جدول جو
جدول جو

معنی کشکلی - جستجوی لغت در جدول جو

کشکلی
(کَ کَ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 46هزارگزی شمال ایذه با 199 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پرندۀ کوچکی از نوع جل که بر روی سر چند پر به شکل کاکل دارد و ازحشرات تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشکله
تصویر کشکله
نوعی کفش، چارغ
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
منسوب به کشکول. به شکل کشکول. بیضوی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محمد بن اسماعیل شکلی، از راویان است و از علی بن ابی مریم حدیث شنید و برادرزاده اش ابوالفضل العباس بن یوسف شکلی از او روایت دارد. (از لباب الانساب). روات در علم حدیث نه تنها به عنوان ناقلان ساده احادیث شناخته نمی شوند، بلکه آنان به عنوان تحلیلگران و بررسی کنندگان دقت در سند روایت ها نیز شناخته می شوند. این افراد با دقت و توجه ویژه به منابع مختلف روایات، توانسته اند احادیث صحیح را از روایت های جعلی و نادرست تمییز دهند و به منابع معتبر علمی تبدیل کنند.
ابوالفضل العباس بن یوسف شکلی، برادرزادۀمحمد بن اسماعیل شکلی. مردی پرهیزگار و باورع بود و از سری سقطی و جز او روایت شنید و ابوبکر قطیعی و ابوحفص بن شاهین از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام تیره ای است از باب احمدی هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
نام طایفه ای است از ایلات کرد ایران که تقریباً 50نفر می باشند و در قشلاق زهاب و لرستان و ییلاق خاجومان سکنی دارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کژکی. رجوع به کژکی شود.
- قران کشکی، قران کژکی، قرانی است به وزن یک مثقال از نقره معادل پنج عباسی یا بیست شاهی و این قران چند پشت ناخن است مقابل قران چرخی و یا امین السلطانی که نیز یک مثقال است لیکن قران کشکی مدور هندسی نیست برخلاف امین السلطانی. (یادداشت مؤلف)
منسوب به کشک. از کشک، بیخود. بیمعنی. که معنی ندارد. که بی اعتبار است. (از یادداشت مؤلف).
- کشکی گفتن، بیخودی حرف زدن. از روی فکر و بصیرت سخن نگفتن. بیهوده گفتن
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
از طوایف ناحیۀ بمپور بلوچستان و مرکب از 300 خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 99)
لغت نامه دهخدا
(کِ شِ)
مرکّب از: کشک = کشیک + چی پسوند نسبت ترکی، کشیکچی. پاسبان. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)، رجوع به کشیکچی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ لَ/ لِ)
نوعی از پای افزار باشد که شاطران و پیاده روان بر پای کنند. (آنندراج) (برهان) :
پای پاکیزه برهنه به بسی
چون به پای اندر دویدن کشکله.
ناصرخسرو.
، نیم چکمه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام یکی از طوایف ایل قشقائی است که مرکب از سه هزار خانوارند و مسکن آنها در کمهر و کاکان و حوالی اردکان فارس تا گردنۀ دیزک که خاک بویراحمد است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 79 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کُ لَ / لِ)
جوزۀ پنبه بود که از او پنبه بیرون کنند. (یادداشت مؤلف) :
هست ز مغز آن سرت ای منگله
همچو زوش مانده تهی کشکله.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 12هزارگزی جنوب بابل و یک هزارگزی باختر شوسۀ فرعی بابل به بابل کنار با 1100تن سکنه. آب آن از رود خانه بابل و سجادرود و محصول آن برنج و پنبه و نیشکر و کنف و غلات و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
تیره ای از طایفۀ کیومرسی (کیومرثی) ایل چهار لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان در 68هزارگزی شمال باختری باجگیران و 6هزارگزی شمال مالرو عمومی اوغاز به اوزمان واقع است. زمینش کوهستانی و سردسیر است و 236 تن سکنه دارد آب آن از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصولاتش عبارت از غلات و میوه است. شغل اهالی آن زراعت و مالداری است. از صنایع دستی قالیچه، گلیم، و جوراب بافی معمول و راههای آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ ؟)
رجوع به اشقالیه و دزی ج 1 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
پارسی است از پرندگان پرنده ایست از گونه های جل که در روی سر دارای چند پر بشکل کاکل است و در صحاری و مزارع خشک آسیا و اروپا و افریقا میزید. یکی از اقسام آن بنام کاکلی کوهی مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکی
تصویر کشکی
منسوب به کشک، بیهوده مزخرف: کشکی میگوید
فرهنگ لغت هوشیار
کشکول، ظرفی است که صوفیان در دست میگیرند و اغذیه خود را در آن میریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکچی
تصویر کشکچی
نگهبان مراقب پاسدار: (شاهزاده از آن غافل افتاد که در آن شب اضداد او کشیکچی اند و محتمل است که دروب دولتخانه مسدود ساخته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکله
تصویر کشکله
نوعی از پای افزار که شاطران و پیاده روان بر پای کنند شال پا: (پای پاکیزه برهنه به بسی چون بپای اندر دویدن کشکله)، (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکله
تصویر کشکله
((کَ کَ لَ))
چارق، پای افزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشکی
تصویر کشکی
((کَ))
کنایه از بی پایه، بی اساس، خیالی
فرهنگ فارسی معین
((کُ))
پرنده ای است از گونه های جل که در روی سر دارای چند پر به شکل کاکل است و در صحاری و مزارع خشک آسیا و اروپا و آفریقا زندگی می کند. یکی از اقسام آن به نام کاکلی کوهی مشهور است
فرهنگ فارسی معین
الکی، اله بختکی، بیهوده، پرت وپلا، پوچ، شانسی، گتره ای، مزخرف، مهمل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جا انداختن دانه در بافتنی، در رشته قرار دادن دانه و مهره، و
فرهنگ گویش مازندرانی
حرف بیهوده و بی اساس
فرهنگ گویش مازندرانی
انجیر نارس انجیر غیرخوراکی
فرهنگ گویش مازندرانی