جدول جو
جدول جو

معنی کشیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

کشیدنی
(کَ / کِ دَ)
آنچه قابل کشیدن است.
- داروی کشیدنی، داروئی که با میل به چشم می کشند: چون تفرق الاتصال تولد کرده باشد از استقرار فائده نباشد و قوت داروهای کشیدنی دشخوار بدو رسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
کشیدنی
هر چیز که قابل کشیدن باشد: (عقل و فرمان کشیدنی باشد عشق و ایمان چشیدنی باشد)، (حدیقه)
تصویری از کشیدنی
تصویر کشیدنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
حمل کردن، چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن، برای مثال طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف (حافظ - ۵۹۶)
خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب مثلاً برایم زرشک پلو کشید
خالی کردن، تهی کردن
جذب کردن به ویژه جذب مایعات،
بیرون آوردن اسلحه یا شمشیر یا کارد و مانند آن به قصد حمله یا تهدید مثلاً به روی هم شمشیر کشیدند،
پوشاندن با پارچه، پرده و مانند آن، برای مثال بفرمود تا دیبه خسروان / کشیدند بر روی پور جوان (فردوسی۲ - ۱/۵۳۶)
کنار زدن، برای مثال صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست / فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید؟ (حافظ - ۴۶۴) ،
کش دادن، دراز کردن
مادۀ چیزی را استخراج کردن، دود کردن مثلاً سیگار کشید
سنجیدن، وزن کردن
نقاشی کردن، ترسیم کردن
کنایه از تحمل کردن،
گذراندن نخ، سیخ و مانند آن از چیزی مثلاً مرواریدها را به رشته کشید،
درآوردن، کندن مثلاً دندانش را کشید
گسترده شدن، امتداد یافتن، به طول انجامیدن، طول کشیدن،
میل داشتن، برای مثال دل ضعیفم از آن می کشد به طرف چمن / که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد (حافظ - ۲۶۶)
منجر شدن، انجامیدن، رسیدن، برای مثال به سام نریمان کشیدش نژاد / بسی داشتی رزم رستم به یاد (فردوسی۲ - ۳/۱۷۲۷)
سوق دادن، راندن، برای مثال تهمتن سپه را به هامون کشید/ سپهبد سوی کوه بیرون کشید (فردوسی۲ - ۴/۲۷۳)
بالا بردن، افراختن، برای مثال هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است / گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را (حافظ - ۳۴ حاشیه)
کنایه از آشامیدن، نوشیدن، برای مثال تو را گاه بزم است و آوای رود / کشیدن می و پهلوانی سرود (فردوسی۲ - ۱/۳۰۱)
رفتن، روان شدن، حرکت کردن، برای مثال ز ره سوی ایوان کشیدند شاد / همه رنج ها پهلوان کرد یاد (اسدی - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشیدنی
تصویر چشیدنی
لایق و قابل چشیدن، در خور چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
قابل و لایق کوشیدن. آنچه کوشیدن را شایسته باشد:
نه کوشیدنی کآن تن آرد به رنج
روان را بپیچانی از آز گنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ / دِ)
حالت کشیده. تمدد. کشش، رنج. دردمندی، آزردگی. افسردگی. (ناظم الاطباء) ، درازی. (یادداشت مؤلف) ، انقباض: درد پشت پدید آید بسبب خشکی و کشیدگی عضله های آن موضع. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
که قابل کشیدن نیست. که نتوان آن را کشید، نابردنی. غیرقابل تحمل. تحمل ناکردنی. رجوع به کشیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ دَ)
قابل کشادن. قبول کشودن. (یادداشت مؤلف). گشادنی:
روئین دژت ار کشادنی نیست
در محنت هفتخوان چه باشی.
خاقانی.
رجوع به گشادنی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
چیزی که لایق و قابل چشیدن باشد. (ناظم الاطباء). لواس. (منتهی الارب). چاشنی کردنی. طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بزبان زنند. خوردنی یا آشامیدنی قابل چشیدن. و رجوع به چشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ /کِ مَ)
با پیمایش. بوزن. مقابل عددی چنانکه نان را آنگاه که در ترازو کشند کشیمنی گویند و آنگاه که یک یک بی کشیدن فروشند عددی نامند. (یادداشت مؤلف). مقابل چکی. مقابل عددی. رجوع به کشمنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
گسیل داشتن، بردن، بزندان کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشیدنی
تصویر چشیدنی
لایق چشیدن طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بر زبان زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیدگی
تصویر کشیدگی
کشش، رنج، دردمندی، تمدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشیدنی
تصویر چشیدنی
((چِ یا چَ دَ))
لایق چشیدن، طعام یا شرابی که برای مزه کردن و آزمودن بر زبان زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
((کَ دَ))
امتداد دادن، به سوی خود آوردن، بردن، حمل کردن، تحمل کردن، رنج بردن، منجر شدن، جذب کردن، وزن کردن، نقاشی کردن، نوشیدن، بیرون آوردن، تدخین کردن، دود کردن، تقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
Drag, Draw, Haul, Pull, Stretch, Tow, Tug, Yank
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
traîner, dessiner, transporter, tirer, étirer, remorquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
kuvuta, kuchora, kubeba, kunyoosha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
खींचना , चित्र बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
çekmek, çizmek, taşımak, germek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
引きずる , 描く , 運ぶ , 引く , 伸ばす , 引っ張る , 引っ張る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
拖动 , 画 , 拖拉 , 拉 , 拉伸 , 拖
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
למשוך , לצייר , לשאת , למשוך , למתוח , לגרור , למשוך , למשוך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
끌다 , 그리다 , 운반하다 , 당기다 , 늘리다 , 견인하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
menyeret, menggambar, mengangkut, menarik, meregang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
arrastar, desenhar, transportar, puxar, esticar, rebocar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
slepen, tekenen, vervoeren, trekken, uitrekken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
trascinare, disegnare, trasportare, tirare, allungare, rimorchiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
arrastrar, dibujar, transportar, tirar, estirar, remolcar, tirar de
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
тягнути , малювати , тягнути , тягнути , розтягувати , буксувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
тянуть , рисовать , тащить , растягивать , буксировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
ciągnąć, rysować, transportować, rozciągać, holować, pociągnąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
ziehen, zeichnen, transportieren, dehnen, abschleppen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تنش، استرس، عصبی بودن
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از کشیدن
تصویر کشیدن
ลาก , วาด , ขนส่ง , ดึง , ยืด , ลาก , ดึง , ดึง
دیکشنری فارسی به تایلندی