جدول جو
جدول جو

معنی کضل - جستجوی لغت در جدول جو

کضل
(رَ هََ)
دور انداختن و دفع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فضل
تصویر فضل
(پسرانه)
برتری دانش، اخلاق، و هنر، لطف، توجه، رحمت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مضل
تصویر مضل
گمراه کننده، آنکه سبب گمراهی کسی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتل
تصویر کتل
پشته، تل، تپۀ بلند
علم عزاداری
اسب یدک، جنیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کول
تصویر کول
دوش، کتف، کوله
کندن، کاویدن، گود کردن، شیار کردن زمین، کولیدن
گول، جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد، تالاب، حوض، برکه
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، اشوزشت، پش، آکو، پشک، پژ، بوم، هامه، کوکن، پسک، کلیک، کنگر، کلک، چوگک، کوف، شباویز، مرغ شب آویز، چغو، بیغوش، مرغ بهمن، بایقوش، مرغ شباویز، کوچ، بوف، مرغ حق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلل
تصویر کلل
جغه یا پری که که پادشاهان، سرداران و دلیران در بزم بر دستار یا کلاه می زده اند، جغه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچل
تصویر کچل
تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، خشنگ، چسنگ، طاس، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفل
تصویر کفل
بهره، نصیب، مثل، نظیر، کفالت، قطعه ای از نمد یا پلاس که بر گرد کوهان شتر می گذارند، کسی که بر ترک شخص سوار می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کسل
تصویر کسل
سستی کردن، کاهلی، بی حالی، تنبلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کال
تصویر کال
نارس، نرسیده
کج، خمیده
گودال بزرگ، زمین شکافته، زمینی که آب آن را کنده و گود کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
پری که پادشاهان و دلیران در رزم و جوانان زیبا در بزم بر سر دستار و کلاه میزدند جیغه جغه: (سلطان شرق و غرب که خورشید پیش او گاه از کله حجاب کند گاه از کلل)، (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضل
تصویر مضل
ضائع گرداننده، بیراه کننده، گمراه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
میانسال دو موی مردی که سنش بین سی تا پنجاه سالگی باشد: ناگاه سواری پیدا شد کهل و پیاده ای چند چالاک و مردانه در پیش این مرد کهل روان شد، مرد دو موی (سیاه و سپید موی) باوقار
فرهنگ لغت هوشیار
پیمانه، مکیال، ظرفی برای اندازه گرفتن مایعی یا چیزی خشک چون گندم و جو وغیره خمیده و کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمل
تصویر کمل
جمع کامل، بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کول
تصویر کول
بمعنی دوش و کتف، شانه میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعل
تصویر کعل
باز گفته باز کرده، سرگین چسبیده، خرما به هم چسبیده، توانگر زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هضل
تصویر هضل
بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفل
تصویر کفل
کپل، سرین و پس، ران
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشتن زندانی کردن لیز خوردن لغزیدن، ستبری اندام کوتل مغولی ترکی پالاد (جنیبت) من رهی پیرو سست پای شدم نتوان راه کرد بی پالاد (فرالاروی) به آرش دره و هم چنین به آرش تپه بلند پارسی است در فرانسوی کتو همین آرش را دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسل
تصویر کسل
سستی کردن در کار و تنبلی و کاهلی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی را گویند که سر او موی نداشته باشد و زخم یا داغ های زخم داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سرمه، سنگ سرمه خشکسال چشم پنام مهره افسون سرمه کشیده سرمه کشیدن چشم را. سرمه گون شدن چشم بسرشت سیاه شدن رستنگاه پلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثل
تصویر کثل
الفنجیدن، انبار کردن، کنور (انبار غله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپل
تصویر کپل
سطح خارجی سرین آدمی و جانوران، قسمت خلفی بالای ران
فرهنگ لغت هوشیار
بند نهادن، باز داشتن، مولش دادن، پوستین پر پشم، لبه لبه چرمی بند کنده کند پوستینی که از پوست گوسفندان بزرگ دوزند پوستین گوسفند کنسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضل
تصویر فضل
برتری، رجحان، مقابل نقص، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضل
تصویر عضل
کلاکموش مسری از جانوران ماهیچه دار ستبر ساگ مرد زشت، زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضل
تصویر خضل
مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضل
تصویر اضل
گمراهتر، باضلالت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضل
تصویر اضل
((اَ ض ِ))
گمراه تر، به ضلالت تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فضل
تصویر فضل
((فَ ضْ))
کمال، افزونی، رجحان، برتری، نیکویی، بخشش، معرفت، دانش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کال
تصویر کال
((گِ))
میوه نارسیده، خام، گودال بزرگ، زمین شکافته، کج، خمیده، جا، مقام، جایگاه، ژولیده، درهم
فرهنگ فارسی معین
((کَ لَ))
پری که پادشاهان و دلیران در رزم و جوانان زیبا در بزم بر سر دستار و کلاه می زدند، جیغه، جغه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسل
تصویر کسل
((کَ س))
سست، تنبل و کاهل
فرهنگ فارسی معین