جدول جو
جدول جو

معنی کفساء - جستجوی لغت در جدول جو

کفساء
(کَ)
مؤنث اکفس، زن کج پای که بر پشت پای از جانب انگشت کوچک راه رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
دریدن جامه را، به چوبدستی زدن بر پشت کسی، بازداشتن از چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
افساء گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
همتا و برابر و مثل و نظیر. (ناظم الاطباء). مثل. (از اقرب الموارد). مانند و برابر. (آنندراج). یقال ’لا کفاء له، ای لانظیر’ و ’هذا کفاؤه، ای مثله’ و ’الحمدﷲ کفاء الواجب’، ای مایکون مکافئاً له، ای مساو له. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در تداول فارسی زبانان ’کفا’ بی همزۀ آخر بکار رود:
گفت آسمان، چو خانه ات آفاق و توچو بوم
من سقف بر سر تو، توام چون بوی کفا.
اسدی.
، توانائی. (منتهی الارب) (آنندراج). توانایی و طاقت. (ناظم الاطباء). یقال ’ما لی به قبل و لاکفاء’، ای طاقه المکافاءه. (منتهی الارب) ، پرده ای است از بالا تا پائین خیمه (یا خانه) از دنبالۀ آن، یا پاره ای در مؤخر خیمه، یا دو پارۀ جامه که بر یکدیگر دوخته در مؤخرخیمه دوزند، یا گلیم که بر خیمه اندازند چندانکه برزمین رسد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از شرح قاموس) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). دامن خیمه. (مهذب الاسماء)
جمع واژۀ کف ء. (ناظم الاطباء). ج کفؤ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (شرح قاموس) ، جمع واژۀ کفی ٔ. (از تاج العروس) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). رجوع به مفردات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
مکافاه. پاداش دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مکافاه و مکافات شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مکاساه. با هم بزرگ منشی نمودن و فخر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است به دمشق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بزرگی، بزرگی آبائی، بلندی مرتبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مجد و شرف و رفعت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
گلیم. ج، اکسیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). گلیم که آن را پوشند. ج، اکسیه. (آنندراج). جامه. (از اقرب الموارد).
- حدیث کساء، حدیثی که شرح بهم گرد آمدن حضرت محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و جبرئیل را در زیر گلیمی کند و آن را برای استشفاء خوانند. (از یادداشت مؤلف). رجوع به حدیث و حدیث کساء شود.
، شیر سرشیر بسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چادر. (از منتهی الارب). تحول الکساء، چیزی در چادر نهاد و بر پشت برداشت. (منتهی الارب)
مرکّب از: ک س و، جمع واژۀ کسوه و کسوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به کسوه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پاداش. (منتهی الارب) (آنندراج). پاداش و جزا، همتا و مانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ /نَ فَ / نَ)
زن زجه. (از منتهی الارب) (آنندراج). زن بسیارزا. (مهذب الاسماء). زاج. (از السامی). زایسفان. زایسبان. (از مهذب الاسماء). زجه. زاهو. (یادداشت مؤلف). ج، نفاس، نفاس، نفس، نفس، نوافس، نفساوات، نفّس، نفّاس، زن مبتلای به نفاس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لمعه کوساء، پاره گیاه خشک درهم بر یکدیگر پیچیده. ج، لماع کوس. (منتهی الارب). درهم پیچیدۀ بسیار گیاه. ج، کوس. گویند: لماع کوس و کذلک رمال کوس، ای متراکمه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
جمع واژۀ کفیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پذیرفتاران. کفیلان: گفت دوازده نقیب را اختیار کنید که کفلاء قوم باشند. (ابوالفتوح رازی). و چون بعضی از ارباب خراج به حصۀ مال خود بسبب عجز یا غیر آن خلل در می آورد آن ده مرد کفلاء بدانچه وقت و زمان اقتضا می کرد ضیعۀ آن را تدبیر و فکر می نمودند. (تاریخ قم ص 156) ، جمع واژۀ کافل. (منتهی الارب). و رجوع به کفیل و کافل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ حَلْ لَ / لِ)
دهی است از بخش خمین شهرستان محلات که 650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَءْ)
مرد برآمده سینۀ درآمده پشت یا مرد بیرون آمده سینه و ناف یا آنکه گویی سرین او به درد است وقت رفتار یا آنکه چون نشیند بی کوشش تمام برخاستن نتواند یا آنکه استخوان پشت او در بر سوی ران درآمده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه استخوان سینه و پشت او درآمده یا آنکه سینه و ناف او برآمده یا آنکه چون راه رود سرین وی بدرد آید و یا کسی که چون نشیند نتواند بی کوشش برخیزد یا کسی که استخوان پشت او از سوی ران درآمده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
زنی که تازه زائیده باشد، تازه زا زنی که تازه زاییده باشد، جمع نوافس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفاء
تصویر کفاء
مثل و نظیر، همتا و برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کساء
تصویر کساء
عبا، جامه، لباس، گلیم، گلیم که آنرا پوشند عباءجمع اکسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کساء
تصویر کساء
((کِ))
جامه، لباس، گلیم، جمع اکسیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفاء
تصویر کفاء
((کَ))
پاداش، جزا، نظیر، مانند
فرهنگ فارسی معین