پناه، زینهار، کلمه ای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناه جویی و کمک خواستن به کار برده می شود، برای مثال به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲ - ۵۳۶)
پناه، زینهار، کلمه ای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناه جویی و کمک خواستن به کار برده می شود، برای مِثال به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲ - ۵۳۶)
به معنی ’پسر را فرستاد’ نام پدر مردوخ، شهریار بابل بوده است. (از قاموس کتاب مقدس) ، دچار مصیبت. (فرهنگ فارسی معین). مصیبت زده و آفت رسیده. (آنندراج) ، بدبخت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
به معنی ’پسر را فرستاد’ نام پدر مردوخ، شهریار بابل بوده است. (از قاموس کتاب مقدس) ، دچار مصیبت. (فرهنگ فارسی معین). مصیبت زده و آفت رسیده. (آنندراج) ، بدبخت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
پسر بلاش پسر فیروز، از پادشاهان اشکانی و مدت سلطنت او بیست وچهار سال بوده است. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 18و مجمل التواریخ و القصص ص 59 و تاریخ گزیده ص 102) ، سعایت وسخن آرائیها بدروغ. (منتهی الارب). وشایات و سخن چینی ها، گویی آن جمع بلاغه است، گویند ’لایفلح أهل البلاغات’. (از اقرب الموارد) ، سخن آرایی ها. چیره زبانیها: قوی در بلاغات و در نحو چست ولی حرف ابجد نگفتی درست. سعدی
پسر بلاش پسر فیروز، از پادشاهان اشکانی و مدت سلطنت او بیست وچهار سال بوده است. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 18و مجمل التواریخ و القصص ص 59 و تاریخ گزیده ص 102) ، سعایت وسخن آرائیها بدروغ. (منتهی الارب). وشایات و سخن چینی ها، گویی آن جمع بلاغه است، گویند ’لایفلح أهل البلاغات’. (از اقرب الموارد) ، سخن آرایی ها. چیره زبانیها: قوی در بلاغات و در نحو چست ولی حرف ابجد نگفتی درست. سعدی
نام دهی است به عقبۀ حلوان. (یادداشت مرحوم دهخدا). لشکر از در همدان برگرفت (طاهر ذوالیمینین) و به عقبۀ حلوان شد و بر عقبه دیهی است نام آن بلاشان، لشکر آنجا فرودآورد. (ترجمه طبری بلعمی ص 512). و طاهر سپاه از بلاشان برگرفت و از عقبه فروشد. (ترجمه طبری بلعمی ص 512) مرغزار بلاشان، مرغزاری است به حدود اصفهان منسوب به بلاشان بن بلاش بن فیروز، از پادشاهان اشکانی. (از تاریخ گزیده ص 102)
نام دهی است به عقبۀ حلوان. (یادداشت مرحوم دهخدا). لشکر از در همدان برگرفت (طاهر ذوالیمینین) و به عقبۀ حلوان شد و بر عقبه دیهی است نام آن بلاشان، لشکر آنجا فرودآورد. (ترجمه طبری بلعمی ص 512). و طاهر سپاه از بلاشان برگرفت و از عقبه فروشد. (ترجمه طبری بلعمی ص 512) مرغزار بلاشان، مرغزاری است به حدود اصفهان منسوب به بلاشان بن بلاش بن فیروز، از پادشاهان اشکانی. (از تاریخ گزیده ص 102)
نام آلان است، چون خزران نام خزر: و هرگز هیچکس در آن زمین (روس نرسیده مگر گشتاسف بفرمان پدرش لهراسف در آن وقت که کیخسرو او را بخزران و آلانان فرستاد. (مجمل التواریخ)
نام آلان است، چون خزران نام خزر: و هرگز هیچکس در آن زمین (روس نرسیده مگر گشتاسف بفرمان پدرش لهراسف در آن وقت که کیخسرو او را بخزران و آلانان فرستاد. (مجمل التواریخ)
دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 20هزارگزی شمال باختری ورزقان و 15هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر، کوهستانی و معتدل است، 161 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است از صنایع دستی جاجیم بافی معمول است و راه های آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 20هزارگزی شمال باختری ورزقان و 15هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر، کوهستانی و معتدل است، 161 تن سکنه دارد، آبش از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است از صنایع دستی جاجیم بافی معمول است و راه های آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
جماعتی از زنادقه در بغداد بوده اند که خود را حلاجی گفته اند. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 135). گروهی از متصوفه منسوب به حسین بن منصور حلاج. و هجویری حلاجیان را یکی از دو گروه مردود متصوفه شمارد و گوید آنان بترک شریعت گفته اند و الحاد گرفته و اباحتیان و فارسیان بدیشان تعلق دارند. رجوع به کشف المحجوب هجویری شود
جماعتی از زنادقه در بغداد بوده اند که خود را حلاجی گفته اند. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 135). گروهی از متصوفه منسوب به حسین بن منصور حلاج. و هجویری حلاجیان را یکی از دو گروه مردود متصوفه شمارد و گوید آنان بترک شریعت گفته اند و الحاد گرفته و اباحتیان و فارسیان بدیشان تعلق دارند. رجوع به کشف المحجوب هجویری شود
مزبله را گویند و آن جایی باشد که خاکروبه و پلیدیها در آن ریزند. (برهان). مزبله. (جهانگیری). مزبله ومحل خاکروبه و پلیدیها. (ناظم الاطباء). کلچان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلج و کلچ و کلچان شود
مزبله را گویند و آن جایی باشد که خاکروبه و پلیدیها در آن ریزند. (برهان). مزبله. (جهانگیری). مزبله ومحل خاکروبه و پلیدیها. (ناظم الاطباء). کلچان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلج و کلچ و کلچان شود
دهی جزء دهستان تاررود بخش حومه شهرستان دماوند، واقع در پانزده هزارگزی جنوب باختر دماوند و شش هزارگزی جنوب راه شوسۀ تهران به دماوند، در جلگۀ معتدل و سکنۀآن 248 تن و زبان آنان فارسی است، آب آن از رودخانه تاررود و محصول آن غلات، بنشن، گردو، انگور، قیسی و شغل اهالی زراعت و باغبانی و جاجیم بافی، مزرعه ورجه و کوه باستول جزء این ده است، راه آن مالرو و راه فرعی به شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان تاررود بخش حومه شهرستان دماوند، واقع در پانزده هزارگزی جنوب باختر دماوند و شش هزارگزی جنوب راه شوسۀ تهران به دماوند، در جلگۀ معتدل و سکنۀآن 248 تن و زبان آنان فارسی است، آب آن از رودخانه تاررود و محصول آن غلات، بنشن، گردو، انگور، قیسی و شغل اهالی زراعت و باغبانی و جاجیم بافی، مزرعه ورجه و کوه باستول جزء این ده است، راه آن مالرو و راه فرعی به شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
پناه زینهار به دادم برس به فریادم برس زینهارخ پناه (کلمه ای که وقت نزول حوادث گویند) : (هرلحظه ها تفی بتو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امانست الامان) (خاقانی) یاالامان گفتن، کلمه (الامان) را بر زبان راندن زینهار خواستن: بکمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن، (سعدی) پناه، هنگام ترس و وحشت و تسلیم گفته میشود
پناه زینهار به دادم برس به فریادم برس زینهارخ پناه (کلمه ای که وقت نزول حوادث گویند) : (هرلحظه ها تفی بتو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امانست الامان) (خاقانی) یاالامان گفتن، کلمه (الامان) را بر زبان راندن زینهار خواستن: بکمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن، (سعدی) پناه، هنگام ترس و وحشت و تسلیم گفته میشود
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند