جدول جو
جدول جو

معنی کظ - جستجوی لغت در جدول جو

کظ
(کَظظ)
مرد رنج دیده و سختی کشیده از کار و درمانده در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- رجل کظلظ، مرد سخت دشوارخوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کظ
(رَ)
زحمت دادن پری طعام شکم کس را بطوری که از جهت پری طاقت نفس کشیدن و دم زدن برای او نماند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کظم
تصویر کظم
فروخوردن خشم، خودداری از خشم گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ ظَ)
جمع واژۀ کظره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کظره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَ ظَ)
گلو. حلق. جای برآمدن نفس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، اکظام. منه اخذوا بکظمهم، یعنی گرفته شده راه نفس ایشان
لغت نامه دهخدا
(رَ هََ)
فروخوردن خشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، نگاهداری کردن خشم خود و روی برنگردانیدن و خشم نکردن. کظوم.
- کظم غیظ، فروخوردن خشم. (یادداشت مؤلف) :
کظم غیظ این است آن را قی مکن
تا بیابی در جزا شیرین سخن.
مولوی.
- کظم غیظ کردن، فروخوردن و فرونشاندن خشم. (یادداشت مؤلف).
- کظم کردن، فرونشاندن خشم. (یادداشت مؤلف).
، قفل کردن در، برآوردن و بند کردن جوی، بند کردن روزن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پرکردن مشک و بستن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه کظم القریه، باز ایستادن شتر از نشخوار و نشخوار نکردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ساکت شدن و خاموش گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب). و در این معنی است: کظم کظوماً بصیغۀ مجهول
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دراز شدن مشک وقت پر شدن و پر گردیدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، زحمت امتلاء معده از طعام. (منتهی الارب) (بحر الجواهر) ، تخمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ)
جای گرده از درون حیوان چون گرده را برآرند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کظر، جای رخنه از کمان که در آن حلقۀ زه واقع میشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، کظر
لغت نامه دهخدا
(کِ)
پی که در بن سوفار تیر پیچند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رخنه ساختن برای کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه کظر القوس کظراً، رخنه کردن جای زدن از آتش زنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). منه کظر الزنده
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کرانۀ فرج و گوشۀ آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیه گرده، جای گرده از درون حیوان چون گرده را برآرند، رخنه ای از کمان که در آن حلقۀ زه قرار می گیرد، رخنه ای از تیر که در آن زه قرار می گیرد، چوبک گوشۀ کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، میان چنبر گردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اکظار (در همه معانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخت گردیدن گوشت کسی و افزون شدن و آگنده گردیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منه کظا لحمه کظواً
لغت نامه دهخدا
(کَ ءِ)
جمع واژۀ کظامه، جمع واژۀ کظیمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کِ مَ)
دهانۀ رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مخرج بول زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چاهی پهلوی چاه دیگر که در میانۀ آنهادر زیر زمین آبراهه ای باشد که بدان آب آن چاه به چاه دیگر رود، حلقه ای بر سر بازوی ترازو که بندهای کفه را بدان بندند، دوالی که بر گوشۀ بالایین کمان بندند، یکی از دو انتهای کمان، مسمار ترازو، ریسمانی که بدان بینی شتر را بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پی که بر پر تیر پیچند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جای پر از تیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کظائم (در همه معانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِظْ ظَ)
جمع واژۀ کظّه. (از اقرب الموارد). رجوع به کظه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کظم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کظم شود، اکل العود، خورده شد چوب. (ناظم الاطباء) ، بشدن دندان از پیری. (المصادر زوزنی چ بینش ص 387)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کظر. (یادداشت مؤلف). رجوع به کظر شود
لغت نامه دهخدا
(کُظْ ظَ)
جمع واژۀ کاظم. (منتهی الارب). رجوع به کاظم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ستوری که نشخوار نکند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ سَ)
پر فربه گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رنجانیدن کسی را کاری و گرانبار ساختن و اندوهگین نمودن او را. کظاظه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
مصدر دیگر مکاظه. رجوع به مکاظه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سربند هرچیزی و هرآنچه چیزی را مسدود کند و شکافی را پر نماید، استواری و پایداری و قرار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه اخذ بکظام الامر، ای بالثقه
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سختی. ماندگی، درازی ملازمت، دشمنی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند بینهم کظاظ، بین ایشان عداوت است
لغت نامه دهخدا
(رَ هََ)
کظاظ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کظاظ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
چاهی که در پهلوی آن چاهی دیگر باشد و در میانۀ آنها در زیر زمین آبراهه ای بود که بدان آب آن چاه به چاه دیگر بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، کظائم، راویه. (منتهی الارب). ج، کظائم
لغت نامه دهخدا
(کَ ظی ظَ)
مؤنث کظیظ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به کظیظ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رنجیده و اندوه کشیده از کاری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پرشکم از طعام: ینهی القاضی عن القضا اذا کان جائعاً او کظیظاً. (اقرب الموارد). سیر
لغت نامه دهخدا
(کِظْ ظَ)
سیری، پری شکم از طعام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَظظ)
آنکه دندانهایش از بیخ افتاده باشد. (المصادر زوزنی) ، رزق. گویند: انقطع اکله، منقطع گردید رزق اویعنی بمرد و بهره ای از دنیا نبرد. (ناظم الاطباء). روزی فراخ. (از اقرب الموارد) : فلان ذواکل، یعنی ذوحظ، رأی و عقل و قوت فهم، سخت بافتگی جامه، سختی و درستی خمیر کاغذ، گویند: ثوب ذواکل و قرطاس ذواکل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کظم
تصویر کظم
خودداری از خشم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کظم غیظ
تصویر کظم غیظ
باز داشت خشم فرو خوردن خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کظیظ
تصویر کظیظ
سیر، انبوهی، دلتنگی، گرانباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کظیمه
تصویر کظیمه
توشه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کظام
تصویر کظام
بند بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کظم
تصویر کظم
((کَ ظْ))
فرو خوردن خشم
فرهنگ فارسی معین