جدول جو
جدول جو

معنی کفلیز - جستجوی لغت در جدول جو

کفلیز
کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، چمچه، کفچه
تصویری از کفلیز
تصویر کفلیز
فرهنگ فارسی عمید
کفلیز
(کَ)
بمعنی کفگیر باشد که چمچۀ سوراخ دار است. (برهان) (آنندراج). کفچه که سوراخ سوراخ باشد. (ازغیاث). مغرفه. مقدحه. مصوب. (منتهی الارب). کپچلاز. کفچه لیز. چمچه. مذوبه. (یادداشت مؤلف) :
زین دیگ جهان یک دو سه کفلیز چو خوردی
باقی همه دیگ آن مزه دارد که چشیدی.
مولوی.
اندر خور شهسوار، شبدیز بود
اندرخور دیگ و کاسه کفلیز بود.
مولوی.
- کفلیز زدن، کفگیر زدن برای بهم زدن یا گرفتن کف مطبوخی یا برداشتن مقداری از آن:
می زند کفلیز کدبانو که نی
خوش بجوش و برمجه ز آتش کنی.
مولوی.
و اگر یکی کفلیزی را به غضب یا کراهت در دیگ زدی آن طعام را نیز نمی خورند. (انیس الطالبین).
، ترشی پالا را نیز گویند و آن ظرفی باشد سوراخدار که در آن شیره و روغن و امثال آن صاف کنند. (برهان) (آنندراج) ، جانور آبی از قسم وزغ. کفچلیز. (از غیاث). و رجوع به کفلچیز شود
لغت نامه دهخدا
کفلیز
کفچلیز: (اندر خور شهسوار شبدیز بود اندر خور دیگ و کاسه کفلیز بود)، (مولوی)
تصویری از کفلیز
تصویر کفلیز
فرهنگ لغت هوشیار
کفلیز
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفچلیز، کفلیزک
تصویری از کفلیز
تصویر کفلیز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفیز
تصویر کفیز
قفیز، پیمانه ای معادل ۱۲ صاع، واحد اندازه گیری سطح برابر با ۱۴۴ گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفچلیز
تصویر کفچلیز
نوزاد دوزیستان که با آبشش تنفس می کند، کفچهبرای مثال به کفچلیز شتر را کسی که آب دهد / بود هرآینه از ابلهی و شیدایی (مجیرالدین - ۳۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیز
تصویر کلیز
زنبور، حشرۀ کوچکی از راستۀ نازک بالان، چهار بال نازک و نیش زهرآلود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ چَ)
چمچۀ بزرگ سوراخ دار را گویند و آن را کفگیر نیز خوانند. (برهان) (آنندراج). کفچه را گویند که سوراخ سوراخ باشد و طباخان و حلوائیان بدان کف از روی گوشت و شیره و امثال آن بگیرند و بدان طعام و حلوا و جز آن در دیگ برآرند. (فرهنگ جهانگیری). کفچلاز. کفچلیزه. کپچلاز. کفجلاز. کفجلیز. کفچلیزک. کفلیز. کفلیزک. (فرهنگ فارسی معین). کمچه. مغرفه. (یادداشت مؤلف). اعراب کفچلیز را معرب کرده قفشلیل گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). قفشلیل. کفچلیز، معرب کفچه گیر است (منتهی الارب). قفشلیل مغرفه و آن معرب و اصلش کفجلاز است. (از المعرب جوالیقی ص 251) :
در دیگ خرافات کفچلیزی
در آیینۀ ناکسی خیالی.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 436).
به کفچلیز شتر را کسی که آب دهد
بود هر آینه از ابلهی و شیدایی.
مجیر بیلقانی.
چه حلواهای بی آتش رسد از دیگ چوبین خش
سر شاخ پر از حلوا بسان کفچلیز آمد.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری).
تو در این جوشش چو معمار منی
کفچلیزم زن که بس خوش میزنی.
مولوی (مثنوی).
، جانورکی را نیز می گویند که در آب میباشد و سر و تنه مدور و دمکی باریک دارد گویند بچۀ وزغ است در غلاف، بعد از چند روز از غلاف بیرون می آید و آن را به عربی دعموص خوانند. (برهان) (آنندراج). جانوری است که سر و تنه او مدور بود و دمکی باریک داشته باشد و بر روی آب افتد و بعضی گویند که آن جانور بمرور وزغ شود. (فرهنگ جهانگیری). بچۀ وزغ دمدار و دست و پا نیاورده و دعموص. (ناظم الاطباء). بچۀ قورباغه. (فرهنگ فارسی معین). کفچلیزک. کفچلیزه. کفچلاز. معرب آن قفشلیل. در گنابادی کفچلیز بچۀ قورباغه. در بروجردی کمکیلیز بچۀ قورباغه. (از حاشیه برهان چ معین) :
نهنگ بود عدوکفچلیز گشت از بیم
چو زین نهادی بر جودی نهنگ آسا.
اثیرالدین اخسیکتی.
دعموص جانورکی است یا کرمی سیاه که در پارگینها وقت فرو رفتن آب آن پیدا شود و آن را بفارسی کفچلیز نامند. (از منتهی الارب) ، بعضی گویند نوعی از ماهی باشد و آن را سگ ماهی خوانند. (برهان) (آنندراج). سگ ماهی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به معنی زنبور باشد. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج). نحل. منج انگبین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن میوه که در حلاوتش نیست بدل
یارب نرسد به هیچ نوعیش خلل
هر دانه از آن تخم، کلیز عسل است
یک دانه از آن شود کدوهای عسل.
(از جهانگیری در وصف خربزه).
و رجوع به کلیزدان شود
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ / زِ)
نام موضعی است به یک منزلی ری. (قاموس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جایی است بر یک منزل از ری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پیمانه ای است برای غلات و آن را معرب کرده قفیز گویند. (آنندراج). پیمانه ای باشد که بدان چیزها را پیمانه کنند. قفیز معرب آن است. (برهان) (ناظم الاطباء). جوالیقی نویسد: گمان کنم قفیز اعجمی و معرب باشد. (المعرب ص 275). کویز، کویژ. معرب آن قفیز. پهلوی، کپیچ. ارمنی، کپیچ (پیمانه ای برای گندم). پارسی باستان طبق نقل یونانیان، کپیثه. و رجوع به قفیز شود. (از حاشیۀ برهان چ معین). مصحف کفیز است. و رجوع به کفیز و قفیز شود
لغت نامه دهخدا
تره ای است برگ آن پهن و به تازی جرجیر گویند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188)، کیکیز:
چون با شعرا مرد بکاود و ستیزد
چون بر کس و کون زن خود کارد کیلیز،
؟ (از لغت فرس ایضاً ص 188)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفچلیز
تصویر کفچلیز
چمچه بزرگ سوراخ دار کفلیز: (در دیگ خرافات کفچلیزی در آینه نا کسی خیالی)، (ناصر خسرو)، بچه قورباغه، سگ ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیز
تصویر کفیز
پیمانه ای است برای غلات
فرهنگ لغت هوشیار
زنبور. (آن میوه که در حلاوتش نیست بدل یارب نرسد بهیچ نوعیش خلل)، (هر دانه از آن تخم کلیز عسل است یک دانه از آن شود کدو های عسل)، (بنقل جهانگیری در وصف خربزه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفلیزه
تصویر کفلیزه
چمچه بزرگ سوراخ دار کفلیز: (در دیگ خرافات کفچلیزی در آینه نا کسی خیالی)، (ناصر خسرو)، بچه قورباغه، سگ ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفجلیز
تصویر کفجلیز
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفچلیز، مفچلیزک، کفلیز، کفلیزک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفچلیز
تصویر کفچلیز
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفلیز، کفلیزک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفلیزک
تصویر کفلیزک
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفلیز، کفچلیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیز
تصویر کلیز
((کِ))
زنبور، خانه زنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفیز
تصویر کفیز
((کَ فِ))
پیمانه
فرهنگ فارسی معین
ملاقه ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی