جدول جو
جدول جو

معنی کلانگیری - جستجوی لغت در جدول جو

کلانگیری
(کَ)
کلان گرفتن. مقابل خردگیری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمانگیر
تصویر کمانگیر
(پسرانه)
کماندار
فرهنگ نامهای ایرانی
شعبه ای از شهربانی که به کارهای مربوط به حفظ نظم و آرامش یک بخش از شهر رسیدگی می کند، رهبری، سرپرستی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
رنگ چوب صندل. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاگر شود
لغت نامه دهخدا
(کَ گَ)
شغل کمانگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمان گر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ/ لِ زَ)
مقابل خردگیر. انواعی از مرغان شکاری که شکار کلان گیرند. باز. بازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
بزرگ سر بودن. گنده بودن سر:
باوی است از کلان سری همسر
خر دجالک درازرکاب.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
ابنه. (آنندراج). عمل کله گیر:
قصد پدران نشانۀ ناپاکی است
این تاج ستانی ز کله گیری هاست.
اشرف (از آنندراج).
و رجوع به کله گیر شود
لغت نامه دهخدا
گرفتن میان، توسط و میانه روی، (آنندراج) :
کمر در میانگیری این و آن
نمی دید مقصود خود در میان،
ظهوری (از آنندراج)،
میان گر گیرمت عیبم مکن بیش
میانگیری عجب نبود ز درویش،
کاتبی (از آنندراج)،
و رجوع به میانجی گری شود،
- میانگیری کردن، وساطت:
به روی هم افتاده کالا در او
میانگیریی کرده سودا در او،
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
کمانداری را گویند که که در فن تیراندازی بی نظیر باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). کماندار. (فرهنگ فارسی معین) :
به نیروی دست کمانگیر او
بیفتاد الانی به یک تیر او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لقب آرش است و او پهلوانی بوده ایرانی که یک تیر از آمل به مرو انداخته است و آن مسافت چهل روزه راه است. (برهان). لقب آرش تیرانداز منوچهر بوده که درمصالحه با افراسیاب از رویان مازندران تیر او به مرو رفت. (آنندراج). لقب پهلوانی آرش نام و بطور افسانه گویند تیری از آمل به مرو پرتاب کرد که چهل روز مسافت میان آن دو شهر است. (ناظم الاطباء) :
اگر خوانند آرش را کمانگیر
که از ساری به مرو انداخت یک تیر.
(ویس و رامین ص 273).
و رجوع به آرش شود
لغت نامه دهخدا
در تداول زنان، کار: مرده شور کارگیریت را ببرد، مرده شورت ببرد با این کارگیریت، کسی که مرتکب میشود و مباشرت مینماید و متقبل میشود هر کار مهمی را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کسی که به کمان مجهز است، کسی که در تیر اندازی با کمان مهارت دارد کمانگیر: (بر سر خاکش بجای شمع تیری مینهد هر که قربان کمانداران ابرو میشود)، (کلیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلانتری
تصویر کلانتری
عمل و شغل کلانتر: (ملا افضل منجم قزوینی که سمت خانه خواهی نواب مهد علیا داشت کمال اعتبار و اقتدار یافته مهم کلانتری و معاملات دیوانی قزوین باو متعلق گشت)، مهتری بزرگی، شعبه ای از شعب شهربانی در نقاط مختلف شهر که مامور ایجاد حفظ و نظم در حوزه و محله خود میباشد کمیساریا کمیسری. شعبه از شعب شهربانی در نقاط مختلف شهر که مامور ایجاد حفظ و نظم در حوزه و محله خود می باشد، کمیسری
فرهنگ لغت هوشیار
جاسوسی، تحقیق از افراد لشکر دشمن درباره تعداد سپاهیان و ساز و برگ و تجهیزات و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمانگیر
تصویر کمانگیر
((کَ))
کسی که در فن تیر اندازی با کمان ماهر باشد، لقب پهلوانی آرش
فرهنگ فارسی معین
اداره ای است تابع سازمان نیروی انتظامی که حفظ نظم و قانون در بخشی از شهر را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زبانگیری
تصویر زبانگیری
جاسوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسانگیری
تصویر آسانگیری
ارفاق
فرهنگ واژه فارسی سره
شهربانی، کمیساریا، نظمیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد