میوه ای درشت و شیرین و گوشت دار به رنگ های زرد و قرمز که درون آن پر از دانه های ریز است، درخت این میوه از تیرۀ انجیریان، با برگ های شکاف دار و پوست خاکستری که در اقسام متعدد وجود دارد سوراخ
میوه ای درشت و شیرین و گوشت دار به رنگ های زرد و قرمز که درون آن پر از دانه های ریز است، درخت این میوه از تیرۀ انجیریان، با برگ های شکاف دار و پوست خاکستری که در اقسام متعدد وجود دارد سوراخ
بحث، درگیری مثلاً دیروز با زن همسایه مشغول کلنجار بود، پرداختن، ور رفتن کلنجار رفتن: بگو مگو کردن، بحث و درگیری داشتن مثلاً هر شب با هم کلنجار می رفتیم، پرداختن، ور رفتن مثلاً اینقدر با آن ماشین کلنجار نرو
بحث، درگیری مثلاً دیروز با زن همسایه مشغول کلنجار بود، پرداختن، ور رفتن کلنجار رفتن: بگو مگو کردن، بحث و درگیری داشتن مثلاً هر شب با هم کلنجار می رفتیم، پرداختن، ور رفتن مثلاً اینقدر با آن ماشین کلنجار نرو
خرچنگ، جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند پیچپا، کلنجک، پنج پا
خَرچَنگ، جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند پیچپا، کُلَنجَک، پنج پا
فلاخن بزرگ سنگ انداز، قلعه کوب، برای مثال داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد / آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ (منوچهری - ۶۱)، سنگی که با منجنیق به سوی حصار و قلعه پرتاب می کردند تا دیوار قلعه را سوراخ و خراب کند، برای مثال نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر / نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن به وهق (انوری - ۲۷۲)
فلاخن بزرگ سنگ انداز، قلعه کوب، برای مِثال دادِ جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد / آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ (منوچهری - ۶۱)، سنگی که با منجنیق به سوی حصار و قلعه پرتاب می کردند تا دیوار قلعه را سوراخ و خراب کند، برای مِثال نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر / نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن به وهق (انوری - ۲۷۲)
به معنی کشکنجیر است که سنگ منجنیق و گلولۀ توپ باشد و وجه تسمیۀ آن کوشک انجیر است، یعنی کوشک سوراخ کن چه انجیر به معنی سوراخ آمده است. (برهان) (از آنندراج). کشکنجیر و سنگ منجنیق. (ناظم الاطباء). و رجوع به کشکنجیر شود، گلولۀ توپ. (ناظم الاطباء)
به معنی کشکنجیر است که سنگ منجنیق و گلولۀ توپ باشد و وجه تسمیۀ آن کوشک انجیر است، یعنی کوشک سوراخ کن چه انجیر به معنی سوراخ آمده است. (برهان) (از آنندراج). کشکنجیر و سنگ منجنیق. (ناظم الاطباء). و رجوع به کشکنجیر شود، گلولۀ توپ. (ناظم الاطباء)
به معنی خرچنگ باشد که به زبان عربی سرطان گویند. (از برهان) (از آنندراج). خرچنگ و سرطان. (ناظم الاطباء). در شیراز کرنجال به معنی خرچنگ است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کلنجک شود. - کلنجار رفتن با کسی یا چیزی، با حرکاتی بسیار کاری کم کردن چون خرچنگ در شنا یا رفتن بر زمین. مروسیدن با وی. ور رفتن با وی. مزاوله. مناوصه: دیشب گربه تا صبح با در مطبخ کلنجار رفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سر و کله زدن. ور رفتن با چیزی یا کسی. دست به یقه شدن. گلاویز شدن. درگیر شدن با کسی (به صورت بحث یا زد و خورد و غیره) : این آدم خیلی ارقه است تو نمی توانی با او کلنجار بروی. کلنجار رفتن با یک مشت بنا و عمله کار حضرت فیل است. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
به معنی خرچنگ باشد که به زبان عربی سرطان گویند. (از برهان) (از آنندراج). خرچنگ و سرطان. (ناظم الاطباء). در شیراز کِرِنجال به معنی خرچنگ است. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کلنجک شود. - کلنجار رفتن با کسی یا چیزی، با حرکاتی بسیار کاری کم کردن چون خرچنگ در شنا یا رفتن بر زمین. مروسیدن با وی. ور رفتن با وی. مزاوله. مناوصه: دیشب گربه تا صبح با در مطبخ کلنجار رفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سر و کله زدن. ور رفتن با چیزی یا کسی. دست به یقه شدن. گلاویز شدن. درگیر شدن با کسی (به صورت بحث یا زد و خورد و غیره) : این آدم خیلی ارقه است تو نمی توانی با او کلنجار بروی. کلنجار رفتن با یک مشت بنا و عمله کار حضرت فیل است. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
قصبۀ مرکز دهستان خرقان شرقی بخش آوج از شهرستان قزوین و در 24 هزارگزی خاور آوج واقع است. محلی کوهستانی و سردسیر است و 3703 سکنه دارد. آب آن از قنات و رود خانه کلنجین تأمین می شود و محصولش غلات و سیب زمینی و انگور و زردآلو و شغل مردم زراعت و جاجیم و جوراب بافی است و چند قلعۀ خرابۀ قدیمی دارد و امامزاده ای در وسط آبادی دیده می شود. این قصبه در قدیم مرکز خرقان بود و اکنون مرکز دهستان خرقان شرقی محسوب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
قصبۀ مرکز دهستان خرقان شرقی بخش آوج از شهرستان قزوین و در 24 هزارگزی خاور آوج واقع است. محلی کوهستانی و سردسیر است و 3703 سکنه دارد. آب آن از قنات و رود خانه کلنجین تأمین می شود و محصولش غلات و سیب زمینی و انگور و زردآلو و شغل مردم زراعت و جاجیم و جوراب بافی است و چند قلعۀ خرابۀ قدیمی دارد و امامزاده ای در وسط آبادی دیده می شود. این قصبه در قدیم مرکز خرقان بود و اکنون مرکز دهستان خرقان شرقی محسوب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در9هزارگزی شمال دیزگران کنار راه آن مالرو سامله. با200تن سکنه آب آن از چشمه و زه آب رود خانه محلی و راه آن مالرو است و این ده از ییلاقهای نواحی سردسیر دهستان بیلوار می باشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در9هزارگزی شمال دیزگران کنار راه آن مالرو سامله. با200تن سکنه آب آن از چشمه و زه آب رود خانه محلی و راه آن مالرو است و این ده از ییلاقهای نواحی سردسیر دهستان بیلوار می باشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان کربال است که در بخش زرقاق شهرستان شیراز واقع است. و 680 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، برشته کردن تخمه و پسته و بادام و مانند آنها. (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان کربال است که در بخش زرقاق شهرستان شیراز واقع است. و 680 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، برشته کردن تخمه و پسته و بادام و مانند آنها. (ناظم الاطباء)
نام پسر عبداﷲ الخوزی یکی از متصوفۀ قرن ششم هجری، قزوینی در حاشیۀ شدالازار نویسد: در نسخۀ دیگر ’بنجیر’ نوشته شده و گاهی نساخ بی اطلاع آن را بیخبر هم ضبط کرده اند، در شیرازنامه ص 138 نام او به مناسبت مدرسه و رباطی که در شیراز بناکرده بود برده شده است، این کلمه از اعلام دیالمه است از جنس وشمگیر و گورگیر و شیرگیر، (از حواشی شدالازار ص 296)، و رجوع به تعلیقات شدالازار صص 529- 537 و بنجیر شود
نام پسر عبداﷲ الخوزی یکی از متصوفۀ قرن ششم هجری، قزوینی در حاشیۀ شدالازار نویسد: در نسخۀ دیگر ’بنجیر’ نوشته شده و گاهی نساخ بی اطلاع آن را بیخبر هم ضبط کرده اند، در شیرازنامه ص 138 نام او به مناسبت مدرسه و رباطی که در شیراز بناکرده بود برده شده است، این کلمه از اعلام دیالمه است از جنس وشمگیر و گورگیر و شیرگیر، (از حواشی شدالازار ص 296)، و رجوع به تعلیقات شدالازار صص 529- 537 و بنجیر شود
کبک انجیر، مرغ تیزپر و بلندپرواز. (برهان)، دراج. (ناظم الاطباء). بعضی گویند کبکنجیر دراج است و آن پرنده ای باشد مشهور. (از برهان)، صفرد. (مهذب الاسماء) (کلیله و دمنه ابن المقفع). پرنده ای است کوچک مانند گنجشک. جل. چکاوک. (فرهنگ فارسی معین). در فرهنگها، کبکنجیر را بمعنی دراج آورده اند ولی نصرالله بن عبدالحمید این کلمه را در کلیله و دمنه، در ترجمه ’صفرد’ عربی، مذکور در کلیله و دمنۀ ابن مقفع بکار برده و صفرد پرنده ای است کوچک مانند گنجشک و بدان در ترس مثل زنند و گویند: اجبن من صفرد. آقای مینوی در کلیلۀ مصحح خود ص 206 ح 1 نوشته اند: ’کبک انجیر، لغت مقابل این لفظ در متن عربی المقفع صفرد است و معلوم نیست نصرالله منشی از کبک انجیر چه مرغی را اراده کرده و صفرد را چگونه بر آن تطبیق کرده است. درفرهنگها کبکنجیر به دراج ترجمه شده است که کبک سیاه رنگی است. در متون هندی سانسکریت کلیله و دمنه مرغ موضوع این حکایت را کپینجله نام گفته اند و در حواشی بر ’اوقیانوس قصص’ بنقل از قاموس حیوانات اساطیری آمده است که کپینجله یا وود کک و یا فاخته باید باشد. در مجلس تصویری که در بعضی از نسخ فارسی کلیله و دمنه ساخته اند کبک انجیر را مرغی از نوع دراج رسم کرده اند. به هر حالت مرغی مرادبوده است که بر زمین و زیر بوته ها آشیانه می سازد نه بر بالای درختان ورنه خرگوش نمی توانست محل آشیانۀ او را متصرف شود. در فرهنگ اشتین گاس کبکنجیر به وودکک ترجمه شده که به فرانسه بکاس گفته می شود و شلیمر معادل این دو لغت اخیر را نوک دراز گفته است و ظاهر این است که با یلوه از یک جنس باشد، اگر از مرغان دشتی نباشد درست نمی آید. شباهت لفظ کبکنجیر و کپینجله باعث این تصور می شود که شاید نصرالله منشی با روایات هندی این کتاب آشنایی داشته بوده است’. (فرهنگ فارسی معین) : زاغ گفت کبکنجیری با من همسایگی داشت. (کلیله و دمنه چ مینوی صص 205-206). رجوع به صفرد شود، فلاخن. (برهان) (ناظم الاطباء)
کبک انجیر، مرغ تیزپر و بلندپرواز. (برهان)، دراج. (ناظم الاطباء). بعضی گویند کبکنجیر دراج است و آن پرنده ای باشد مشهور. (از برهان)، صفرد. (مهذب الاسماء) (کلیله و دمنه ابن المقفع). پرنده ای است کوچک مانند گنجشک. جل. چکاوک. (فرهنگ فارسی معین). در فرهنگها، کبکنجیر را بمعنی دراج آورده اند ولی نصرالله بن عبدالحمید این کلمه را در کلیله و دمنه، در ترجمه ’صفرد’ عربی، مذکور در کلیله و دمنۀ ابن مقفع بکار برده و صفرد پرنده ای است کوچک مانند گنجشک و بدان در ترس مثل زنند و گویند: اجبن من صفرد. آقای مینوی در کلیلۀ مصحح خود ص 206 ح 1 نوشته اند: ’کبک انجیر، لغت مقابل این لفظ در متن عربی المقفع صفرد است و معلوم نیست نصرالله منشی از کبک انجیر چه مرغی را اراده کرده و صفرد را چگونه بر آن تطبیق کرده است. درفرهنگها کبکنجیر به دراج ترجمه شده است که کبک سیاه رنگی است. در متون هندی سانسکریت کلیله و دمنه مرغ موضوع این حکایت را کپینجله نام گفته اند و در حواشی بر ’اوقیانوس قصص’ بنقل از قاموس حیوانات اساطیری آمده است که کپینجله یا وود کک و یا فاخته باید باشد. در مجلس تصویری که در بعضی از نسخ فارسی کلیله و دمنه ساخته اند کبک انجیر را مرغی از نوع دراج رسم کرده اند. به هر حالت مرغی مرادبوده است که بر زمین و زیر بوته ها آشیانه می سازد نه بر بالای درختان ورنه خرگوش نمی توانست محل آشیانۀ او را متصرف شود. در فرهنگ اشتین گاس کبکنجیر به وودکک ترجمه شده که به فرانسه بکاس گفته می شود و شلیمر معادل این دو لغت اخیر را نوک دراز گفته است و ظاهر این است که با یلوه از یک جنس باشد، اگر از مرغان دشتی نباشد درست نمی آید. شباهت لفظ کبکنجیر و کپینجله باعث این تصور می شود که شاید نصرالله منشی با روایات هندی این کتاب آشنایی داشته بوده است’. (فرهنگ فارسی معین) : زاغ گفت کبکنجیری با من همسایگی داشت. (کلیله و دمنه چ مینوی صص 205-206). رجوع به صفرد شود، فلاخن. (برهان) (ناظم الاطباء)
چیزی باشد که به کشیدن آن آرمان و آرزوی کمان کشیدن حاصل شود و آن چنان است که ستونی بر زمین فروبرند و سر آن را بشکافند و غلطکی بر آن قرار دهند و ریسمانی بر بالای غلطک اندازند و از آن شکاف بگذرانند و از یک سر ریسمان توبره ای را پر از سنگ و ریگ بیاویزند و بر میان آن ستون قبضه مانندی نصب کنند تا کسی که خواهد مشق کمان داری کند به دست چپ آن قبضه را بگیرد و بدست راست سر آن ریسمان را در کشاکش آورد و آن را به شیرازی منجل و به عربی مجیر و به هندی منجر گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (صحاح الفرس) ، توسعاً نوعی کمان کلان و قوی: داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ. منوچهری. وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بود و فروترین یک من بود و مراین را بهر کودکان خرد سازند. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). که کشد گویی در شعر کمان چو منی من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر. من خداوند کمان را و کمان را بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر. سوزنی. نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق. انوری. چنان شود سوی دشمن شهاب کینۀ او که تیر تاب گرفته جهد زکشکنجیر. شمالی دهستانی (از انجمن آرا) توپ کلان که بدان دیوار قلعه سوراخ کنند و خراب سازند. (ناظم الاطباء). کشک مخفف کوشک و انجیر مخفف انجیرنده، یعنی ثاقب و سوراخ کننده. سوراخ کننده کشک. (از یادداشت مؤلف) ، منجنیق. (یادداشت مؤلف) ، گلولۀ توپ، سنگی که در منجنیق گذارند و بر حصار و قلعه اندازند. (ناظم الاطباء)
چیزی باشد که به کشیدن آن آرمان و آرزوی کمان کشیدن حاصل شود و آن چنان است که ستونی بر زمین فروبرند و سر آن را بشکافند و غلطکی بر آن قرار دهند و ریسمانی بر بالای غلطک اندازند و از آن شکاف بگذرانند و از یک سر ریسمان توبره ای را پر از سنگ و ریگ بیاویزند و بر میان آن ستون قبضه مانندی نصب کنند تا کسی که خواهد مشق کمان داری کند به دست چپ آن قبضه را بگیرد و بدست راست سر آن ریسمان را در کشاکش آورد و آن را به شیرازی منجل و به عربی مجیر و به هندی منجر گویند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری) (صحاح الفرس) ، توسعاً نوعی کمان کلان و قوی: داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهد آن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ. منوچهری. وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند و آن مر قلعه ها را بود و فروترین یک من بود و مراین را بهر کودکان خرد سازند. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). که کشد گویی در شعر کمان چو منی من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر. من خداوند کمان را و کمان را بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر. سوزنی. نه منجنیق رسد بر سرش نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن بوهق. انوری. چنان شود سوی دشمن شهاب کینۀ او که تیر تاب گرفته جهد زکشکنجیر. شمالی دهستانی (از انجمن آرا) توپ کلان که بدان دیوار قلعه سوراخ کنند و خراب سازند. (ناظم الاطباء). کشک مخفف کوشک و انجیر مخفف انجیرنده، یعنی ثاقب و سوراخ کننده. سوراخ کننده کشک. (از یادداشت مؤلف) ، منجنیق. (یادداشت مؤلف) ، گلولۀ توپ، سنگی که در منجنیق گذارند و بر حصار و قلعه اندازند. (ناظم الاطباء)
آلتی که بوسیله آن تمرین کمان کشیدن کنند و آن چنان بود که جهت مبتدیان چوبی دراز سازند و یک سر چوب را سوزاخ کنند و ریسمانی ستبر از آن سوراخ بگذرانند و بر سر دیگر چوب توبره ای باشد که در آن سنگ و ریگ بود و یک سر دیگر ریسمان در دست نو آموز باشد و او بیک دست چوب گیرد بطریق قبضه کمان و بدست دیگر ریسمان گیرد و بکشد چنانکه زه کمان کشند و بتدریج سنگ و ریگ در آن توبره زیاده کنند تا مبتدی باسانی بر کشیدن کمان قدرت یابد: (که کشد گویی در شعر کمان چومنی من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر ک) (من کمان را و خداوند کمانرا بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر)، (سوزنی صحاح الفرس)، نوعی از آلات قلعه گشایی که بدان سنگها کلان یا تیر های بزرگ و ستبر بدیوار قلعه یا با روی شهر پرتاب میکرده اند و از ضربت آن دیوار سوراخ و خراب میشده است (تعلیقات نوروز نامه) توضیح: از این بیت انوری بر میاید که کشکنجیر بجز} منجنیق {بوده: (نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن و به وهق) (انوری)
آلتی که بوسیله آن تمرین کمان کشیدن کنند و آن چنان بود که جهت مبتدیان چوبی دراز سازند و یک سر چوب را سوزاخ کنند و ریسمانی ستبر از آن سوراخ بگذرانند و بر سر دیگر چوب توبره ای باشد که در آن سنگ و ریگ بود و یک سر دیگر ریسمان در دست نو آموز باشد و او بیک دست چوب گیرد بطریق قبضه کمان و بدست دیگر ریسمان گیرد و بکشد چنانکه زه کمان کشند و بتدریج سنگ و ریگ در آن توبره زیاده کنند تا مبتدی باسانی بر کشیدن کمان قدرت یابد: (که کشد گویی در شعر کمان چومنی من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر ک) (من کمان را و خداوند کمانرا بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر)، (سوزنی صحاح الفرس)، نوعی از آلات قلعه گشایی که بدان سنگها کلان یا تیر های بزرگ و ستبر بدیوار قلعه یا با روی شهر پرتاب میکرده اند و از ضربت آن دیوار سوراخ و خراب میشده است (تعلیقات نوروز نامه) توضیح: از این بیت انوری بر میاید که کشکنجیر بجز} منجنیق {بوده: (نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن و به وهق) (انوری)
پرنده ای است کوچک مانند گنجشک صفرد جل چکاوک. توضیح در فرهنگها فارسی کنکنجیر را بمعنی (دراج) آورده اند ولی نصر الله بن عبد الحمید این کلمه را در کلیله و دمنه در ترجمه (صفرد) عربی مذکور در کلیله و دمنه ابن مقفع (مصحح محمد حسن نائل المرصفی) بکار برده و صفرد پرنده ایست کوچک مانند گنجشک و بدان در ترس مثل زنند و گویند: اجبن من صفرد. (برهان قاطع مصحح م. معین)، آقای مینوی در کلیله مصحح خود ص 206 ح 1 نوشته اند: (کبک انجیر لغت مقابل این لفظ در متن عربی ابن المقفع صفرد است و معلوم نیست نصر الله منشی از کبک انجیر چه مرغی را اراده کرده و صفرد را چگونه بر آن تطبیق کرده است. در فرهنگها کبک انجیر به دراج ترجمه شده است که کبک سیاه رنگی است. در متون هندی سانسکریت کلیله و دمنه مرغ موضوع این حکایت را کپینجله نام گفته اند و در حواشی بر (او قیانوس قصص) بنقل از قاموس حیوانات اساطیر آمده است که کپینجله و یا فاخته باید باشد، مجلس تصویری که در بعضی از نسخ فارسی کلیله و دمنه ساخته اند کبک انجیر را مرغی از نوع دراج رسم کرده اند. بهر حالت مرغی مراد بوده است که بر زمین و زیر بوته ها آشیانه می سازد نه بر بای درختان ور نه خر گوش نمی توانست محل آشیانه او را متصرف شود. اگر از مرغان دشتی نباشد درست نمی آید. شباهت لفظ کبک انجیر و کپینجله باعث این تصور می شود که شاید نصر الله منشی با روایات هندی این کتاب آشنائی داشته بوده است)
پرنده ای است کوچک مانند گنجشک صفرد جل چکاوک. توضیح در فرهنگها فارسی کنکنجیر را بمعنی (دراج) آورده اند ولی نصر الله بن عبد الحمید این کلمه را در کلیله و دمنه در ترجمه (صفرد) عربی مذکور در کلیله و دمنه ابن مقفع (مصحح محمد حسن نائل المرصفی) بکار برده و صفرد پرنده ایست کوچک مانند گنجشک و بدان در ترس مثل زنند و گویند: اجبن من صفرد. (برهان قاطع مصحح م. معین)، آقای مینوی در کلیله مصحح خود ص 206 ح 1 نوشته اند: (کبک انجیر لغت مقابل این لفظ در متن عربی ابن المقفع صفرد است و معلوم نیست نصر الله منشی از کبک انجیر چه مرغی را اراده کرده و صفرد را چگونه بر آن تطبیق کرده است. در فرهنگها کبک انجیر به دراج ترجمه شده است که کبک سیاه رنگی است. در متون هندی سانسکریت کلیله و دمنه مرغ موضوع این حکایت را کپینجله نام گفته اند و در حواشی بر (او قیانوس قصص) بنقل از قاموس حیوانات اساطیر آمده است که کپینجله و یا فاخته باید باشد، مجلس تصویری که در بعضی از نسخ فارسی کلیله و دمنه ساخته اند کبک انجیر را مرغی از نوع دراج رسم کرده اند. بهر حالت مرغی مراد بوده است که بر زمین و زیر بوته ها آشیانه می سازد نه بر بای درختان ور نه خر گوش نمی توانست محل آشیانه او را متصرف شود. اگر از مرغان دشتی نباشد درست نمی آید. شباهت لفظ کبک انجیر و کپینجله باعث این تصور می شود که شاید نصر الله منشی با روایات هندی این کتاب آشنائی داشته بوده است)
منسوب به کلنجر. از مردم کلنجر اهل کلنجر، نوعی انگور سیاه و شیرین که در هرات بعمل میاید (و شاید اصل آن از کلنجر بود) : و از آن (انگور هرات) دو نوع است که در هیچ ناحیت ربع مسکون یافته نشود: یکی پرنیان و دوم کلنجری تنک پوست خرد تکس بسیار آب گویی که در او اجزاء ارضی نیست از کلنجری خوشه ای پنج من و هر دانه ای پنج در مسنگ بیاید سیاه چون قیر و شیرین چون شکر و ازش بسیار بتوان خورد بسبب مائیتی که دروست)
منسوب به کلنجر. از مردم کلنجر اهل کلنجر، نوعی انگور سیاه و شیرین که در هرات بعمل میاید (و شاید اصل آن از کلنجر بود) : و از آن (انگور هرات) دو نوع است که در هیچ ناحیت ربع مسکون یافته نشود: یکی پرنیان و دوم کلنجری تنک پوست خرد تکس بسیار آب گویی که در او اجزاء ارضی نیست از کلنجری خوشه ای پنج من و هر دانه ای پنج در مسنگ بیاید سیاه چون قیر و شیرین چون شکر و ازش بسیار بتوان خورد بسبب مائیتی که دروست)
آلتی که بوسیله آن تمرین کمان کشیدن کنند و آن چنان بود که جهت مبتدیان چوبی دراز سازند و یک سر چوب را سوزاخ کنند و ریسمانی ستبر از آن سوراخ بگذرانند و بر سر دیگر چوب توبره ای باشد که در آن سنگ و ریگ بود و یک سر دیگر ریسمان در دست نو آموز باشد و او بیک دست چوب گیرد بطریق قبضه کمان و بدست دیگر ریسمان گیرد و بکشد چنانکه زه کمان کشند و بتدریج سنگ و ریگ در آن توبره زیاده کنند تا مبتدی باسانی بر کشیدن کمان قدرت یابد: (که کشد گویی در شعر کمان چومنی من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر ک) (من کمان را و خداوند کمانرا بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر)، (سوزنی صحاح الفرس)، نوعی از آلات قلعه گشایی که بدان سنگها کلان یا تیر های بزرگ و ستبر بدیوار قلعه یا با روی شهر پرتاب میکرده اند و از ضربت آن دیوار سوراخ و خراب میشده است (تعلیقات نوروز نامه) توضیح: از این بیت انوری بر میاید که کشکنجیر بجز} منجنیق {بوده: (نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن و به وهق) (انوری)
آلتی که بوسیله آن تمرین کمان کشیدن کنند و آن چنان بود که جهت مبتدیان چوبی دراز سازند و یک سر چوب را سوزاخ کنند و ریسمانی ستبر از آن سوراخ بگذرانند و بر سر دیگر چوب توبره ای باشد که در آن سنگ و ریگ بود و یک سر دیگر ریسمان در دست نو آموز باشد و او بیک دست چوب گیرد بطریق قبضه کمان و بدست دیگر ریسمان گیرد و بکشد چنانکه زه کمان کشند و بتدریج سنگ و ریگ در آن توبره زیاده کنند تا مبتدی باسانی بر کشیدن کمان قدرت یابد: (که کشد گویی در شعر کمان چومنی من که با قوت بهرامم و با خاطر تیر ک) (من کمان را و خداوند کمانرا بکشم گر خداوند کمان زال و کمان کشکنجیر)، (سوزنی صحاح الفرس)، نوعی از آلات قلعه گشایی که بدان سنگها کلان یا تیر های بزرگ و ستبر بدیوار قلعه یا با روی شهر پرتاب میکرده اند و از ضربت آن دیوار سوراخ و خراب میشده است (تعلیقات نوروز نامه) توضیح: از این بیت انوری بر میاید که کشکنجیر بجز} منجنیق {بوده: (نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر نه تیر چرخ و نه سامان بر شدن و به وهق) (انوری)