جدول جو
جدول جو

معنی کفرنی - جستجوی لغت در جدول جو

کفرنی
(کَ فَ نا)
مرد کم نام و گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد گمنام احمق. (از تاج العروس ج 3 ص 527)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفری
تصویر کفری
عصبی، خشمگین، مربوط به کفر، کافر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
خوراکی رقیق که با آرد برنج یا نشاسته، شیر، شکر، گلاب و هل تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
تهیه شده در فرن، به ویژه نوعی نان گردۀ کلفت، مرد درشت اندام
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
قسمی از حریره که با آرد برنج و شیر و شکر سازند. (ناظم الاطباء).
- فرنی پز. رجوع به مدخل فرنی پز شود
لغت نامه دهخدا
(کُ فُ / کَ فَ / کِ فِرْ را)
شکوفۀ خرما یا غلاف وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پوست بهار خرما. (الفاظ الادویه). کاردو. (مهذب الاسماء). پوست و غلاف شکوفۀ درخت خرما. (تحفۀحکیم مؤمن). کاناز. گوزه مخ. کم نخل. غنچۀ خرما. جفری. قشرالطلعه. (یادداشت مؤلف) ، میوۀ خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیلۀ برگ غلاف مانندی پوشیده شده. شکوفۀ خرما. (فرهنگ فارسی معین).
و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ)
پی یر. از شعرای نامی فرانسه است. در سال 1606 میلادی در شهر روئن متولد شد. پدرش خواست او به کار وکالت مشغول شود، اما وی طریق شاعری پیش گرفت و با انتشار آثاری چون ملیت و بیوه زن و کنیز و میدان سلطنتی و مده و سید به اوج شهرت رسید. قطعۀ سید از نظر افکار بدیع و سبک تازه چنان مشهور شد که دیر زمانی بر سبیل مثال می گفتند فلان چیز در خوبی چون ’سید’ است. با انتشار ’هراس ها’ و ’سین نا’ قدرت طبع و قریحۀ وی به بالاترین مرحله رسید. آخرین شاهکار او قطعۀ رودگونه است. کمدی ’دروغگوی’ وی فتح بابی در نمایشنامه های فکاهی و خنده انگیز و سرمشقی برای مولیر بود. وی در سال 1684 میلادی درگذشت. (از مجلۀ آینده ترجمه نصرﷲ فلسفی سال دوم)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
محمد بن ابراهیم بن فرنه الفرنی. از معاذ بن هشام و جز او حدیث شنید و ابواللیث فرایضی را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نسبت است به فرنه که اسم جد خاندانی است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
منسوب به کفر. کافر و بیدین. (آنندراج). بیدین و ملحد و فاسق و فاجر و بت پرست. (ناظم الاطباء). کسی که کفر می گوید. گاهی بصورت لقب برای اشخاصی که اظهار نارضایی از آفرینش می کنند و زبان انتقاد دارند بکار می رود: شیخ کفری. کریم کفری. دکتر محمدخان کفری و... (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) ، عصبانی. (فرهنگ فارسی معین).
- کفری شدن، سخت ناراحت و خشمناک شدن. نظیر بالا آمدن کفر. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده) :
نه به سر شوق نگاری نه حضوری تأثیر
عشق کفری شده از دست مسلمانی ما.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ)
منسوب به کفن. یک قسم لباس فرسوده مر درویشان را. (ناظم الاطباء). نوعی از پیراهن که فقیران پوشند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). قیظه. (فرهنگ فارسی معین) :
مرد میدانی اگر بگذری از ما و منی
رتبۀ خودشکنی نیست کم از بت شکنی
نسبت فقر و فنا بس که به هم نزدیک است
نیست یک پرده جدایی زکفن تا کفنی.
شاه قاسم انوار (از آنندراج).
تا چه آید به سر خاک شهیدان از تو
پیش بالای تو پوشیده قیامت کفنی.
میرزامعز (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
میرحسن... از سادات تربت و در شاعری و شکسته نویسی استاد بود. از تربت به هند رفت و در درگاه خان خانان مورد توجه و عنایت قرار گرفت و در 1017 هجری قمری درگذشت. از اوست:
چو بوی گل به گریبان غنچه بودم گم
بصد فریب در این گلشنم صبا آورد.
(از صبح گلشن چ سنگی ص 340) (از قاموس الاعلام ترکی ج 5 ص 3870)
شاعر و از نجبای یزدخاست فارس و از شاعران عهد صفوی است. از اوست:
یار اگر نازد ز بیت طاق ابرومی رسد
کان دو مصرع در بیاض آفتاب و ماه نیست.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 419).
و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(کِفْ ری)
مرد زیرک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عید کارنی نام عیدی در یونان قدیم که نه روز طول میکشید، (از ایران باستان چ 1 ص 779)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفرنی
تصویر سفرنی
گیلار ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است کپنی کپنک گونه ای جامه منسوب به کفن، نوعی پیراهن که فقیران و درویشان می پوشیدند قیظه: (مرد میدانی اگر بگذری از ما و منی رتبه خود شکنی نیست کم از بت شکنی)، (نسبت فقر و فنابس که بهم نزدیک است نیست یک پرده جدایی ز کفن تا کفنی)، (قاسم انوار)
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه لاتینی تنوری، نان تنوری خوراکی است رقیق. طرز تهیه: آرد برنج را بقدر ضرورت در کمی شیر حل کرده و در داخل شیر زده ده دقیقه می جوشانند و نزدیک پختن هل و گلاب و قند زده پس از دو سه جوش بر می دارند یا بدون قند کشیده یا شیره مصرف می کنند در هر یک لیتر شیر دویست گرم آرد برنج کافی است. نانی که در فرن پخته شود نان گرده ستبر نانی که کرانه هایش را در میان فرهم آورند و بریان کرده بروغن و شیر و شکر تر سازند
فرهنگ لغت هوشیار
بد دین دشدین، خشمگین کفرا در فارسی: نیام بهاره خرما منسوب به کفر مربوط به کفر، کافر بیدین: (نه بسر شوق نگاری نه حضوری تاثیر، عشق کفری شده از دست مسلمانی ما)، (محسن تاثیر)، عصبانی: (از دست او کفری شدم)، میوه خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیله برگ غلاف مانند پوشیده شداه شکوفه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفری
تصویر کفری
((کُ))
کنایه از خشمگین، آشفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنی
تصویر فرنی
((فِ رْ))
نوعی خوراک رقیق که از شیر، آرد برنج، شکر و گلاب درست کنند
فرهنگ فارسی معین
خوراکی است رقیقطرز تهیه: آرد برنج را به قدر ضرورت در مقداری
فرهنگ گویش مازندرانی
می خواهی چه کار کنی؟ برای چه می خواهی؟، نام مرتعی واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی