جدول جو
جدول جو

معنی کلالان - جستجوی لغت در جدول جو

کلالان(کَ لَ)
کوه... کوهی است که خط سرحدی عراق و ایران از قلۀ آن عبور می کند. رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 134 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلاسان
تصویر طلاسان
(دخترانه)
طلا (عربی) + سان (فارسی) مانند زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بلاشان
تصویر بلاشان
(پسرانه)
پلاشان، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلالان
تصویر گلالان
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در آذربایجان غربی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الامان
تصویر الامان
پناه، زینهار، کلمه ای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناه جویی و کمک خواستن به کار برده می شود، برای مثال به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲ - ۵۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلجلان
تصویر جلجلان
گشنیز، تخم گشنیز، دانۀ کنجد، دانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + لام، حرف تعریف، بدون لام. بی لام. درکتب لغت وقتی بلالام گویند، یعنی بی حرف تعریف الف ولام. (یادداشت مرحوم دهخدا). بدون ال. بی الف ولام. و رجوع به بلا شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ / نِ)
مانند بلال. چون حضرت بلال مرد صالح و بی تکلف بودن. پس از بلالانه مراد صالحانه و بی تکلفانه باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). بلال مانند. چون بلال. و رجوع به بلال بن رباح... شود
لغت نامه دهخدا
به معنی ’پسر را فرستاد’ نام پدر مردوخ، شهریار بابل بوده است. (از قاموس کتاب مقدس) ، دچار مصیبت. (فرهنگ فارسی معین). مصیبت زده و آفت رسیده. (آنندراج) ، بدبخت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پسر بلاش پسر فیروز، از پادشاهان اشکانی و مدت سلطنت او بیست وچهار سال بوده است. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 18و مجمل التواریخ و القصص ص 59 و تاریخ گزیده ص 102) ، سعایت وسخن آرائیها بدروغ. (منتهی الارب). وشایات و سخن چینی ها، گویی آن جمع بلاغه است، گویند ’لایفلح أهل البلاغات’. (از اقرب الموارد) ، سخن آرایی ها. چیره زبانیها:
قوی در بلاغات و در نحو چست
ولی حرف ابجد نگفتی درست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام دهی است به عقبۀ حلوان. (یادداشت مرحوم دهخدا). لشکر از در همدان برگرفت (طاهر ذوالیمینین) و به عقبۀ حلوان شد و بر عقبه دیهی است نام آن بلاشان، لشکر آنجا فرودآورد. (ترجمه طبری بلعمی ص 512). و طاهر سپاه از بلاشان برگرفت و از عقبه فروشد. (ترجمه طبری بلعمی ص 512)
مرغزار بلاشان، مرغزاری است به حدود اصفهان منسوب به بلاشان بن بلاش بن فیروز، از پادشاهان اشکانی. (از تاریخ گزیده ص 102)
لغت نامه دهخدا
در حال آلودن
لغت نامه دهخدا
نام آلان است، چون خزران نام خزر: و هرگز هیچکس در آن زمین (روس نرسیده مگر گشتاسف بفرمان پدرش لهراسف در آن وقت که کیخسرو او را بخزران و آلانان فرستاد. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
در حال آغالیدن
لغت نامه دهخدا
نام مرکز خرّۀ اسالم در طوالش گیلان، نام رودی میان گرگان رود و شفارود طالش
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودبار، بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. سکنه 700 تن. چشمه سار. محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، زردآلو، لبنیات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
نام دهی از دهستان کنار رود خانه شهرستان گلپایگان واقع در 12 هزارگزی شمال گلپایگان، کنار راه مال رو کیدر به دره باغ، دارای 114 تن سکنه شیعه، فارسی و لری زبان، محصول غلات و لبنیات و تریاک و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام دهی جزء دهستان رودبار قصران، بخش افجه شهرستان تهران در 28 هزارگزی شمال باختری گلندوک و هشت هزارگزی خاوری راه شمشک به تهران، دارای 911 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، (تلفظ محلی لالون است، رجوع به لالون شود)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُلْ لا)
کسی که صرفه جویی خانه را به وی واگذار کرده باشند. (ناظم الاطباء). کسی که اقتصاد خانه به او واگذار شده باشد. (از اشتینگاس) ، کسی که هر کاری را مرتکب گردد. (ناظم الاطباء) ، بزرگ خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان گورگ بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 60هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 34هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به سردشت. منطقه ای است کوهستانی، هوای آن سرد و دارای 310 تن سکنه است. آب آن از رود خانه خورخوره و محصول آن غلات، توتون و حبوبات میباشد. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محل بفاصله 5000هزار گز به نام گلالان بالا و پائین مشهور است. سکنۀ گلالان بالا 215 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مرغزار کالان نام مرغزاری است به فارس: مرغزار کالان به جوار گور مادر سلیمان است طولش چهار فرسنگ اما عرض کم دارد، و قبر مادر سلیمان ازسنگ کرده اند خانه چهار سو است و در فارس نامه آمده که کس در آن خانه نتوان نگرید و از خوف کور شدن اما ندیدم که کسی آزمون کرده باشد (نزههالقلوب ص 135)، و نیز رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 154 چ لیدن شود
لغت نامه دهخدا
کالنده، در حال کالیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از آلایان
تصویر آلایان
در حال آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالان
تصویر کالان
غلاف شمشیر و خنجر (گویش کردی مهاباد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلابان
تصویر بلابان
انواع طبل نقاره دهل
فرهنگ لغت هوشیار
اناردشتی از گیاهان گیاهی است از تیره پروانه واران که بالغ بر 200 گونه دارد و همه متعلق به نواحی حاره زمینند قلقل قلاقل قلاقلا انار دانه دشتی رمان البری انار صحرایی. توضیح دانه این گیاه راحب البلسان و بشام نامند که در تداوی مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاشان
تصویر خلاشان
دشمنان، مفسدان، حاسدان
فرهنگ لغت هوشیار
پناه زینهار به دادم برس به فریادم برس زینهارخ پناه (کلمه ای که وقت نزول حوادث گویند) : (هرلحظه ها تفی بتو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امانست الامان) (خاقانی) یاالامان گفتن، کلمه (الامان) را بر زبان راندن زینهار خواستن: بکمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن، (سعدی) پناه، هنگام ترس و وحشت و تسلیم گفته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
گشنیز کنجد دانه انجیر کنجد. توضیح در بعض کتب این کلمه مرادف با گشنیز نیز ذکر شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلالات
تصویر دلالات
راهنمایی ها، جمع دلالت، جمع در جمع دلاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاخان
تصویر فلاخان
((فَ لَ))
فلاخن، قلاب سنگ، ابزاری برای پرتاب کردن سنگ و آن رشته ای بوده که آن را از نخ یا ابریشم می بافتند، فلخم، فلخمه، فلماخن، فلخمان، پلخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الامان
تصویر الامان
((اَ اَ))
زینهار! پناه !
فرهنگ فارسی معین
از توابع کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دو روستا در غرب گرگان یکی کلاجان قاجار و دیگری کلاجان
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی در، کیلومتری جنوبی گرگان و به ارتفاع،، ۰۱ متر، از
فرهنگ گویش مازندرانی