جدول جو
جدول جو

معنی کشمیر - جستجوی لغت در جدول جو

کشمیر
(کِ)
ایالتی است واقع در شبه جزیره هند در دامنۀ کوههای هیمالیا و نهرسند آن را مشروب میسازد. کشمیر از نظر جغرافیائی به دو اقلیم تقسیم شده و سلسلۀ جبال عظیم هیمالیا که از شمال شرقی به جنوب شرقی امتداد دارد، حد فاصل آن دو است. اقلیم جنوب غربی آن پر جمعیت تر است و درۀ کشمیر که از لحاظ زیبائی مناظر طبیعی مشهور است و در آن قرار دارد، و اقلیم شمال شرقی کوههای پر برف قره کوروم را در بر دارد. ایالت کشمیر که از نظر سیاسی ’جامو و کشمیر’ شهرت دارد، دارای 86 هزار کیلومترمربع وسعت است که از این مساحت 31200کیلومتر مربع آن در تصرف پاکستان است و یک هشتم مساحت کلی آن اراضی جنگلی است. ساکنان این ولایت بسال 1941 میلادی به چهار میلیون تن می رسید که 78 هزارتن آنها از هندوها و سیکها بودند و بقیه مسلمان. پایتخت آن شهر سرنگر است با 285هزار جمعیت. این ایالت از شمال و شرق به تبت و چین محدود است و از جنوب به هندوستان و پاکستان و از غرب به پاکستان و افغانستان محدود می باشد و از نظر سوق الجیشی موقعیتی ممتاز دارد. اقتصاد ایالت جامو و کشمیر بر کشت و زرع استوار است و محصولات حیوانی نیز قسمتی از احتیاجات اقتصادی را برآورده می کند. کشمیر بسال 1586 میلادی به امپراطوری سلطان اکبر پیوست، و از سال 1757م. افغانها بر آن چیره شدند و از سال 1820م. تحت حکومت سیکها درآمد. و در 27 اکتبر سال 1947م. مهاراجۀ کشمیر ’هاری سینگ’ پیوستن خود را به دولت جدید التأسیس هندوستان اعلام داشت، ولی بر اثر این اقدام اغتشاشات و اضطرابات زیادی در ایالت رخ داد که احزاب داخلی آن را رهبری می کردند و مهمترین این احزاب حزب کنگرۀ ملی به رهبری شیخ محمد عبداﷲ بود که آزادی کشمیر را مطالبه می کرد و دیگرحزب کنگرۀ اسلامی که خواهان پیوستن کشمیر به پاکستان بود و بر اثر ایجاد این اغتشاشات، حاکم کل انگلیسی ’لردمونتباتن’ انضمام کشمیر را به هندوستان مشروط به مراجعه به آراء عمومی از اهالی کرد که قرار بود پس از ایجاد آرامش در ایالت انجام پذیرد و هنوز وضع دیگری بخود نگرفته است. (از القاموس السیاسی). نام ایالتی است در شمال هندوستان که کار خانه شالبافی آن معروف است و پایتخت آن سریناگر نام دارد. (ناظم الاطباء). ولایتی است مشهور از بلاد سند و بافتۀ پشمینۀ آن، شال ترمۀ کشمیری، مشهور است و آن ولایت به بسیاری آب و علف موصوف و در وسط اقلیم چهارم واقع شده و اطرافش کوه های بلند وجود دارد و عبور سپاه مخالف بدان مشکل است دردشت و جبال آن صد هزار قریۀ آباد و معمور است از کثرت آب و سبزه و هوای لطیف و خوبان ملیح بهشت روی زمین و پر غلمان و حورعین است و به حسن مثل چنانکه شعرا گفته اند: ’ای بخوبی بربتان خلخ و کشمیر میر’ نهری بزرگ در میان آن شهر جاری است و برآن جسرها برای تردد بسته اند و نوشته اند آن نهر در غایت پری و عظمت است و هفت پل عظیم و بلند بر آن نهر بسته اند که کشتی از چشمه های پل به آسانی بگذرد و کرسی کشمیر سری نگر است و آن شهر بر طرف کوه شرقی واقع و بحیره ای در میان فاصله است. برسمت شمال شهر قرب ذرع فاصله حصاری محکم از سنگ رخام تراشیده اند در آن قصور بی قصوربسیار است و در میان قلعه کوهی است دورۀ آن پانصد گز میشود و در دامن اطرافش عمارات سه طبقه مشرف بر صحرا و شهر ساخته اند و بر قلعۀ آن خانگاه قصر است و در درون حصار جامعی چهارصد ستون یک پارچۀ چوبی بقرار هفت گز بسیار قطور بکار برده اند. الحاصل شصت هزار باب خانه معمور در آن شهر است و هیجده هزار دستگاه شال بافی در آنجا دیده اند و در زمان قدیم یعنی عهد سلطان محمود رامهای بت پرست حاکم آنجا بوده اند چنانکه فرخی در تحریک سلطان به فتح کشمیر گفته:
گاه است که یکباره به کشمیر خرامیم
از ساعد بت پهنه کنیم از سر بت گوی.
و دارالملک آن که حکام نشینند سری نگر نام دارد. (از آنندراج) (از انجمن آرا). قشمیر. (یادداشت مؤلف) :
ز کشمیر تا پیش دریای چین
براو شهریاران کنند آفرین.
فردوسی.
شاهی است به کشمیر که گر ایزد خواهد
امسال نیاسایم تاکین نکشم زوی.
فرخی.
تا قلۀ مازل نشود ساحت کشمیر
تا ساحت کشمر نشود قلۀ مازل.
رافعی.
وز ناوک مژگان تو در بابل و کشمیر
بسیار صف جادوی مکار شکسته.
سوزنی.
همشیرۀ جادوان بابل
همسایۀ لعبتان کشمیر.
سعدی.
بدین کمال ندارند حسن در کشمیر
چنین بلیغ ندانند سحر در بابل.
سعدی.
- کشمیر آزاد، نامی است که بر قسمتی از ایالت کشمیر اطلاق می شود و این قسمت در نزدیکی مرز پاکستان قرار داد و بسال 1947م. از پیوستن به هندوستان خودداری کرد. در این قسمت قبایل ’بونش’ و ’باتان’ ساکنند که در تابستان همان سال سپاهی به فرماندهی محمد ابراهیم خان تشکیل دادند و بکمک دولت پاکستان با سپاه مهاراجۀ کشمیر که دولت هندوستان آنها را تقویت می کرد جنگیدند و از تسلط آنان بر این قسمت از کشمیر جلوگیری کردند. مساحت کشمیر آزاد 31200 کیلومتر مربع (از کل مساحت جامو و کشمیر که 86 هزار کیلومتر مربع است) و ساکنان آن همگی مسلمان می باشند. (از القاموس السیاسی)
لغت نامه دهخدا
کشمیر
(کُ)
کچول. کون و کچول. (یادداشت مؤلف) :
جان از ره کون کنی و سازی
در کندن جان کچول و کشمیر.
سوزنی.
رجوع به کچول و کشمیرشود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشمیری
تصویر کشمیری
از مردم کشمیر، برای مثال به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند / سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی (حافظ - ۸۷۸)، تهیه شده در کشمیر مثلاً شال کشمیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشمیر
تصویر تشمیر
دامن بالا زدن، به شتاب و به سرعت گذشتن، ارادۀ کاری کردن، آمادۀ کاری شدن و چابکی کردن، قصد مکانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کِ مَ)
قریه ای است به طرثیت (ترشیز) و سرو معروف و منسوب به زرتشت بدانجا بوده و آن را کاشمر و گاه کشمیر نیز گفته اند. (یادداشت مؤلف). دهی است از دهستان کنارشهربخش بردسکن شهرستان کاشمر واقع در 12 هزارگزی شمال خاوری بردسکن و سر راه مالرو عمومی ریوش. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 530 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. و آثار تاریخی آن مناره ای است از زمان گشتاسب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). فرهنگ نظام بنقل از ابن فندق در تاریخ بیهق آرد: کاشمر نام قریه ای است از ولایت ترشیز که در خراسان ایران است و آن را کشمر نیز گویند. آورده اند که زردشت دو درخت سرو به طالع سعد نشانده بود یکی را در همین قریه و دیگری را در قریۀ فریومد طوس و عقیدۀ مجوسان آن است که زردشت شاخ سروی از بهشت آورده در این دو قریه کشت. متوکل عباسی در هنگام عمارت جعفریه به سرمن رای که به سامره اشتهار دارد حکمی به طاهر بن عبداﷲ بن طاهر ذوالیمینین که در آن وقت والی خراسان بود نوشت که سرو کشمر را قطع نموده و برگردونه ها نهد و شاخه های آن را در نمد گرفته بر شتران بار کرده به بغداد فرستد. جماعت مجوسان پنجاه هزاردینار می دادند که آن را نبرند. طاهر بن عبداﷲ قبول نکرد. بقول مؤلف تاریخ جهان نمای از عمر آن درخت تا سنۀ اثنی و ثلثین و مأتین یکهزار و چهارصد و پنجاه سال گذشته بود که قطع کردند و دور آن درخت بیست و هفت تازیانه بود و هر تازیانه ارشی و ربع بود و گویندکه در سایۀ آن زیاده از ده هزار گاو و گوسفند و بزقرار می گرفت و جانوران مختلف النوع خارج از حد شمار بر زبر آن درخت آشیانه داشتند. چون آن درخت بیفتاد در آن حدود زمین بلرزید و به کاریزها و بناهای بسیار خلل فاحش راه یافت و اصناف مرغان از حد و حصر بیرون به پریدن آمدند چندانکه هوا پوشیده گشت و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری می کردند و گوسفندان و گاوانی که در سایۀ آن می آرمیدند همه ناله و زاری آغاز نهادند. خرج نقل تنه آن تا بغداد پانصد هزار درم شد و شاخه های آن را نیز هزار و سیصد شتر حمل نمودند و آن درخت چون به یک منزلی جعفریه رسید متوکل را همان شب غلامان پاره پاره کردند. (از تاریخ بیهق) :
ترک نزاید چو تو به کاشغر اندر
سرو نبالد چو تو به کاشمر اندر.
معزی.
رجوع به تاریخ بیهق قصۀسرو کشمر فریومد و شاهنامۀ فردوسی (داستان گشتاسپ) و نیز رجوع به سرو کاشمر و کشمر در این لغتنامه شود. فردوسی درباره سر و کشمر گوید:
یکی شاخ سروآورید از بهشت (زردشت)
به پیش در شهر کشمر بکشت
لغت نامه دهخدا
(تَ)
عبدالعلی کشمیری. دخترزادۀ میرزا داراب جویاست. وی در زمرۀ ملازمان نواب برهان الملک سعادت خان بود و در لکهنو درگذشت. از اوست:
این شیوه که نامش آشنایی است
در مذهب ما سر جدایی است
در پرده برنگ شمع فانوس
کار تو همیشه خودنمایی است
تحسین ز غمت هلاک گردید
من بعد تخلصش فدایی است.
(از صبح گلشن)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
شاه اسکندر، والی کشمیر در زمان امیرتیمور گورکان. چون تیمور از کنارآب عزیمت جانب سمرقند کرد و بنواحی قریۀ مایله رسید در آن مرحله ایلچی شاه اسکندر والی کشمیر به پایۀ سریر سلطنت مصیر رسیدند و اظهار اطاعت و خدمتگذاری کرده نوازش یافتند. (حبیب السیرجزو 3 از ج 3 ص 154). و رجوع به اسکندر بت شکن شود، نوعی پارچه بوده است که شاید از آن کفن نیز می کرده اند:
اگر اسکندری دنیای فانی
کند بر تو کفن اسکندرانی.
عطار (اسرارنامه).
از وی (بدرالدین بن نورالدین البروی) شنیدم که وقتی بخدمت علاءالملک (ملک) الامراء و الوزراء ابوبکر الجامجی رحمه اﷲ خدمتی نوشتم و نظمی پرداختم، چون در نظر مبارک او آمد مرا یک تخت جامه برد نیشابوری و دو تا اسکندرانی فرستاد، در شکر این لطف رباعی و قطعه ای بگفتم... و قطعه این است:
چو اسکندران را معین و وزیری
از آنم فرستادی اسکندرانی.
(لباب الالباب ج 1 ص 250).
، شعر شعرای اسکندریه، شعر فرانسوی دارای دوازده هجا، و آن در مائۀ سیزدهم میلادی دررمان اسکندر بکار رفته است.
- طریقۀ اسکندرانی، طریقه ای از حکمت ممزوج بعرفان که آنرا افلاطونی نو نیز گویند و پیشوایان این طریقه فلوطن و اسکندر افرودیسی و فرفوریوس باشند. پس از مائۀ چهارم میلادی یعنی در واقع بعد از ارسطو و شاگردان او و معاصرین ایشان شهر آتن بلکه کلیۀ یونان از جهت علم و حکمت از رونق افتاد و از آن پس ارباب معرفت و هنر هر چند باز اکثر یونانی بودند، مجمع و محل جلوه و مجال ایشان اسکندریه بود، زیرا که بطالسۀ مصر که مؤسس دولت آنان یکی از سرداران اسکندر موسوم به بطلمیوس بود، در پایتخت خود یعنی اسکندریه بجمعآوری و تشویق اهل کمال اهتمام کردند و وسایل تحقیقات علمی را از کتابخانه و باغ نباتات و حیوانات و رصدخانه و غیرها از هر جهت برای آنان فراهم آوردند و حوزۀ علمی را گرم کردند. در مائۀ سوم و دوم قبل از میلاد دارالعلم اسکندریه رونق تمام داشت اماپس از آن هم تا اوایل مائۀ چهارم میلادی دایر بود. دانشمندان نامی این دوره چه آنها که در اسکندریه بودند و چه معدودی که در اقطار دیگر زیست کرده اند با یونانیان سابق یک فرق بزرگ داشتند و آن این است که در یونان بیشتر اهل علم جامع علوم و فنون بودند و اهتمام خود را مصروف بیک رشتۀ مخصوصی نمیکردند. در واقع ارسطو که آخرین حکمای متقدمین است نخستین کسی است که تشعب و تفنن را در علوم فتح باب کرده است و لیکن او نیز خود جامع بوده و تخصص اختیار نکرده است. اما دانشمندان متأخر اکثر ذیفن بوده اند و هم ّ خود را مصروف رشته های خاص کرده و آنها را بسط و توسعه داده اند و نتایج کارها و کوشش های ایشان است که معارف پروران اسلامی جمعآوری کرده و موضوع بحث و تحقیق ساخته و مکمل کرده و در رساله ها و کتب خود برشتۀ تحریر و ثبت و ضبطدرآوردند و هنگامی که مردم اروپا توجه بعلم و معرفت کردند از آن مخزن و منبع استفادۀ کامل کردند.
ابولونیوس و اقلیدس که کتاب او را در صدر اسلام بعربی ترجمه کرده اند و بعدها خواجه نصیرالدین طوسی تحریر کرده، در هندسه نام بلند دارند و هر دو از حوزۀ اسکندریه و از مائۀ سوم قبل از میلاد میباشند. ارشمیدس در کلیۀ ریاضیات خاصه جرّاثقال عالیمقام است و معاصر اقلیدس بوده و در جزیره صقلیه میزیسته است. در هیئت و نجوم ارسطرخس قائل بحرکت زمین و مرکزیت خورشید بوده و ابرخس بزرگترین منجم قدیم قلمداد شده و هر دو در مائۀ دوم قبل از میلاد بوده اند. بطلمیوس (مائۀ دوم میلادی) صاحب کتاب المجسطی مشهورترین علمای هیئت قدیم و حوزۀ علمی اسکندریه است و تعلیمات او در هیئت مبنی بر مرکزیت زمین و حرکات افلاک و غیر آن تا مائۀ شانزدهم میلادی بنیاد و مدار این علم بوده است. اراتوسطنس که در مائۀ سوم قبل از میلاد میزیسته نیز مردی جامع و حکیم بوده اما در جغرافیا و هیئت تبحر خاص داشته است. دیگر جالینوس طبیب معروف و تالی بقراط است و او در مائۀ دوم میلادی در رم میزیسته و تا زمانی که در اروپا علم تجدید نشده بود طب جالینوس تقریباً تنها دستور معالجۀ امراض بوده است. اما فلاسفه و حکما همه خوشه چین خرمن قدما مخصوصاً فیثاغورس و افلاطون و ارسطو میباشند و طبقات چند تشکیل داده اند که آنها را فیثاغوریان اخیر و اغاذیمیان اخیر و رواقیان اخیر و امثال آن خوانده اند. در هر حال چون اسکندریه بمشرق زمین متصل و از آنجا ارتباط با مصر و ممالک آسیا آسان است یونانیان در آن دوره بافکار مشرق زمینی بیشتر مأنوس شدند و این کیفیت در فلسفۀ ایشان بهتر محسوس میگردد. بعضی از متفکرین درصدد جمع میان گفته های پیشینیان و وفق دادن آراء آنها با یکدیگر بوده و یا از هر طائفه از قدما قولی را اخذ و در واقع در حکمت التقاط کرده و فلسفۀ مختلطی جمعآوری کرده و این جماعت را التقاطیون نامند. رجوع بسیر حکمت در اروپا ج 1 ص 76 ببعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَمْ مَ کَ)
یکی از علما و شعرای هندوستان است. او به زمان اکبرشاه در دهلی میزیست و عده ای کثیر از طلاب در دورۀ درس او حاضر می آمدند و او اصلاً از مردم همدان ایران بود و در 1006هجری قمری در دهلی در گذشت. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فرزند محمدشاه، فاتح کشمیر. به سال 931 ه. ق. ملک کاجی جک که سابقاً صاحب کشمیر بوداز مغلوبیت ابراهیم لودی حامی محمدشاه استفاده کرده او را محبوس ساخته و پسر او ابراهیم را بر تخت نشانید و خود وزیر او شد. در آن وقت ابدال ماکری از نسل تیمور که ملک کاجی جک او را از کشمیر نفی کرده بود به بابرشاه پناه برد و از او لشکری خواست تا کشمیر را فتح کند و بابر درخواست او را پذیرفته لشکری کافی بدو داد و او بکشمیر رفت و از ملک کاجی جک خواست تا از ابراهیم جدا شود، او قبول نکرد و عسکر ابراهیم منهزم شده خود او بکوهستانها فرار کرد و ناپدید گشت. مدت سلطنت ابراهیم هشت ماه بوده و پس از وی پسرش نازک شاه و بعد از او محمدشاه پدرش بار چهارم بسلطنت رسید
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ بِ کَ)
میر ضیأالله فرزند میر نعمه الله شاعر بود. از او است:
دشمن روشندلان باشد زبان خویشتن
شمع در سوز و گدازست از بیان خویشتن.
(ازتذکرۀ روز روشن چ تهران ص 87) ، روان چرا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بچرا روان کردن. (از ناظم الاطباء) ، سواره شده گذاشتن ناقه را بچرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بجر شدن حرف. (تاج المصادر بیهقی) (از مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ)
دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد که در 64 هزارگزی شمال باختر صالح آباد واقعاست. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 50 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود. و محصول عمده آن غلات و پنبه و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد که در 48 هزارگزی شمال باختر صالح آباد و 8 هزارگزی جنوب راه شوسۀ عمومی مشهد واقع است. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و یکصد تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و ذرت و پنبه و شغل مردمش زراعت و مالداری و راهش مالرو است. طوایف تیموری در این ده سکنی دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ هََ)
دهی است از دهستان کوه شهری بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 140 هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو مارز به منوجان. آب آن از رودخانه و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
زادۀ کشمیر. (یادداشت مؤلف). کشمیرزاده:
همان پای کوبان کشمیرزاد
معلق زن از رقص چون دیو باد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شِمْ می)
دانای امور. آزموده کار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد جلد خویشتن ورچیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ماده شتر تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آبادواقع است و 240 تن سکنه دارد که از طایفۀ شیراوند و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مخفف کشمیر:
تا قلۀ مازل نشود ساحت کشمیر
تا ساحت کشمر نشود قلۀ مازل.
رافعی.
رجوع به کشمیر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
میرزا محمد علی کشمیری و برادر زادۀ عبدالرسول استغنا بودکه چندی شاگردی عم خود کرده بود. طبعی خوش و لحنی مطبوع داشت و در سال 1132 هجری قمری درگذشت. از اوست:
ز بوستان محبت طمع چه دارد کس
که نخل عشق بتان را ثمر زسنگ بود.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در9هزارگزی شمال دیزگران کنار راه آن مالرو سامله. با200تن سکنه آب آن از چشمه و زه آب رود خانه محلی و راه آن مالرو است و این ده از ییلاقهای نواحی سردسیر دهستان بیلوار می باشد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
منسوب به کشمر:
ای سرو کشمری سوی باغ سداهرا
هرگز دمی نیایی و یکروز نگذری.
حقوری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی ص 17)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام صحرائی است و بعضی گویند نام جائی و مقامی است درحوالی دشت مور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
صاحب الاصابه گوید: غشمیربن خرشه قاری را ابن درید از صحابه شمرده است و بی شک او عمیر بن خرشه بن عدی قاری است. رجوع به همین نام شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
سختی، یقال: اخذه بالغشمیر، ای بالشده. (منتهی الارب) (آنندراج). شدت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامه فراهم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). جامه فاهم گرفتن. (زوزنی). جامه را فراهم گرفتن. (دهار). برداشتن جامه را و برچیدن:شمر الثوب عن ساقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). دامن بر میان زدن. (آنندراج) ، درایستادن در. (تاج المصادر بیهقی). عزیمت کاری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، خرامیدن در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتاباندن کسی را در راه رفتن. (از اقرب الموارد) ، کوشیدن و سرعت نمودن در رفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوشیدن در رفتن. (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سبکی و شتابی کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبکی کردن در کار. (از اقرب الموارد). مجازاً چستی و چالاکی. (غیاث اللغات). چست شدن در کاری. (آنندراج) ، رها کردن کشتی و جز آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتی و غیر آن روان کردن. (آنندراج). ارسال کشتی و جز آن. (از اقرب الموارد) ، اراده کردن کاری را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
منسوب به کشمیر. (ناظم الاطباء). هرچیز مربوط و منسوب یا ساخت کشمیر، از مردم کشمیر. ج، کشامره. (ناظم الاطباء) ، قسمی گیلاس که درایران به غلط گیلاس فرنگی گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دوایی است که آن را بسفایج خوانند و به این معنی با فوقانی مابین شین و میم هم بنظرآمده است که تشتمیر باشد. (برهان) (آنندراج). بسفایج. (ناظم الاطباء). و رجوع به بسفایج و بسپایه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خود را مانند مردمان کشمیر نمودن و رویه و طریقه آنها را اخذ کردن. (ناظم الاطباء). مصدر منحوت از کشمیر و ظاهراً تکشمیر به صواب نزدیکتر است تا تکشمر. رجوع به تکشمر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشمیر
تصویر تشمیر
دامن بالا زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشمیری
تصویر کشمیری
منسوب به کشمیر. از مردم کشمیر اهل کشمیر: (بشعر حافظ شیراز میرقصند و مینازند سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی)، (حافظ)، ساخته کشمیر: شال کشمیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماعز کشمیر
تصویر ماعز کشمیر
بز کشمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشمیر
تصویر غشمیر
سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشمیر
تصویر تشمیر
((تَ))
دامن بالا زدن، دامن در چیدن، آماده کاری شدن، به سرعت گذشتن، تشمر
فرهنگ فارسی معین
بغل کن، از مراتع مشهور در کوهستان های تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از طوایف و تیره های ساکن در منطقه ی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو سیاه رنگ و خال خالی
فرهنگ گویش مازندرانی