جدول جو
جدول جو

معنی کلاپشت - جستجوی لغت در جدول جو

کلاپشت
جامه ای کوتاه و خشن که از پشم گوسفند بافته شود
تصویری از کلاپشت
تصویر کلاپشت
فرهنگ فارسی عمید
کلاپشت
(کُ پُ)
جامه ای باشد سیاه و سبز که آن را از پشم گوسفند بافند و بیشتر مردم گیلان و مازندران پوشند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی). جامه ای که از پشم گوسفند بافند و آن دو رنگ است غالباً سبز و سیاه خواهد بود و بیشتر مردم تبرستان پوشند و آن بمنزلۀ کلیچه است تازیر کمر را بگیرد و بمنزلۀ قبای آنهاست و آن را پشتک نیز گویند و ارخالق که در زیر آن پوشند، جرپشتک گویند یعنی پوشش زیرین. (انجمن آرا) (آنندراج). و بخاطر می رسد که بفتح کاف باشد زیرا که مرکب است از ’کلا’و ’پشت’ یعنی که به پشت غوک میماند در سفیدی و سیاهی و سبزی. (رشیدی). جامۀکمری پشمی که تبریان پوشند. (یادادشت مرحوم دهخدا). کلاپشت، کلاپشته. (حاشیۀ برهان چ معین) :
هر آنکس که مازندران داشتی
کلاپشت و کیش و کمان داشتی.
(از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کلاپشت
جامه ای سیاه و سبز که آنرا از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامه مازندرانیان و گیلانیان بود: (هر آن کس که مازندران داشتی کلاپشت و کیش و کمان داشتی)، (بنقل انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
کلاپشت
((کُ پُ))
جامه ای سیاه و سبز که آن را از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامه مازندرانیان و گیلانیان بود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلاکت
تصویر کلاکت
کلاکت (Klaket) یا Slate به عنوان یکی از وسایل و ابزارهایی است که در صنعت سینما و تولید فیلم برای ضبط اطلاعات فیلم، هماهنگ سازی صدا و تصویر، و همچنین برای سینک کردن تصویر و صدا استفاده می شود. این وسیله شامل یک تخته کوچک است که معمولاً دو صفحه دارد: صفحه جلویی که شامل اطلاعات فیلم و نسخه سندرمی است و صفحه پشتی که برای گرفتن صدا و تصویر استفاده می شود.
وظایف کلاکت شامل موارد زیر می باشد:
1. ثبت اطلاعات فیلم : اطلاعاتی مانند نام فیلم، شماره صحنه، شماره تصویر، شماره کادر، تاریخ و سایر اطلاعات مربوط به تولید فیلم را ثبت می کند.
2. سینک کردن صدا و تصویر : با کشیدن صفحه کلاکت پایین، صدای تخته کلاکت و دست زدن آن بر روی یکدیگر، صدا و تصویر با هم سینک می شوند.
3. هماهنگ سازی فیلم : در فرآیند تدوین، کلاکت به عنوان یک نقطه مرجع استفاده می شود تا تدوینگر بتواند تصاویر و صدا را با هم هماهنگ کند.
4. فهرست ها و گزارش ها : از اطلاعات ثبت شده در کلاکت برای تهیه فهرست ها، گزارش های تولید و غیره استفاده می شود.
کلاکت یکی از ابزارهای اساسی در صنعت فیلم سازی است که برای مدیریت و هماهنگی صحیح فرآیندهای تولید و پس تولید فیلم بسیار اهمیت دارد. در ابتدای هر برداشت از این صفحه هم، فیلم برداری می شود، تا در هنگام تدوین اطلاعات مورد نیاز به تدوین گر داده شود. در صفحه کلاکت، اطلاعاتی نظیر نام فیلم، فیلم ساز، فیلم بردار، تاریخ، شماره هر صحنه و هر برداشت درج می شود. این اطلاعات نشان می دهد که کدام بخش از فیلم در حال تهیه است (این اطلاعات به طور شفاهی هم خوانده می شوند) . تخته لولا شده بالای صفحه کلاکت تخته تقه نام دارد که محکم به هم می خورد، تدوین گر در مرحله تدوین از این صدا برای هم گاه کردن صدا و تصویر استفاده می کند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از فراپشت
تصویر فراپشت
بر پشت
فراپشت کردن: بر دوش انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلائت
تصویر کلائت
حفظ کردن، نگهداری کردن، نگهبانی کردن، حراست کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاپوت
تصویر کاپوت
روکش فلزی متحرک بر روی موتور و در جلو اتومبیل، در پزشکی پوشش پلاستیکی نازک که در موقع مقاربت جنسی برای جلوگیری از بارداری یا انتقال بیماری های عفونی روی آلت تناسلی مرد کشیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلالت
تصویر کلالت
مانده شدن، کند شدن، بی پدر شدن، بی فرزند شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاپشن
تصویر کاپشن
پوشاک زمستانی به شکل نیم تنۀ کوتاه، کلاه دار یا بی کلاه، که جلو آن با زیپ بسته می شود و در پوشش داخلی آن پارچه هایی از الیاف طبیعی یا مصنوعی برای گرم کردن دوخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوژپشت
تصویر کوژپشت
کسی که به واسطۀ پیری پشتش خمیده شده باشد، کسی که ستون فقراتش معیوب و خمیده باشد، قوزی، کنایه از آسمان، برای مثال تو ز این بی گناهی که این کوژپشت / مرا برکشید و به زودی بکشت (فردوسی - ۲/۱۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
(کْلا / کِ رُ)
نام یکی از بخشهای شهرستان نوشهر است. این بخش در جنوب بخش چالوس و در منطقه کوهستانی واقع شده و محدود است از شمال به بخش چالوس و از خاور به دهستان کجور و از باختر به دهستان سه هزار و از جنوب به خطالرأس سلسلۀ اصلی جبال البرز از تخت سلیمان تا حدود گردنۀ کندوان. هوای این بخش به نسبت بلندی و پستی های آن مختلف و قسمت عمده آن سردسیر که تنها کنار رود خانه چالوس معتدل است. دو رود خانه مهم چالوس و سردآبرود که اولی از کندوان و دومی از تخت سلیمان سرچشمه میگیرد در این ناحیه جاری است. و قسمت عمده قرای آن از چشمه سارهای کوهستانی مشروب می شوند و محصول عمده آن غلات دیمی، لبنیات، چوب و ذغال است. این بخش از سه دهستان کلاردشت و بیرون بشم و کوهستان تشکیل شده و داری 78 آبادی است و در حدود 20 هزار تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو و ترجمه آن ص 50، 148 و تاریخ مغول اقبال ص 311- 313 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ پُ تَ / تِ)
رجوع به کلاپشت شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
باخه. اسم فارسی سلحفاه است. (فهرست مخزن الادویه). سوراخ پا. سولاخ پا. لاک. سنگپشت. کاسه پشت. کشتوک. کشف. کشو. شیلونه. خشک پشت. اولاکو (در دیلمان و گیلان). به هندی کچهوا گویند. (غیاث). چلچله (برهان، ذیل همین لغت). پوست لاک پشت دریائی یا صحرائی را رق گویند. (لغت محلی شوشتر، ذیل رق)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
خمیده پشت وپشت دوتا. (آنندراج). کسی که پشت آن خمیده و دوتا باشد. احدب. (ناظم الاطباء). اقوس. احدب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوز، کوژ و کوژپشت شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
خمیده پشت. (آنندراج). کوزپشت و احدب. (ناظم الاطباء). کوزپشت. (فرهنگ فارسی معین). حدب. احدب. حدباء. احنی. حنواء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بدو گفت کاین پهلو کوژپشت
بپرسی سخن پاسخ آرد درشت.
فردوسی.
این زال کوژپشت که دنیاست همچو چنگ
از سر بریده موی و به پای اندر آمده.
خاقانی.
کشاورز را جای باشد درشت
چو نرمی ببیند شود کوژپشت.
نظامی.
و رجوع به کوزپشت و کوژ شود، بدشکل و بدترکیب. (ناظم الاطباء) ، به کنایه بسبب خمیدگی موهوم فلک را نیز کوژپشت گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
همان کژ بود کار این کوژپشت
بخواهد همی بود با ما درشت.
فردوسی.
تو زین بیگناهی که این کوژپشت
مرا برکشید و بزودی بکشت.
فردوسی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ جَ)
دهی از دهستان راستوپی است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان پیشین بخش راسک شهرستان ایرانشهر واقع در 10000گزی جنوب راسک، کنار راه فرعی راسک به پیشین. هوای آن گرم و دارای 500 تن سکنه است. آب آن از رودخانه ومحصول آن غلات، خرما و برنج است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کلب (بمعنی سگ). (منتهی الارب). رجوع به کلب و کلاب شود
لغت نامه دهخدا
(فَ پُ)
بر پشت.
- فراپشت کردن، بر دوش انداختن: امیر مسعود فرمودتا قبای خاصه آوردند و فراپشت وی کردند. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ وَ)
قومی از مطربان هستند و این لفظ هندی است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است جزء بخش حومه شهرستان دماوند واقع در 6هزارگزی جنوب دماوند و متصل به راه شوسۀ تهران به مازندران. محلی است کوهستانی و سردسیر و 150 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رود خانه تاررود تأمین میشود. محصول آن غلات، سیب زمینی، لوبیا، بنشن، عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری است. سر راه شوسه واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ پَ رَ)
یکی از انواع گلاذین ها (طرز قرار گرفتن گلها بر روی دم گل) و این چنان است که گلهای بسیار فراوان برروی طبقی بنام نهنج قرار گرفته و نهنج ممکن است صاف یا برآمده باشد. و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب شود
لغت نامه دهخدا
آرایش گلها یی را گویند که مقدار بسیار زیادی گل که درین نوع آرایش بنام گلچه موسومند بر روی طبقی بنام نهنج قرار گرفته اند. نهنج ممکن است صاف یا بر آمده باشد و گلچه ها آنرا فرا گیرند. بهترین نمونه آرایش کلاپرک گل آفتاب گردان و گل با بونه است که اولی دارای نهنج مسطح و دومی دارای نهنج محدب است
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای سیاه و سبز که آنرا از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامه مازندرانیان و گیلانیان بود: (هر آن کس که مازندران داشتی کلاپشت و کیش و کمان داشتی)، (بنقل انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که با فاصله از افراد نوع خود روییده باشد مقابل پر پشت: موی کم پشت، کم مایه مقابل پر پشت، قلم مویی که نوک آن بلند باشد قلم نیزه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوژپشت
تصویر کوژپشت
((پُ))
کسی که پشتش خمیده شده باشد، بدشکل، بدترکیب
فرهنگ فارسی معین
روستایی از توابع لاریجان سفلی واقع در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگل واقع در انتهای زمین شالیزاری که معنای پشت کاله را
فرهنگ گویش مازندرانی
تنک پراکنده
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
لبه ی کلاه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی و سرگرمی، که در آن دو نفر کلاهی را از سر کسی قاپیده
فرهنگ گویش مازندرانی
کشتزاری نزدیک روستای کوهپر کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی پشتی که از پشم بافند، دوش توبره ی کشاورزی و چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی