جدول جو
جدول جو

معنی کلارس - جستجوی لغت در جدول جو

کلارس
(کَ رُ)
شهری در ایونی که بوسیلۀ رب النوعش آپولون مشهور گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلارا
تصویر کلارا
(دخترانه)
نام راهبه ای ایتالیایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیارس
تصویر کیارس
(پسرانه)
کیارش، از شخصیتهای شاهنامه، نام دومین پسر کیقباد پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلاس
تصویر کلاس
هر یک از اتاق های مدرسه، آموزشگاه یا دانشگاه، اتاق درس، هر دورۀ یک ساله از تحصیل در دبستان، مدرسۀ راهنمایی و دبیرستان یا هنرستان، هر جلسۀ درس که در آن مهارت یا فن خاصی آموزش داده می شود، ۴،منزلت و شان اجتماعی کسی، گروهی یا مؤسسه ای مثلاً کلاس پدرش پایین بود
فرهنگ فارسی عمید
(رُ تَ)
شهری به بین النهرین بر ساحل خابور و این همان حران امروزی است و اشکانیان در 53 قبل از میلاد در این جا کراسوس را شکست دادند
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام یکی از دهستانهای ناحیۀ کلارستاق شهرستان نوشهر است. حدود دهستان از شمال دریای خزر و از خاور دهستان کران، از جنوب دهستانهای کلاردشت و بیرون بشم و از باختر به دهستان لنگا از شهرستان شهسوار است. بخش چالوس از همین یک دهستان تشکیل شده است. این دهستان دارای 37 آبادی بزرگ و کوچک است. جمعیت آن در حدود 5هزار تن و قراء مهم آن به شرح زیر است: آبرنگ، هرطه کلا، هیچرود، گیله کلا، نجارکلا، نورسر. این دهستان از رود خانه سردابرود و رود خانه چالوس مشروب میشود. محصول عمده آن برنج و لبنیات و مختصر مرکبات میباشد. اغلب سکنۀ دهستان تابستان به مناسبت ازدیاد پشه و گرمی هوا به ییلاقات کلاردشت وبیرون بشم میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ)
نام منطقه ای است که فعلا چهار دهستان کلاردشت، کوهستان، بیرون بشم و قشلاق راشامل است. ضمناً کلارستاق یکی از محال سه گانه تنکابن قدیم بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
لاریس، مانس، پناتس، رجوع به پناتس شود، لاره، رومیان ارواح مردگان خویش را مقام خدائی قائل میشدند و آنان را لارش، پناتس یا مانس میگفتند و بدیشان طعام و شراب تقدیم میکردند، روح کسی که نیکخوی و مهربان است بزعم رومیان، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ ص 13 و 501)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
غوک و وزق را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری بوده در کوهستان ملک تبرستان در میانۀ آن و آمل سه منزل و از آنجا تا ری دومنزل و از ثغور مازندران. (انجمن آرا) (آنندراج). شهرکی است از ناحیت طبرستان و بر حدی است میان دیلمان خاصه و طبرستان و اندر کوه است. (از حدود العالم) : فیفتح السهل و الاجبال مقتحما من الکلارالی الجرجان فالجلد. (سید زیدی صاحب مازندران، از آنندراج). و رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو شود
شهرکی است به خراسان از گوزگانان خرم و آبادان و با درختان بسیار و آبهای روان و نعمتی فراخ. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لا)
نیک برنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نیک برنده از شمشیر و جز آن. (ناظم الاطباء) ، صاحب کلس (آهک) و فروشندۀ آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نام یکی از دهستانهای 7 گانه بخش سردشت شهرستان مهاباد است. این دهستان در قسمت خاوری بخش واقع و از شمال به دهستان گورک سردشت و از جنوب به دهستان باسک و از خاوربه دهستان نماشیر بانه و از باختر به دهستان بریاچی محدود است. موقعیت این دهستان نسبتاً جلگه و دشت و هوای آن معتدل و در تابستان گرم و در زمستانها سرد می باشد. آب قراء از رود خانه سردشت و چشمه سارها تأمین می گردد و محصولات عمده آن غلات، توتون، حبوبات و محصول دامی و شغل ساکنین زراعت و گله داری است. دهستان کلاس از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 2380 تن سکنه دارد و مرکز آن قریۀ بناویلۀ بزرگ می باشد. راه عمده این دهستان عبارت از راه شوسۀ مهاباد به سردشت است که از قسمت شمال باختری این منطقه می گذرد و راه نیمه شوسۀ سردشت به بانه نیز از این دهستان عبور می نماید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کْلا / کِ)
کلمه فرانسوی هر یک از شعبه های مدرسه که شاگردان آن هم قوه و همدرس در یک اطاق درس می خوانند. اطاق درس دسته ای از شاگردان مدرسه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- همکلاس، هر فردی که با جمعی در یک اطاق درس می خوانند.
- همکلاسی، همکلاس.
، طبقه. درجه. مرتبه. توضیح آنکه احتراز از استعمال این کلمه بیگانه به این معنی اولی است. (فرهنگ فارسی معین). فرهنگستان ایران ’رده’ را بجای این کلمه بدین معنی پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران ص 158 و کلمه رده شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام دهاتی در سه راه اسکندر بین شوش و همدان بروایت دیودور. (از ایران باستان ج 2 ص 1901)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان ارزک از بخش نور شهرستان بابل است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
استرک مایع و میعۀ سائله و روغن هیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چِ رِ)
دهی است جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 12 هزارگزی جنوب باختری رودسر و یک هزارگزی شمال خاور املش واقع است. جلگه و معتدل و مرطوب است و 350 تن سکنه دارد. آبش از شلمان رود. محصولش برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ قَ عَ)
دهی است کوچک از دهستان قشلاق کلارستاق بخش چالوس شهرستان نوشهر واقع در 2 هزارگزی باختر چالوس. دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
آهکساز آهکفروش، شمشیر بران فرانسوی پایه، رسته (صنف)، گن (جنس)، دودمان دوده، همشاگردان همشاگردی ها، آموزش، زنجیره تیره، گروه، رده، آموزگار (کلاس درس) طبقه درجه مرتبه. توضیح: باین معنی احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است، هر یک از اطاقها مدرسه که در آن معلمان بشاگرد ان درس دهند اطاق درس. کلمه فرانسوی هر یک از شعبه های مدرسه که شاگردان آن هم قوه و همدرس در یک اطاق درس می خوانند، اطاق درس دسته ای از شاگردان مدرسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاس
تصویر کلاس
((کِ))
درجه، مرتبه، اتاق درس، سال تحصیلی، طبقه اجتماعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاس
تصویر کلاس
دانش پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
پایه، دانشپایه، رده، رسته، صف، صنف، طبقه، اطاق درس، درجه، طبقه، مرتبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع کوهستان شرق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
چربی جمع شده در دهانه ی خم ماست، سرماست
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی با ساقه ی بند بند و برگ سوزنی، دم اسبی
فرهنگ گویش مازندرانی
نانی که با آرد ارزن درست کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
موج و طغیان شدید آب
فرهنگ گویش مازندرانی
از دهات بابل
فرهنگ گویش مازندرانی