جدول جو
جدول جو

معنی کفف - جستجوی لغت در جدول جو

کفف
(کُ فَ)
جمع واژۀ کفه (ک ف ف ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کفه شود
لغت نامه دهخدا
کفف
(کِ فَ)
دایره های نگار که بر دست عروس نهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گو که در آن چشمه ها باشد. (منتهی الارب). گوی که در آن چشمه های آب باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به گو شود
جمع واژۀ کفه (ک ف ف ) . (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به کفه شود
لغت نامه دهخدا
کفف
(کَ فَ)
قوت روزگذار و مستغنی کن که شخصی را بی نیاز کند از سؤال از مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، سؤال و خواست به دست. (منتهی الارب) سؤال به کف و درخواست که دست را پیش مردم دراز کند. (ناظم الاطباء). دراز کردن دست سؤال را. (از اقرب الموارد) ، دایره های نگار. (منتهی الارب). دایره های نگار که بر دست عروس نهند. (ناظم الاطباء). دایره هایی که در وشم باشد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). و رجوع به وشم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشف
تصویر کشف
آشکار ساختن، پیدا کردن، برهنه کردن، پی بردن به چیزی که پیش از آن مجهول بوده، در تصوف ظهور حقایق غیبی بر سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتف
تصویر کتف
شانه، دوش، استخوان شانه، کول، سفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنف
تصویر کنف
نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، قنّب، ژوت
جانب، کرانه
پناه، حمایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلف
تصویر کلف
لکه، در علم نجوم لکه هایی که در ماه و خورشید دیده می شود، در پزشکی لکۀ صورت، کک مک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرف
تصویر کرف
نقره و مس سوخته که با آن بر ظرف های نقره نقش می زنند، برای مثال زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم / من باز برنشانم سیم سره به کرف (کسائی - صحاح الفرس - کرف)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیف
تصویر کیف
وسیله ای با شکل و اندازه های مختلف از جنس چرم، پارچه، پلاستیک و مانند آن برای حمل اشیای گوناگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفاف
تصویر کفاف
آن مقدار روزی و خوراک که برای انسان کافی باشد، آنچه به قدر حاجت باشد و کم یا زیاد نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشف
تصویر کشف
لاک پشت، برای مثال بست به صد مهر بر اطراف شط / عقد محبت کشفی با دو بط (جامی۱ - ۵۲۰)، برج چهارم از دوازده برج فلکی، سرطان، کوزۀ بزرگ دهان گشاد، یخدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنف
تصویر کنف
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، توشدان، حرزدان، راویه، جراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفر
تصویر کفر
مقابل ایمان، بی دینی، کنایه از سخن کفرآمیز یا حاکی از کفر مثلاً کفر نگو، ناسپاسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفو
تصویر کفو
مثل، نظیر، مانند، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفچ
تصویر کفچ
کف، مادۀ سفید رنگی که از حل شدن مواد شوینده در آب پدید می آید برای مثال فروهشته لفچ و برآورده کفچ / به کردار قیر و شبه، کفچ و لفچ (فردوسی - ۶/۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفن
تصویر کفن
پوشاندن، پوشاندن مرده با کفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفل
تصویر کفل
بهره، نصیب، مثل، نظیر، کفالت، قطعه ای از نمد یا پلاس که بر گرد کوهان شتر می گذارند، کسی که بر ترک شخص سوار می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفا
تصویر کفا
سختی، مشقت، رنج، محنت، دلتنگی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
کف پیش مردمان داشتن در کدیه. (تاج المصادر بیهقی). کف کف طعام خواستن. (زوزنی). دست پیش کسی داشتن بخواهش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع صفه، پیش زین ها ستاوند ها نشستنگاه سوار از زین اسب، ایوان مسقف، غرفه مانندی در درون اطاق بزرگ که کف آن کمی بلندتر است و بزرگان در آن نشینند شاه نشین، خانه تابستانی سقف دار، جمع صفف صفاف. یا صفه حمام. ایوانی که در آن رخت کنند و پوشند سربینه گرمابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتف
تصویر کتف
شانه گاه، دوش، سردوش و جایگاه شانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفو
تصویر کفو
نظیر، همتا، مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفه
تصویر کفه
پله ترازو، و هر چیزی که مانند آن گرد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفی
تصویر کفی
کافی بنگرید به کافی - و - باران
فرهنگ لغت هوشیار
سیا زرد از رنگ ها، تاش (کلفی باشد که بر روی مردم پدید آید و آن را عوام ماه گرفته خوانند) بشنج کنجودک کک مک، سیا سرخ سرخ تیره از رنگ ها شیدا شیفته: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن جامه را، پاره کردن، پوشاندن، فرو خواباندن، گرفتن خور، برگشتن چهره، دلشور زدن بریدن (جامه و غیره را) پاره کردن، افکندن حرف متحرکی را که در آخر جزو باشد یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلها شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلها است کرف کرکو تلین ککم کیکم چیت که پلت افرای صحرایی. (اسم)} قیرسوخته و گروهی سیم (نقرهء) سوخته را گویند و سیم درست بود: . {} زر گر فرو نشاند کرف سیه بسیم من باز برنشاندم سیم سره بکرف) (کسائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثف
تصویر کثف
گروه گروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفف
تصویر شفف
اندک از هر چیزی، ترا پدیدی تنکی نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاف
تصویر کاف
باز دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افف
تصویر افف
اندک، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفف
تصویر حفف
نشان، پی، اثر
فرهنگ لغت هوشیار
جامه مرده، جامه ای که مرده را بر آن پوشند و بدان جامه وی را در گور گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفر
تصویر کفر
بی خدایی، خدا نشناسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشف
تصویر کشف
یافتن، یافته، پی برد، نویابی
فرهنگ واژه فارسی سره