مرد رنج دیده و سختی کشیده از کار و درمانده در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - رجل کظلظ، مرد سخت دشوارخوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مرد رنج دیده و سختی کشیده از کار و درمانده در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - رجل کظلظ، مرد سخت دشوارخوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
فروخوردن خشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، نگاهداری کردن خشم خود و روی برنگردانیدن و خشم نکردن. کظوم. - کظم غیظ، فروخوردن خشم. (یادداشت مؤلف) : کظم غیظ این است آن را قی مکن تا بیابی در جزا شیرین سخن. مولوی. - کظم غیظ کردن، فروخوردن و فرونشاندن خشم. (یادداشت مؤلف). - کظم کردن، فرونشاندن خشم. (یادداشت مؤلف). ، قفل کردن در، برآوردن و بند کردن جوی، بند کردن روزن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پرکردن مشک و بستن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه کظم القریه، باز ایستادن شتر از نشخوار و نشخوار نکردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ساکت شدن و خاموش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب). و در این معنی است: کظم کظوماً بصیغۀ مجهول
فروخوردن خشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، نگاهداری کردن خشم خود و روی برنگردانیدن و خشم نکردن. کظوم. - کظم غیظ، فروخوردن خشم. (یادداشت مؤلف) : کظم غیظ این است آن را قی مکن تا بیابی در جزا شیرین سخن. مولوی. - کظم غیظ کردن، فروخوردن و فرونشاندن خشم. (یادداشت مؤلف). - کظم کردن، فرونشاندن خشم. (یادداشت مؤلف). ، قفل کردن در، برآوردن و بند کردن جوی، بند کردن روزن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پرکردن مشک و بستن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه کظم القریه، باز ایستادن شتر از نشخوار و نشخوار نکردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ساکت شدن و خاموش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب). و در این معنی است: کظم کظوماً بصیغۀ مجهول
دراز شدن مشک وقت پر شدن و پر گردیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، زحمت امتلاء معده از طعام. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) ، تخمه. (منتهی الارب)
دراز شدن مشک وقت پر شدن و پر گردیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، زحمت امتلاء معده از طعام. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) ، تخمه. (منتهی الارب)
جای گرده از درون حیوان چون گرده را برآرند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کظر، جای رخنه از کمان که در آن حلقۀ زه واقع میشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، کظر
جای گرده از درون حیوان چون گرده را برآرند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کُظَر، جای رخنه از کمان که در آن حلقۀ زه واقع میشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، کُظَر
کرانۀ فرج و گوشۀ آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیه گرده، جای گرده از درون حیوان چون گرده را برآرند، رخنه ای از کمان که در آن حلقۀ زه قرار می گیرد، رخنه ای از تیر که در آن زه قرار می گیرد، چوبک گوشۀ کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، میان چنبر گردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اکظار (در همه معانی)
کرانۀ فرج و گوشۀ آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیه گرده، جای گرده از درون حیوان چون گرده را برآرند، رخنه ای از کمان که در آن حلقۀ زه قرار می گیرد، رخنه ای از تیر که در آن زه قرار می گیرد، چوبک گوشۀ کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، میان چنبر گردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اکظار (در همه معانی)
دهانۀ رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مخرج بول زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چاهی پهلوی چاه دیگر که در میانۀ آنهادر زیر زمین آبراهه ای باشد که بدان آب آن چاه به چاه دیگر رود، حلقه ای بر سر بازوی ترازو که بندهای کفه را بدان بندند، دوالی که بر گوشۀ بالایین کمان بندند، یکی از دو انتهای کمان، مسمار ترازو، ریسمانی که بدان بینی شتر را بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پی که بر پر تیر پیچند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جای پر از تیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کظائم (در همه معانی)
دهانۀ رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مخرج بول زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چاهی پهلوی چاه دیگر که در میانۀ آنهادر زیر زمین آبراهه ای باشد که بدان آب آن چاه به چاه دیگر رود، حلقه ای بر سر بازوی ترازو که بندهای کفه را بدان بندند، دوالی که بر گوشۀ بالایین کمان بندند، یکی از دو انتهای کمان، مسمار ترازو، ریسمانی که بدان بینی شتر را بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پی که بر پر تیر پیچند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جای پر از تیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کظائم (در همه معانی)
رنجانیدن کسی را کاری و گرانبار ساختن و اندوهگین نمودن او را. کظاظه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) مصدر دیگر مکاظه. رجوع به مکاظه در این لغت نامه شود
رنجانیدن کسی را کاری و گرانبار ساختن و اندوهگین نمودن او را. کظاظه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) مصدر دیگر مکاظه. رجوع به مکاظه در این لغت نامه شود
سربند هرچیزی و هرآنچه چیزی را مسدود کند و شکافی را پر نماید، استواری و پایداری و قرار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه اخذ بکظام الامر، ای بالثقه
سربند هرچیزی و هرآنچه چیزی را مسدود کند و شکافی را پر نماید، استواری و پایداری و قرار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه اخذ بکظام الامر، ای بالثقه
چاهی که در پهلوی آن چاهی دیگر باشد و در میانۀ آنها در زیر زمین آبراهه ای بود که بدان آب آن چاه به چاه دیگر بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، کظائم، راویه. (منتهی الارب). ج، کظائم
چاهی که در پهلوی آن چاهی دیگر باشد و در میانۀ آنها در زیر زمین آبراهه ای بود که بدان آب آن چاه به چاه دیگر بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، کظائم، راویه. (منتهی الارب). ج، کظائم