جدول جو
جدول جو

معنی کلاستی - جستجوی لغت در جدول جو

کلاستی
سفال شکسته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آراستی
تصویر آراستی
(دخترانه و پسرانه)
بنا به روایات نام عموی زرتشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلانتر
تصویر کلانتر
بسیار باهوش و کاری، در امور نظامی رئیس کلانتری، در دورۀ صفویه تا اوایل قاجار، مسئول شهر یا محله که وظیفه اش جمع آوری مالیات و برقراری نظم و امنیت بود، رئیس و سرپرست یک صنف یا گروه
کلانتر محل: شخص فضول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الاستیک
تصویر الاستیک
قابل ارتجاع، کش سان، نرم و قابل انعطاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاستی
تصویر کاستی
کمی، کم شدگی، تقلب، دروغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاسور
تصویر کلاسور
جلد بزرگ فنر دار که اوراق پرونده را در آن مرتب نگه می دارند، جزوه دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاسیک
تصویر کلاسیک
ویژگی آثار متعلق به مکتب کلاسیسم مثلاً نمایشنامۀ کلاسیک، ویژگی آثار ادبی و هنری دوران های گذشته مثلاً ادبیات کلاسیک، ویژگی هر آنچه به مدرسه و دانشگاه مربوط است، درسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملامتی
تصویر ملامتی
سزاوار ملامت و سرزنش، در تصوف ملامتیه
فرهنگ فارسی عمید
نقصان و کم شدگی، نقص، منقصت:
که ای برتر از کژّی و کاستی
بهی زان فزاید که تو خواستی،
فردوسی،
چنین گفت موبدبه شاه جهان
که آن گور دیوی بد اندر نهان
که بهرام را خواند ازراستی
پدید آرد اندر دلش کاستی،
فردوسی،
گر ایدون که یابم ز تو راستی
بشویی به دانش دل از کاستی،
فردوسی،
خداوند هستی وهم راستی
از اویست بیشی و هم کاستی،
فردوسی،
به گیتی کیمیا چون راستی نیست
که عز راستی را کاستی نیست،
(ویس و رامین)،
چو در داد شاه آورد کاستی
به پیچد سر هر کس از راستی،
اسدی (گرشاسبنامه)،
چو گشتی تمام آیدت کاستی،
اسدی (ایضاً)،
بلکه مصنوعی تمام است این بقول منطقی
گر تمام این است هرگز نیست او را کاستی،
ناصرخسرو،
ترا من همی راستی داده ام
تو از من همی کاستی جسته ای،
ناصرخسرو،
بر زمین چون پادشا گشتی گرفتی کاستی
بر فلک چون بدر گردد کاستی گیرد قمر،
امیرمعزی،
ماه ندیده کاستی سرو کشیده راستی
دلبرمن براستی راست چنان آمده ست،
سوزنی،
از کجی افتی به کم و کاستی
وز غم رستی تو اگر راستی،
نظامی،
، خسارت، ضرر، زیان، حیله، کژی، کاستی ماه، امحاق
لغت نامه دهخدا
فرانسوی هزار بیشه هزار پیشه جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر تعبیه شده و اوراق لازم را در آن بترتیب جا دهند. جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی ترادادی، دیرینه، پیشینیان پیشگامان، آموزیک آنچه در کلاسها بکار رود کلاسی درسی: کتاب کلاسیک، آنچه مربوط بدوره یونان وروم قدی یا مولفان بزرگ قرن 17 م. است: زبانها کلاسیک تاتر کلاسیک - 3. 2 آنچه بمنزله نمونه و سر مشق در طبقه خود بکار رود. یا ادبیات کلاسیک. آنچه در کلاسها بکار رود، کلاسی، درسی
فرهنگ لغت هوشیار
بزرگتر قوم، بزرگ اندام تر، کسی که نظم و نسق شهر بدست او بود و کدخدا یان محله را تعیین و اداره میکرد (صفویه و قاجاریه)، یا کلانتر شهر. داروغه شهر. توضیح: وظیفه کلانتر تعیین کدخدا یان محلات و ریش سفیدان اصناف بود که با مشورت و موافقت مردم هر محل و افراد هر صنف معین میکرد. رسیدگی باختلافات کسبه و اصناف و شکایات رعایا و زارعین و رفع ظلم اقویا از ضعیفان و اصلاح حال رعیت نیز از جمله وظایف وی بوده است، سرپرست اصناف (صفویه و قاجاریه)، رئیس یکی از دسته های ایل (بزرگتر از دسته ای که تحت نظارت کدخدا ست)، رئیس کلانتر کمیسر. یا کلانتر مرز. کمیسر سر حدی. بزرگتر قوم، جسیم تر، گنده تر، تنومند تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلانتری
تصویر کلانتری
عمل و شغل کلانتر: (ملا افضل منجم قزوینی که سمت خانه خواهی نواب مهد علیا داشت کمال اعتبار و اقتدار یافته مهم کلانتری و معاملات دیوانی قزوین باو متعلق گشت)، مهتری بزرگی، شعبه ای از شعب شهربانی در نقاط مختلف شهر که مامور ایجاد حفظ و نظم در حوزه و محله خود میباشد کمیساریا کمیسری. شعبه از شعب شهربانی در نقاط مختلف شهر که مامور ایجاد حفظ و نظم در حوزه و محله خود می باشد، کمیسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاستگی
تصویر کاستگی
کسر کمی، بی رونقی: (نعس کاستگی بازار) (منتهی الارب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاستنی
تصویر کاستنی
کم شدنی تقلیل یافتنی نقصان پذیرفتنی، قابل تفریق تفریق پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی رویی رویه چدخ در خودرو چرم مانندی از کائوچو، رویه چرخ وسایط نقلیه (مانند اتومبیل)، کشدار، رویه چراغ اتومیبل و بعضی از وسایل نقلیه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی ریخت پذیر، با فتساز آنچه بتواند جای بافت های از میان رفته گیاهی یا جانوری را پر کند، تپنگه ماده ای که در تپنگ (قالب) ریزند و از آن چیزهای گوناگون سازند ماده ای که قابل پیوند یا قابل دخول در انساج حیوانی یا گیاهی باشد ماده ای که بتواند جای انساج منهدم شده و از بین رفته حیوانی یا گیاهی را پر کند و همان وظیفه را انجام دهد، ماده ای که جهت قالب گیری چیزی بکار آید، ماده ای شبیه رزین که از آن اشیا مختلف سازند. ماده ای که جهت قالب گیری وساختن چیزی بکار برود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکلاتی
تصویر شکلاتی
خرمکی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاجوی
تصویر کلاجوی
پیاله: (هان تا ندهی گوش باواز دف و نی هان تا نکنی رای صراحی و کلاجو)، (عمید لوبکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براستی
تصویر براستی
حقاً، الحق
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته نادرست فارسی گویان به جای ملامی نکوهشی منسوب به ملامت، پیرو ملامتیه: (از پس کنیت سگی چیست بشهر نام ماک درد کش ملامتی سیم کش قلندری) (خاقانی. سج. 428) توضیح در عربی تاء مصدری و نظایر آن از آخر کلمات ملحق به یاء نسبت حذف شود و} ملامی {گویند اما در فارسی ملامتی و اباحتی بسیار استعمال شود
فرهنگ لغت هوشیار
شهرستانی شارسانی منسوب به ولایت: اهل شهرستان (بجز پایتخت)، یا لهجه ولایتی. لهجه ای که مردم شهرستانها بدان تکلم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاسی
تصویر کلاسی
آموزشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاستی
تصویر کاستی
کمی نقصان کم شدگی منقصت مقابل افزونی بیشی: (خداوند هستی و هم راستی از اویست بیشی و هم کاستی)، ضرر زیان، انحراف منحرف شدن کجی کژی: (چنین گفت موبد بشاه جهان که آن گور دیوی بد اندر نهان که بهرام را خواند از راستی پدید آرد اندر روش کاستی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاسنگ
تصویر کلاسنگ
فلاخن: (او (داود) شبانی بود و جامه شبانان بتن داشت... و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته)
فرهنگ لغت هوشیار
((پِ))
نام عمومی اقسام فرآورده های پلیمری دارای منشأ آلی که در دمای معمولی پایدارند ولی به وسیله حرارت یا فشار می توان آن ها را شکل داد و به صورت ورقه، میله یا رشته درآورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکلاتی
تصویر شکلاتی
تهیه شده با شکلات، به رنگ قهوه ای روشن مانند رنگ شکلات
فرهنگ فارسی معین
اداره ای است تابع سازمان نیروی انتظامی که حفظ نظم و قانون در بخشی از شهر را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلانتر
تصویر کلانتر
((کَ تَ))
بزرگتر، عظیم تر، رییس کلانتری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاستی
تصویر کاستی
نقصان، کم شدگی، کم خردی، نادانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاستی
تصویر کاستی
تقصان، نقیصه، نقص، معضل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلامتی
تصویر سلامتی
تندرستی، بهزیستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از براستی
تصویر براستی
در حقیقت، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره
کاهش، کمی، منقصت، نقص، نقصان، نقیصه
متضاد: فزونی، کمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تکه های شکسته ی کوزه و خم
فرهنگ گویش مازندرانی