جدول جو
جدول جو

معنی کشیده - جستجوی لغت در جدول جو

کشیده
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه،
کنایه از دراز، بلند، وزن کرده شده
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
فرهنگ فارسی عمید
کشیده
طویل، دراز، ممتد، مدید
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
کشیده
((کَ دَ یا دِ))
امتداد داده، ممتد، به سوی خود آورده، جذب کرده، مجذوب، تحمل کرده، برده، حمل کرده، حرکت داده، رسم کرده، خط کشیده، نقاشی کرده، سنجیده، نوشیده، برآورده، ریخته در ظرف (غذا
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
فرهنگ فارسی معین
کشیده
جلب کرده، منجر، ضربه دست به صورت به منظور تنبیه
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
فرهنگ واژه فارسی سره
کشیده
بلند، طولانی، طویل، مرتفع، ممتد، پس گردنی، تپانچه، سیلی، توزین، سنجیده، نوشیده
متضاد: کوتاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کشیده
مرسومةً
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به عربی
کشیده
Taut
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کشیده
tendu
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کشیده
سیلی، آدم بلندقامت
فرهنگ گویش مازندرانی
کشیده
کھچاؤ
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به اردو
کشیده
tenso
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کشیده
gespannt
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به آلمانی
کشیده
napięty
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به لهستانی
کشیده
напряжённый
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به روسی
کشیده
натягнутий
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کشیده
টান
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به بنگالی
کشیده
teso
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کشیده
ตึง
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به تایلندی
کشیده
mgumu
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کشیده
gerilmiş
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
کشیده
張り詰めた
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کشیده
紧绷的
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به چینی
کشیده
tenso
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کشیده
팽팽한
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به کره ای
کشیده
tegang
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کشیده
खिंचा हुआ
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به هندی
کشیده
gespannen
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به هلندی
کشیده
מתוח
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
حمل کردن، چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن، برای مثال طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف (حافظ - ۵۹۶)
خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب مثلاً برایم زرشک پلو کشید
خالی کردن، تهی کردن
جذب کردن به ویژه جذب مایعات،
بیرون آوردن اسلحه یا شمشیر یا کارد و مانند آن به قصد حمله یا تهدید مثلاً به روی هم شمشیر کشیدند،
پوشاندن با پارچه، پرده و مانند آن، برای مثال بفرمود تا دیبه خسروان / کشیدند بر روی پور جوان (فردوسی۲ - ۱/۵۳۶)
کنار زدن، برای مثال صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست / فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید؟ (حافظ - ۴۶۴) ،
کش دادن، دراز کردن
مادۀ چیزی را استخراج کردن، دود کردن مثلاً سیگار کشید
سنجیدن، وزن کردن
نقاشی کردن، ترسیم کردن
کنایه از تحمل کردن،
گذراندن نخ، سیخ و مانند آن از چیزی مثلاً مرواریدها را به رشته کشید،
درآوردن، کندن مثلاً دندانش را کشید
گسترده شدن، امتداد یافتن، به طول انجامیدن، طول کشیدن،
میل داشتن، برای مثال دل ضعیفم از آن می کشد به طرف چمن / که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد (حافظ - ۲۶۶)
منجر شدن، انجامیدن، رسیدن، برای مثال به سام نریمان کشیدش نژاد / بسی داشتی رزم رستم به یاد (فردوسی۲ - ۳/۱۷۲۷)
سوق دادن، راندن، برای مثال تهمتن سپه را به هامون کشید/ سپهبد سوی کوه بیرون کشید (فردوسی۲ - ۴/۲۷۳)
بالا بردن، افراختن، برای مثال هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است / گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را (حافظ - ۳۴ حاشیه)
کنایه از آشامیدن، نوشیدن، برای مثال تو را گاه بزم است و آوای رود / کشیدن می و پهلوانی سرود (فردوسی۲ - ۱/۳۰۱)
رفتن، روان شدن، حرکت کردن، برای مثال ز ره سوی ایوان کشیدند شاد / همه رنج ها پهلوان کرد یاد (اسدی - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
هلاک کننده، بسیار خطرناک مثلاً سم کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
کمک کننده، دست گیرنده، سرکش و توسن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیده
تصویر کفیده
ازهم بازشده، شکافته، ترکیده، برای مثال کفیدش دل از غم چو آن کفته نار / کفیده شود سنگ تیمارخوار (رودکی - ۵۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشیده
تصویر چشیده
ویژگی چیزی که مزه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشیده
تصویر چشیده
مزه کرده چاشنی شده، تجربه شده آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشنده
تصویر کشنده
مهلک
فرهنگ واژه فارسی سره