مصغر کفش. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). کفش کوچک. کفش خرد. (یادداشت مؤلف) : وقتی که بخواهند بگویند حرفی بیجهت به کسی برخورده است گویند: مگر چطور شده است ؟ به کفش شما گفتم کفشک ؟ نظیر: به اسب شاه گفتند یابو. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، سم شکافدار مانند سم گاو و گوسفند. ظلف. مقابل سم. حافر. (فرهنگ فارسی معین) : هرچه کفشک دارد وحشی و خانگی چون بز و گوسفند نخجیر و گوزن. (التفهیم ص 339)
مصغر کفش. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). کفش کوچک. کفش خرد. (یادداشت مؤلف) : وقتی که بخواهند بگویند حرفی بیجهت به کسی برخورده است گویند: مگر چطور شده است ؟ به کفش شما گفتم کفشک ؟ نظیر: به اسب شاه گفتند یابو. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، سم شکافدار مانند سم گاو و گوسفند. ظلف. مقابل سم. حافر. (فرهنگ فارسی معین) : هرچه کفشک دارد وحشی و خانگی چون بز و گوسفند نخجیر و گوزن. (التفهیم ص 339)
کاش، در هنگام خواهش، آرزو و طلب چیزی به کار می رود برای مثال کاشک تنم بازیافتی خبر دل / کاشک دلم بازیافتی خبر تن (رابعه بنت کعب - شاعران بی دیوان - ۷۵)
کاش، در هنگام خواهش، آرزو و طلب چیزی به کار می رود برای مِثال کاشک تنم بازیافتی خبر دل / کاشک دلم بازیافتی خبر تن (رابعه بنت کعب - شاعران بی دیوان - ۷۵)
در اصطلاح کشتی، فنی است و آن چنان است که چون حریف دریابدکه هیچ جای خودش در بند خصم نیست ناگاه با نوک پنجۀ پا به وسط پای حریف و بیضۀ او زند تا معلق برزمین افتد. (از غیاث) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) - کفشکی زدن: خصم تیرآور اگر دم زند آماجش کن ! بزنش کفشکی و چکمۀ مرحاجش کن ! (از فرهنگ فارسی معین)
در اصطلاح کُشتی، فنی است و آن چنان است که چون حریف دریابدکه هیچ جای خودش در بند خصم نیست ناگاه با نوک پنجۀ پا به وسط پای حریف و بیضۀ او زند تا معلق برزمین افتد. (از غیاث) (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) - کفشکی زدن: خصم تیرآور اگر دم زند آماجش کن ! بزنش کفشکی و چکمۀ مرحاجش کن ! (از فرهنگ فارسی معین)
شبنم را گویند که شبها بر روی سبزه و گل و لاله نشیند. (برهان) (مجمعالفرس) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ شعوری). بمعنی شبنم است، زیرا که از هوا افشانده می شود. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نمی که شب بر روی سبزه و گیاه نشیند. (یادداشت مؤلف). افشنک. (برهان) (شعوری) (مؤید الفضلاء) (انجمن آراء ناصری) : باغ ملک آمد طری از رشحۀ کلک وزیر زانکه افشک میکند مر باغ و بستان را طری. رودکی (از انجمن آراء). و رجوع به افشنگ شود
شبنم را گویند که شبها بر روی سبزه و گل و لاله نشیند. (برهان) (مجمعالفرس) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ شعوری). بمعنی شبنم است، زیرا که از هوا افشانده می شود. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). نمی که شب بر روی سبزه و گیاه نشیند. (یادداشت مؤلف). افشنک. (برهان) (شعوری) (مؤید الفضلاء) (انجمن آراء ناصری) : باغ ملک آمد طری از رشحۀ کلک وزیر زانکه افشک میکند مر باغ و بستان را طری. رودکی (از انجمن آراء). و رجوع به افشنگ شود
به معنی کوچک باشد. (برهان). کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، مردم کوچک اندام را نیز گویند و معرب آن قوشق است. (برهان). مردم کوچک اندام. (ناظم الاطباء)
به معنی کوچک باشد. (برهان). کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، مردم کوچک اندام را نیز گویند و معرب آن قوشق است. (برهان). مردم کوچک اندام. (ناظم الاطباء)
بنای بلند را گویند و به عربی قصر. (برهان). قصر و هر بنای رفیع بلند و بارگاه و سرای عالی. (ناظم الاطباء). بنای مرتفع و عالی.قصر. کاخ. کوشه. گوشک. (فرهنگ فارسی معین). پهلوی کوشک کردی کشک. (کلاه فرنگی بالای بنا، اطاق تابستانی). معرب آن جوسق. (از حاشیۀ برهان چ معین) : و آنجا [به سمنگان] کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه ها کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه هاست و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدود العالم). و اندر وی [مرو] کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است. (حدود العالم). نشست از بر کوشک دیده به راه به دیدار گرشاسب و زاول سپاه. اسدی. بدیدم نشسته ابر بام کوشک به پیشش یکی کاسۀ پرفروشک. ؟ (از نسخۀ خطی لغت فرس اسدی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن شب که وی را [عروس امیر محمد را] از محلت... از سرای پدر به کوشک امارت می بردند بسیار تکلف دیدم. (تاریخ بیهقی). در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای برآوردند خواب قیلوله را. (تاریخ بیهقی) [مسعود] کوتوال را گفت تا پیاده ای تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک. (تاریخ بیهقی) [یزدجرد] یک روز بر کوشکی نشسته بود و اسبی نیکو از صحرا درآمد. (فارسنامۀ ابن البلخی). باد سخت... بناهای محکم و کوشکهای بلند را بگرداند. (کلیله و دمنه). کردمی کوشکی که تا بودی روزش از روز رونق افزودی. نظامی. کوشکی برج برکشیده به ماه قبله گاه همه سپید و سیاه. نظامی. دل خود بر جدایی راست کردم وز ایشان کوشکی درخواست کردم. نظامی. من [فضل بن ربیع] ... از آن خانه بیرون آمدم، به کوشکی رسیدم نیک و دلگشای، در سایۀ آن کوشک ساعتی بنشستم تا لحظه ای برآسایم، اتفاقاً کوشک سعید شاهک بود که مأمون به گرفتن من او را نصب کرده بود. (آداب الحرب و الشجاعه). بعد از سه روز از کوشک او بیرون آمدم. (آداب الحرب و الشجاعه). به خانه خویش فرودآورد به کوشک عمادالدوله. (تاریخ طبرستان). خورنق، کوشک نعمان اکبر که به عراق است معرب خورنگه که جای خوردن باشد. (منتهی الارب)، قلعه. حصار. شهرپناه. (از ناظم الاطباء). برج. (مهذب الاسماء) (زمخشری). قلعه. حصار. (فرهنگ فارسی معین) : مردم رزان... بگریخته بودند و اندک مایه ای مردم در آن کوشکهامانده. (تاریخ بیهقی). هزیمتیان به دیه رسیدند... سخت استوار بود بسیار کوشکها بود. (تاریخ بیهقی). و سرایهای آنجا نه بر شکل دیگر جایها باشد که آنجا همه به کوشکها محکم باشد از بیم شبانکارگان که در آن اعمال باشد و کوشکهای ایشان جداجدا باشد درهم نپیوندند. (فارسنامه ابن البلخی ص 145)، قسمی ایوان که از قبه ای پوشیده است و اطراف آن باز است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بنای بلند را گویند و به عربی قصر. (برهان). قصر و هر بنای رفیع بلند و بارگاه و سرای عالی. (ناظم الاطباء). بنای مرتفع و عالی.قصر. کاخ. کوشه. گوشک. (فرهنگ فارسی معین). پهلوی کوشک کردی کشک. (کلاه فرنگی بالای بنا، اطاق تابستانی). معرب آن جوسق. (از حاشیۀ برهان چ معین) : و آنجا [به سمنگان] کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه ها کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه هاست و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدود العالم). و اندر وی [مرو] کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است. (حدود العالم). نشست از بر کوشک دیده به راه به دیدار گرشاسب و زاول سپاه. اسدی. بدیدم نشسته ابر بام کوشک به پیشش یکی کاسۀ پرفروشک. ؟ (از نسخۀ خطی لغت فرس اسدی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن شب که وی را [عروس امیر محمد را] از محلت... از سرای پدر به کوشک امارت می بردند بسیار تکلف دیدم. (تاریخ بیهقی). در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای برآوردند خواب قیلوله را. (تاریخ بیهقی) [مسعود] کوتوال را گفت تا پیاده ای تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک. (تاریخ بیهقی) [یزدجرد] یک روز بر کوشکی نشسته بود و اسبی نیکو از صحرا درآمد. (فارسنامۀ ابن البلخی). باد سخت... بناهای محکم و کوشکهای بلند را بگرداند. (کلیله و دمنه). کردمی کوشکی که تا بودی روزش از روز رونق افزودی. نظامی. کوشکی برج برکشیده به ماه قبله گاه همه سپید و سیاه. نظامی. دل خود بر جدایی راست کردم وز ایشان کوشکی درخواست کردم. نظامی. من [فضل بن ربیع] ... از آن خانه بیرون آمدم، به کوشکی رسیدم نیک و دلگشای، در سایۀ آن کوشک ساعتی بنشستم تا لحظه ای برآسایم، اتفاقاً کوشک سعید شاهک بود که مأمون به گرفتن من او را نصب کرده بود. (آداب الحرب و الشجاعه). بعد از سه روز از کوشک او بیرون آمدم. (آداب الحرب و الشجاعه). به خانه خویش فرودآورد به کوشک عمادالدوله. (تاریخ طبرستان). خورنق، کوشک نعمان اکبر که به عراق است معرب خورنگه که جای خوردن باشد. (منتهی الارب)، قلعه. حصار. شهرپناه. (از ناظم الاطباء). برج. (مهذب الاسماء) (زمخشری). قلعه. حصار. (فرهنگ فارسی معین) : مردم رزان... بگریخته بودند و اندک مایه ای مردم در آن کوشکهامانده. (تاریخ بیهقی). هزیمتیان به دیه رسیدند... سخت استوار بود بسیار کوشکها بود. (تاریخ بیهقی). و سرایهای آنجا نه بر شکل دیگر جایها باشد که آنجا همه به کوشکها محکم باشد از بیم شبانکارگان که در آن اعمال باشد و کوشکهای ایشان جداجدا باشد درهم نپیوندند. (فارسنامه ابن البلخی ص 145)، قسمی ایوان که از قبه ای پوشیده است و اطراف آن باز است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دهی از دهستان باغ ملک که در بخش جانگی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان رستم که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 105 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان طیبی سرحدی که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان توابع ارسنجان که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 247 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان دره صیدی که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 155 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان رودبار که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 451 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان عشق آباد که در بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور واقع است و 202 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی از دهستان ماربین که در بخش سدۀ شهرستان اصفهان واقع است و 2553 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) ده مرکزی دهستان کوشک که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و 333 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی از دهستان تراکمه که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و 148 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان کاغه که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 189 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان کربال که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 382 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان فشافویه که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 360 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان حومه بخش رودبار که در شهرستان رشت واقع است و 276 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام است و 116 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان باغ ملک که در بخش جانگی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان رستم که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 105 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان طیبی سرحدی که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان توابع ارسنجان که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 247 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان دره صیدی که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 155 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان رودبار که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 451 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان عشق آباد که در بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور واقع است و 202 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی از دهستان ماربین که در بخش سدۀ شهرستان اصفهان واقع است و 2553 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) ده مرکزی دهستان کوشک که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و 333 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی از دهستان تراکمه که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و 148 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان کاغه که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 189 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان کربال که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 382 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان فشافویه که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 360 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان حومه بخش رودبار که در شهرستان رشت واقع است و 276 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام است و 116 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
کاش، مخفف کاشکی، ای کاش که، کاش که، کاش کی، کاچ: کاشک آن گوید که باشد بیش نه بر یکی بر چند نفزاید فره، رودکی، کاشک هرگز این سودا در دیگ سویدا نپختمی، (سندبادنامه ص 307)، کاشک تنم بازیافتی خبر دل کاشک دلم بازیافتی خبر تن کاشک من از تو برستمی بسلامت آی فسوسا کجا توانم رستن، رابعۀ بنت کعب (از رادویانی ص 81)، ما را کاشک تا مرد بودمانی، (تفسیر ابوالفتوح رازی)، و رجوع به کاشکی شود
کاش، مخفف کاشکی، ای کاش که، کاش که، کاش کی، کاچ: کاشک آن گوید که باشد بیش نه بر یکی بر چند نفزاید فره، رودکی، کاشک هرگز این سودا در دیگ سویدا نپختمی، (سندبادنامه ص 307)، کاشک تنم بازیافتی خبر دل کاشک دلم بازیافتی خبر تن کاشک من از تو برستمی بسلامت آی فسوسا کجا توانم رستن، رابعۀ بنت کعب (از رادویانی ص 81)، ما را کاشک تا مرد بودمانی، (تفسیر ابوالفتوح رازی)، و رجوع به کاشکی شود
دهی از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، واقع در 40هزارگزی جنوب صفی آباد و 10هزارگزی جنوب راه آهن، کوهستانی، سردسیر، سکنه آن 382 تن، قنات دارد، محصول آن غلات و پنبه و میوه جات و ابریشم است، شغل اهالی زراعت و باغداری و کرباس بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار، 9هزارگزی شمال ششتمد، 6هزارگزی باختر جادۀ شوسۀ سبزوار به ششتمد، دامنه، معتدل، سکنه 108 تن، قنات دارد، محصول آن غلات، پنبه، میوه جات است شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، واقع در 40هزارگزی جنوب صفی آباد و 10هزارگزی جنوب راه آهن، کوهستانی، سردسیر، سکنه آن 382 تن، قنات دارد، محصول آن غلات و پنبه و میوه جات و ابریشم است، شغل اهالی زراعت و باغداری و کرباس بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی از دهستان زمج بخش ششتمد شهرستان سبزوار، 9هزارگزی شمال ششتمد، 6هزارگزی باختر جادۀ شوسۀ سبزوار به ششتمد، دامنه، معتدل، سکنه 108 تن، قنات دارد، محصول آن غلات، پنبه، میوه جات است شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
(کشتی) فنی است از فنون کشتی و آن چنانست که چون حریف دریابد که هیچ جای خودش در بند خصم نیست نا گاه با نوک پنجه پا بوسط پای حریف و بیضه او زند تا معلق بر زمین افتد: (خصم تیر آور اگر دم زند آماجش کن، بزنش کفشکی و چکمه مرحاجش کن خ) (گل کشتی)
(کشتی) فنی است از فنون کشتی و آن چنانست که چون حریف دریابد که هیچ جای خودش در بند خصم نیست نا گاه با نوک پنجه پا بوسط پای حریف و بیضه او زند تا معلق بر زمین افتد: (خصم تیر آور اگر دم زند آماجش کن، بزنش کفشکی و چکمه مرحاجش کن خ) (گل کشتی)
کوچک و خرد، مردم کوچک اندام قصر و هر بنای رفیع و بلند و بارگاه و سرای عالی، کاخ، بنای مرتفع و عالی کوچک، کوچک اندام. بنای مرتفع و عالی قصر کاخ: در پای کوه دماوند که پادشاه ارغون در آن موضع کوشکی ساخته است و حالیا بکوشک ارغون معروفست، قلعه حصار
کوچک و خرد، مردم کوچک اندام قصر و هر بنای رفیع و بلند و بارگاه و سرای عالی، کاخ، بنای مرتفع و عالی کوچک، کوچک اندام. بنای مرتفع و عالی قصر کاخ: در پای کوه دماوند که پادشاه ارغون در آن موضع کوشکی ساخته است و حالیا بکوشک ارغون معروفست، قلعه حصار
جامه مخصوصی که از نمد می مالیدند و بیشتر چوپانان و روستاییان و درویشان و جوانمرد ان و نیز داش مشدیها در زمستان روی جامه های خود میپوشیدند و آن دو گونه بود: بی آستین با آستین های بلند کپنک بلند و جلو آن باز است با پوش نمدین: (ما که با یک فتنی ساخته ایم و کپنک بدادایی چه کشیم از فلک و پیر فلک ک) (گل کشتی)
جامه مخصوصی که از نمد می مالیدند و بیشتر چوپانان و روستاییان و درویشان و جوانمرد ان و نیز داش مشدیها در زمستان روی جامه های خود میپوشیدند و آن دو گونه بود: بی آستین با آستین های بلند کپنک بلند و جلو آن باز است با پوش نمدین: (ما که با یک فتنی ساخته ایم و کپنک بدادایی چه کشیم از فلک و پیر فلک ک) (گل کشتی)