کپشن (Caption) به متنی اطلاق می شود که در فیلم های صامت برای نمایش دادن دیالوگ ها، توضیحات، یا اطلاعاتی که به تماشاگران کمک می کند تا داستان فیلم را بهتر درک کنند، استفاده می شود. فیلم های صامت، بدون استفاده از صدا برای گفتگوها و صداهای محیطی، تنها با تصاویر و کپشن ها مخاطب را به دنیای داستانی فیلم وارد می کنند. این کپشن ها ممکن است به صورت تک بیانی یا بازتابی از کاراکترها و موقعیت های فیلم نمایش داده شوند. زمانی که فیلم های صامت تولید می شدند، نمایشگرها معمولاً از کپشن ها استفاده می کردند تا تماشاگران را در جریان داستان نگه دارند و برای آن ها توضیحات لازم را فراهم کنند. عباراتی که به عنوان مقدمه یا برای اطلاع رسانی از مضمونی (به ویژه در فیلم های صامت) مثلا برای بیان تغییر زمان یا تغییر مکان بر پرده ظاهر می شود.
کپشن (Caption) به متنی اطلاق می شود که در فیلم های صامت برای نمایش دادن دیالوگ ها، توضیحات، یا اطلاعاتی که به تماشاگران کمک می کند تا داستان فیلم را بهتر درک کنند، استفاده می شود. فیلم های صامت، بدون استفاده از صدا برای گفتگوها و صداهای محیطی، تنها با تصاویر و کپشن ها مخاطب را به دنیای داستانی فیلم وارد می کنند. این کپشن ها ممکن است به صورت تک بیانی یا بازتابی از کاراکترها و موقعیت های فیلم نمایش داده شوند. زمانی که فیلم های صامت تولید می شدند، نمایشگرها معمولاً از کپشن ها استفاده می کردند تا تماشاگران را در جریان داستان نگه دارند و برای آن ها توضیحات لازم را فراهم کنند. عباراتی که به عنوان مقدمه یا برای اطلاع رسانی از مضمونی (به ویژه در فیلم های صامت) مثلا برای بیان تغییر زمان یا تغییر مکان بر پرده ظاهر می شود.
ازهم باز شدن. (برهان). شکافته شدن و جدا شدن و از هم بازشدن. (ناظم الاطباء). از هم باز شدن. شکافته شدن. (فرهنگ فارسی معین). کافته شدن. شکافتن. ترکیدن. غاچ خوردن. ترک برداشتن. (یادداشت مؤلف) : چو زد تیغ بر فرق آن نامدار سرش کفت از آن زخم همچون انار. دقیقی. بگفت این و دل پر زکینه برفت همی بر تنش پوست گفتی بکفت. فردوسی. تهمتن دو فرسنگ با او برفت همی مغزش از رفتن او بکفت. فردوسی. جز احسنت از ایشان نبد بهره ام بکفت اندر احسنتشان زهره ام. فردوسی. این همی رفت همه روی پر از خون دو چشم وان همی کفت و همه سینه پر از خون جگر. فرخی. راست گفتی به هم همی بکفد سنگ خارا به صد هزار تبر. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 101). چو سر کفته شد غنچۀ سرخ گل جهان جامه پوشید همرنگ مل. عنصری. پا بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیج از بسی غمها ببسته عمر کل (؟) پا را بپا. عسجدی (از لغت فرس چ دبیرسیاقی ص 28). من پیرم و فالج شده ام اینک بنگر تا نولم کژ بینی و کفته شده دندان. عسجدی (دیوان ص 30). ز تیغش همی دشت و گردون بتفت ز بانگش همی کوه و هامون بکفت. (گرشاسب نامه). گلی بد که همواره کفته بدی به گرما و سرما شکفته بدی. (گرشاسب نامه). اگر دیدۀ او شکوفه ست زود شود کفته چون دیدۀ افعوان. مسعودسعد. خشک شد هرچه رودبود چو سنگ کفته شد هر چه کوه بود چو غار. مسعودسعد. جوهر آتشی است بعد از هفت که از او دل بخست و زهره بکفت. سنائی. یاد ناورده که از مالم چه رفت سقف قصر همتت هرگز نکفت. مولوی (مثنوی). شگفت نیست دلم چون انار اگر بکفد که قطره قطرۀ اشکم به ناردان ماند. سعدی. ، از هم بازکردن و شکافتن و ترکانیدن. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). شکافتن و چاک زدن و دریدن. (ناظم الاطباء). کافتن. ترکاندن. غاچ دادن. (یادداشت مؤلف) : سوزنی از ابلهی درید بسی مرز کفت بسی مغز کون بخرزۀ چون گرز. سوزنی. کف و در فرمایمت چون تیغ احسان برکشی سینۀ بدره کفی و زهرۀ زفتی دری. سوزنی
ازهم باز شدن. (برهان). شکافته شدن و جدا شدن و از هم بازشدن. (ناظم الاطباء). از هم باز شدن. شکافته شدن. (فرهنگ فارسی معین). کافته شدن. شکافتن. ترکیدن. غاچ خوردن. ترک برداشتن. (یادداشت مؤلف) : چو زد تیغ بر فرق آن نامدار سرش کفت از آن زخم همچون انار. دقیقی. بگفت این و دل پر زکینه برفت همی بر تنش پوست گفتی بکفت. فردوسی. تهمتن دو فرسنگ با او برفت همی مغزش از رفتن او بکفت. فردوسی. جز احسنت از ایشان نبد بهره ام بکفت اندر احسنتشان زهره ام. فردوسی. این همی رفت همه روی پر از خون دو چشم وان همی کفت و همه سینه پر از خون جگر. فرخی. راست گفتی به هم همی بکفد سنگ خارا به صد هزار تبر. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 101). چو سر کفته شد غنچۀ سرخ گل جهان جامه پوشید همرنگ مل. عنصری. پا بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیج از بسی غمها ببسته عمر کل (؟) پا را بپا. عسجدی (از لغت فرس چ دبیرسیاقی ص 28). من پیرم و فالج شده ام اینک بنگر تا نولم کژ بینی و کفته شده دندان. عسجدی (دیوان ص 30). ز تیغش همی دشت و گردون بتفت ز بانگش همی کوه و هامون بکفت. (گرشاسب نامه). گلی بد که همواره کفته بدی به گرما و سرما شکفته بدی. (گرشاسب نامه). اگر دیدۀ او شکوفه ست زود شود کفته چون دیدۀ افعوان. مسعودسعد. خشک شد هرچه رودبود چو سنگ کفته شد هر چه کوه بود چو غار. مسعودسعد. جوهر آتشی است بعد از هفت که از او دل بخست و زهره بکفت. سنائی. یاد ناورده که از مالم چه رفت سقف قصر همتت هرگز نکفت. مولوی (مثنوی). شگفت نیست دلم چون انار اگر بکفد که قطره قطرۀ اشکم به ناردان ماند. سعدی. ، از هم بازکردن و شکافتن و ترکانیدن. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). شکافتن و چاک زدن و دریدن. (ناظم الاطباء). کافتن. ترکاندن. غاچ دادن. (یادداشت مؤلف) : سوزنی از ابلهی درید بسی مرز کفت بسی مغز کون بخرزۀ چون گرز. سوزنی. کف و در فرمایمت چون تیغ احسان برکشی سینۀ بدره کفی و زهرۀ زفتی دری. سوزنی
مصغر کفش. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). کفش کوچک. کفش خرد. (یادداشت مؤلف) : وقتی که بخواهند بگویند حرفی بیجهت به کسی برخورده است گویند: مگر چطور شده است ؟ به کفش شما گفتم کفشک ؟ نظیر: به اسب شاه گفتند یابو. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، سم شکافدار مانند سم گاو و گوسفند. ظلف. مقابل سم. حافر. (فرهنگ فارسی معین) : هرچه کفشک دارد وحشی و خانگی چون بز و گوسفند نخجیر و گوزن. (التفهیم ص 339)
مصغر کفش. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). کفش کوچک. کفش خرد. (یادداشت مؤلف) : وقتی که بخواهند بگویند حرفی بیجهت به کسی برخورده است گویند: مگر چطور شده است ؟ به کفش شما گفتم کفشک ؟ نظیر: به اسب شاه گفتند یابو. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، سم شکافدار مانند سم گاو و گوسفند. ظلف. مقابل سم. حافر. (فرهنگ فارسی معین) : هرچه کفشک دارد وحشی و خانگی چون بز و گوسفند نخجیر و گوزن. (التفهیم ص 339)
از قرای بخارا یا موضعی است به بخارا و کفینی منسوب بدان است. ابومحمد عبدالله بن محمد الحاکم بدین نسبت مشهور است. و ابومحمد عبدالرحمان بن احمد کرمینی و جز او از وی روایت کنند. (از لباب الانساب)
از قرای بخارا یا موضعی است به بخارا و کفینی منسوب بدان است. ابومحمد عبدالله بن محمد الحاکم بدین نسبت مشهور است. و ابومحمد عبدالرحمان بن احمد کرمینی و جز او از وی روایت کنند. (از لباب الانساب)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی باختر شیراز. با 1002تن سکنه. آب آن از چشمه وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی باختر شیراز. با 1002تن سکنه. آب آن از چشمه وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
جاشن و کاشن نام محلی بوده است در سیستان و منسوب بدان را کاشنی آورده اند و در این کتاب (تاریخ سیستان) باز هم مورد دارد لیکن معلوم نیست املای آن چگونه است و آیا با گاف فارسی یا کاف دیگر، چه کاف را در تعریب تبدیل بجیم کرده اند مثل کردو جرد و پهرک و فهرج و غیره. (تاریخ سیستان، حاشیۀ ص 20) : بسیار مردم بکشتند گبر و مسلمان و غارت کردند و بکاشن شدند، خانه کاشن حصار داشتند بستدند و گروهی مردم کشتند. (تاریخ سیستان ص 369)
جاشن و کاشن نام محلی بوده است در سیستان و منسوب بدان را کاشنی آورده اند و در این کتاب (تاریخ سیستان) باز هم مورد دارد لیکن معلوم نیست املای آن چگونه است و آیا با گاف فارسی یا کاف دیگر، چه کاف را در تعریب تبدیل بجیم کرده اند مثل کردو جرد و پهرک و فهرج و غیره. (تاریخ سیستان، حاشیۀ ص 20) : بسیار مردم بکشتند گبر و مسلمان و غارت کردند و بکاشن شدند، خانه کاشن حصار داشتند بستدند و گروهی مردم کشتند. (تاریخ سیستان ص 369)
(کفت کفد خواهد کفت بکف کفنده کفته) از هم باز کردن شکافتن ترکانیدن، از هم باز شدن شکافته شدن: (جوهر آتشی است بعد از هفت که از او دل بخست و زهره بکفت)، (سنائی)
(کفت کفد خواهد کفت بکف کفنده کفته) از هم باز کردن شکافتن ترکانیدن، از هم باز شدن شکافته شدن: (جوهر آتشی است بعد از هفت که از او دل بخست و زهره بکفت)، (سنائی)
نوعی انگدان که معطر است و در مناطق کوهستانی اروپای مرکزی میروید. گیاهی است دایمی که بارتفاع 2 متر هم میرسد و شاخ و برگش کم و برگهایش سبز بریده بریده میباشد. گلهایش زرد مایل بسبز و میوه اش تخم مرغی است. ریشه اش خاکستری رنگ و نرم و خوشبو و تلخ مزه است و چون اندامهای این گیاه طعم ادویه یی دارند برای چاشنی اغذیه بکار میروند و در طب نیز برای زیاد کردن ادرار مصرف میشوند انجدان رومی انگدان رومی انگژد رومی لیفسطیقون. یا کاشن رومی. گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. برگهایش دارای بریدگیهای زیاد و رنگ گلهایش سفید یا قرمز است. این گیاه در اماکن خشک اروپای جنوبی میروید. ریشه اش در طب قدیم بعنوان دوای صرع تجویز میشده است حرای رومی سیسالیوس ساسالیوس سسالی
نوعی انگدان که معطر است و در مناطق کوهستانی اروپای مرکزی میروید. گیاهی است دایمی که بارتفاع 2 متر هم میرسد و شاخ و برگش کم و برگهایش سبز بریده بریده میباشد. گلهایش زرد مایل بسبز و میوه اش تخم مرغی است. ریشه اش خاکستری رنگ و نرم و خوشبو و تلخ مزه است و چون اندامهای این گیاه طعم ادویه یی دارند برای چاشنی اغذیه بکار میروند و در طب نیز برای زیاد کردن ادرار مصرف میشوند انجدان رومی انگدان رومی انگژد رومی لیفسطیقون. یا کاشن رومی. گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است و برخی گونه های پایا نیز دارد. برگهایش دارای بریدگیهای زیاد و رنگ گلهایش سفید یا قرمز است. این گیاه در اماکن خشک اروپای جنوبی میروید. ریشه اش در طب قدیم بعنوان دوای صرع تجویز میشده است حرای رومی سیسالیوس ساسالیوس سسالی
پاپوش، نوعی پوشش که پا را محافظت می کند و معمولاً از جنس چرم است پا در کفش کسی کردن: کنایه از موجب اذیت و آزار کسی شدن پا در یک کفش کردن: کنایه از در عقیده خود پافشاری کردن کفش پیش پای کسی جفت کردن: کنایه از عذر کسی را خواستن، رفع مزاحمت کسی را از خود
پاپوش، نوعی پوشش که پا را محافظت می کند و معمولاً از جنس چرم است پا در کفش کسی کردن: کنایه از موجب اذیت و آزار کسی شدن پا در یک کفش کردن: کنایه از در عقیده خود پافشاری کردن کفش پیش پای کسی جفت کردن: کنایه از عذر کسی را خواستن، رفع مزاحمت کسی را از خود