کله پاچه از هر حیوانی. (ناظم الاطباء). مجموع سر و پاچه های حیوان (مانند گوسفند). (فرهنگ فارسی معین). - کله پاچه شدن، مضطرب و سراسیمه شدن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کله پا شدن شود. ، خوراکی که از کله و پاچۀ گوسفند سازند. طرز تهیۀ آن چنین است که موهای کله و پاچه را باآب آهک سوزانند و کله و پاچه را جوشانده داخل بینی و دهان گوسفند را پاک کنند و با چاقو تراشند و سپس با پیاز و شکنبه و شیردان بار کنند و یک قطعه دنبه و قدری گوشت گردن هم بدان علاوه نمایند. (فرهنگ فارسی معین). آبگوشتی که از سر و پاچه های گوسفند و جز آن سازند و گاه بر آن گوشت گردن و شکنبۀ گوسفند افزایند. طعامی که از کلۀ گوسفند و پاچۀ آن کنند. شاخ دار. چشم دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: موش چیست تا کله پاچه اش چه باشد ؟!، یعنی از شخصی کوچک توقعی بزرگ داشتن بیجاست
کله پاچه از هر حیوانی. (ناظم الاطباء). مجموع سر و پاچه های حیوان (مانند گوسفند). (فرهنگ فارسی معین). - کله پاچه شدن، مضطرب و سراسیمه شدن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کله پا شدن شود. ، خوراکی که از کله و پاچۀ گوسفند سازند. طرز تهیۀ آن چنین است که موهای کله و پاچه را باآب آهک سوزانند و کله و پاچه را جوشانده داخل بینی و دهان گوسفند را پاک کنند و با چاقو تراشند و سپس با پیاز و شکنبه و شیردان بار کنند و یک قطعه دنبه و قدری گوشت گردن هم بدان علاوه نمایند. (فرهنگ فارسی معین). آبگوشتی که از سر و پاچه های گوسفند و جز آن سازند و گاه بر آن گوشت گردن و شکنبۀ گوسفند افزایند. طعامی که از کلۀ گوسفند و پاچۀ آن کنند. شاخ دار. چشم دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - امثال: موش چیست تا کله پاچه اش چه باشد ؟!، یعنی از شخصی کوچک توقعی بزرگ داشتن بیجاست
گردیدن چشم باشد از جای خود چنانکه سیاهی چشم پنهان شود بسبب لذت بسیار و یابجهت ضعف و سستی و یا بواسطۀ خشم و قهر. (برهان) (ناظم الاطباء) (از رشیدی) (غیاث). تغییر کردن چشم از وضع معتاد یعنی سپیدی و سیاهی زیر و بالا شدن، چه پیسه بمعنی دورنگ است و کلاغ پیسه کلاغ ابلق است که مأخذاین لغت گردیده و حالت کلاپیسه شدن چشم از غلبۀ خشم است و قهر یا کمال لذت از مقاربت نسوان خاصه در وقت انزال منی. (انجمن آرا) (آنندراج). مخفف کلاغ پیسه. - کلاپیسه شدن چشم، گاهی روشن و گاهی تاری دیدن آن، آلبالو دیدن، آلبالو چیدن چشم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت چون چشمش کلاپیسه شود فهم کن کان وقت انزالش بود. مولوی. کلاپیسه شد چشم چرخ دژم سفید و سیه هردو شد عین هم. میرزا عبدالقاهر تونی (از آنندراج)
گردیدن چشم باشد از جای خود چنانکه سیاهی چشم پنهان شود بسبب لذت بسیار و یابجهت ضعف و سستی و یا بواسطۀ خشم و قهر. (برهان) (ناظم الاطباء) (از رشیدی) (غیاث). تغییر کردن چشم از وضع معتاد یعنی سپیدی و سیاهی زیر و بالا شدن، چه پیسه بمعنی دورنگ است و کلاغ پیسه کلاغ ابلق است که مأخذاین لغت گردیده و حالت کلاپیسه شدن چشم از غلبۀ خشم است و قهر یا کمال لذت از مقاربت نسوان خاصه در وقت انزال منی. (انجمن آرا) (آنندراج). مخفف کلاغ پیسه. - کلاپیسه شدن چشم، گاهی روشن و گاهی تاری دیدن آن، آلبالو دیدن، آلبالو چیدن چشم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت چون چشمش کلاپیسه شود فهم کن کان وقت انزالش بود. مولوی. کلاپیسه شد چشم چرخ دژم سفید و سیه هردو شد عین هم. میرزا عبدالقاهر تونی (از آنندراج)
کلاغ پیسه عکه. (برهان) (آنندراج). عکه و کلاغچه. (ناظم الاطباء). اسم فارسی عقعق است. (فهرست مخزن الادویه). کلاژه. قلازار. قلاژار. (حاشیه برهان چ معین). شاید مخفف کلاغ و زاره باشد. و رجوع به زاره شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژ و کلاژه شود
کلاغ پیسه عکه. (برهان) (آنندراج). عکه و کلاغچه. (ناظم الاطباء). اسم فارسی عقعق است. (فهرست مخزن الادویه). کلاژه. قلازار. قلاژار. (حاشیه برهان چ معین). شاید مخفف کلاغ و زاره باشد. و رجوع به زاره شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاژ و کلاژه شود
گردش تخم چشم از جای خود بنحوی که سیاهی آن پنهان گردد و این حالت بر اثر لذت بسیار (مثلا بهنگام جماع) یا به جهت ضعف و سستی و یا خشم و غضب حاصل گردد: (گفت چشمش چون کلاپیسه شود فهم کن کان وقت انزالش بود)، (مثنوی)
گردش تخم چشم از جای خود بنحوی که سیاهی آن پنهان گردد و این حالت بر اثر لذت بسیار (مثلا بهنگام جماع) یا به جهت ضعف و سستی و یا خشم و غضب حاصل گردد: (گفت چشمش چون کلاپیسه شود فهم کن کان وقت انزالش بود)، (مثنوی)
جامه ای سیاه و سبز که آنرا از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامه مازندرانیان و گیلانیان بود: (هر آن کس که مازندران داشتی کلاپشت و کیش و کمان داشتی)، (بنقل انجمن)
جامه ای سیاه و سبز که آنرا از پشم گوسفند بافند و تا زیر کمر را بگیرد و آن جامه مازندرانیان و گیلانیان بود: (هر آن کس که مازندران داشتی کلاپشت و کیش و کمان داشتی)، (بنقل انجمن)