون آمده است و به عضله صدغ پیوسته پوشیده دارد... و صدغ کلالک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، در آخر باب دوم از گفتار چهارم از کتاب نخستین اندر شناختن استخوانهای سر)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره سوسنی ها که علفی است و دارای ریشه پیازی شکل میباشد. گلها یش خوشه یی شکلند و در انتهای ساقه قرار دارند و دارای رنگ آبی مایل به بنفش با تلالو قرمز میباشند. در حدود 40 گونه از این گیاه شناخته شده که در اماکن بحر الرومی میرویند و در ایران نیز فراوان اندو کنار نهرها بسیار دیده میشوند. برخی از گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی در باغچه ها کشت میشوند. از انساج آن ماده ای بنام موسکارین استخراج میکنند که بمقدار کم برای رفع اختلاج عضلات دستگاه گوارش و رحم بکار میرود بصل المسک بصل الزیز. یا کلاغک خوشه یی گونه ای کلاغک که بنام کراث الکلب نیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
دشتی که در آن ابدا زراعت نشده صحرای لم یزرع. چوب دراز سر کجی که چوگان آنرا بهر میوه ای که دست نرسد اندازند و شاخه را بزیر کشند و میوه را بچینند. دشت و صحرایی که مطلقاً در آن زراعت نشده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیچک
تصویر کلیچک
کلیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاهک
تصویر کلاهک
کلاه کوچک، آنچه شبیه به کلاه باشد، محفظه ریشه. کلاه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچک
تصویر کاچک
تارک سر، فرق سر، کاج، کاچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
((کُ))
تهی، میان خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
موج بزرگ دریا، طوفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاک
تصویر کلاک
((کَ))
دشت و صحرا که در آن زراعت نشده باشد، تارک سر، میان سر
فرهنگ فارسی معین
((کِ))
دستگاهی در اتومبیل برای قطع یا وصل کردن نیرو از موتور به جعبه دنده که توسط پدالی در زیر پای راننده صورت می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاهک
تصویر کلاهک
((کُ هَ))
کلاه کوچک، قسمت مخروطی شکل انتهای ریشه گیاه
فرهنگ فارسی معین
کلاغ سیاه و سفید، حیوان دو رنگ، هر چیز زشت و بدقیافه
فرهنگ گویش مازندرانی
سکسکه، نفس نفس زدن، نفس آخر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کوهستان شرق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع فریم ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ولوپی سوادکوه، از توابع اندرود ساری، روستایی.، روستایی در کلاردشت، از توابع اوزرود سفلای نور، موج دریا، کولاک
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاسیک
دیکشنری اردو به فارسی