کشه و خط بطلان، نوشته و مکتوب. (ناظم الاطباء) ، مطلق خط خواه بر زمین کشند و خواه بر دیوار و خواه با چوب کشند و خواه با قلم و انگشت. (برهان) (ناظم الاطباء). کشه
کشه و خط بطلان، نوشته و مکتوب. (ناظم الاطباء) ، مطلق خط خواه بر زمین کشند و خواه بر دیوار و خواه با چوب کشند و خواه با قلم و انگشت. (برهان) (ناظم الاطباء). کشه
رمیده. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ اوبهی) : سپاه جاودان از تو رمیده نگار چینیان از تو شمیده. (ویس و رامین). اگر شمیده بود عقل خصم او نشگفت بلی شمیده بود عقل در دماغ سقیم. ابوالفرج رونی. خرد جز در دماغ او شمیده سخن جز در دعای او مزور. انوری. ، ترسیده. هراسیده. ترسان. (ناظم الاطباء) (از برهان). وحشت کرده. (انجمن آرا) : شمیده من در آن میان بادیه ز سهم دیو و بانگ های های او. منوچهری. - شمیده گردیدن (گشتن) ، بیم زده و مدهوش گشتن. (یادداشت مؤلف) : ملک سپاه به راهی بردکه دیو در آن شمیده گردد و گمراه و عاجز و مضطر. فرخی. - ، خشکیدن: ور گشت شمیده گلبن زرد داده ست به سیب گونه و شم. ناصرخسرو. ، متنفر گردیده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، خشکیده از بی آبی. خوشیده. (فرهنگ فارسی معین). خوشیده از تشنگی، پیوسته نفس زننده از تشنگی. (ناظم الاطباء) ، کسی که دل وی از گریه کردن و یا دویدن بطپد. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ اوبهی) ، گریان و نوحه کنان. (ناظم الاطباء). افغان کننده. (انجمن آرا). گریه و نوحه کرده و افغان نموده. (برهان) : ز غمزۀ تو مبادم امان چو جان اثیر اگر چو چشم تو بی چشم تو شمیده نیم. ؟ شبهای تیره را به سر آورده ام چو شمع زآن همچو شمع زار و نزار و شمیده ام. سیف اسفرنگ. ، آشفته. سرگردان. مدهوش. سرآسیمه. سرگشته. (ناظم الاطباء). بیهوش. (از آنندراج) (برهان). بیهوش و آشفته گردیده. (از برهان). بیهوش و پریشان. (غیاث). - شمیده دل، آشفته خاطر. پریشان دل. مضطرب و پریشان خاطر: دریده جوشن و خسته تن و گسسته امید شکسته تیغ و شمیده دل و فکنده سپر. عنصری. شمیده دل همی گشت اندر آن باغ زبانش ویس گو و دل پر از داغ. (ویس و رامین). ، شیر شرزه و خشمگین. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان)
رمیده. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ اوبهی) : سپاه جاودان از تو رمیده نگار چینیان از تو شمیده. (ویس و رامین). اگر شمیده بود عقل خصم او نشگفت بلی شمیده بود عقل در دماغ سقیم. ابوالفرج رونی. خرد جز در دماغ او شمیده سخن جز در دعای او مزور. انوری. ، ترسیده. هراسیده. ترسان. (ناظم الاطباء) (از برهان). وحشت کرده. (انجمن آرا) : شمیده من در آن میان بادیه ز سهم دیو و بانگ های های او. منوچهری. - شمیده گردیدن (گشتن) ، بیم زده و مدهوش گشتن. (یادداشت مؤلف) : ملک سپاه به راهی بردکه دیو در آن شمیده گردد و گمراه و عاجز و مضطر. فرخی. - ، خشکیدن: ور گشت شمیده گلبن زرد داده ست به سیب گونه و شم. ناصرخسرو. ، متنفر گردیده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، خشکیده از بی آبی. خوشیده. (فرهنگ فارسی معین). خوشیده از تشنگی، پیوسته نفس زننده از تشنگی. (ناظم الاطباء) ، کسی که دل وی از گریه کردن و یا دویدن بطپد. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ اوبهی) ، گریان و نوحه کنان. (ناظم الاطباء). افغان کننده. (انجمن آرا). گریه و نوحه کرده و افغان نموده. (برهان) : ز غمزۀ تو مبادم امان چو جان اثیر اگر چو چشم تو بی چشم تو شمیده نیم. ؟ شبهای تیره را به سر آورده ام چو شمع زآن همچو شمع زار و نزار و شمیده ام. سیف اسفرنگ. ، آشفته. سرگردان. مدهوش. سرآسیمه. سرگشته. (ناظم الاطباء). بیهوش. (از آنندراج) (برهان). بیهوش و آشفته گردیده. (از برهان). بیهوش و پریشان. (غیاث). - شمیده دل، آشفته خاطر. پریشان دل. مضطرب و پریشان خاطر: دریده جوشن و خسته تن و گسسته امید شکسته تیغ و شمیده دل و فکنده سپر. عنصری. شمیده دل همی گشت اندر آن باغ زبانش ویس گو و دل پر از داغ. (ویس و رامین). ، شیر شرزه و خشمگین. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان)
امتداد داده، ممتد، به سوی خود آورده، جذب کرده، مجذوب، تحمل کرده، برده، حمل کرده، حرکت داده، رسم کرده، خط کشیده، نقاشی کرده، سنجیده، نوشیده، برآورده، ریخته در ظرف (غذا
امتداد داده، ممتد، به سوی خود آورده، جذب کرده، مجذوب، تحمل کرده، برده، حمل کرده، حرکت داده، رسم کرده، خط کشیده، نقاشی کرده، سنجیده، نوشیده، برآورده، ریخته در ظرف (غذا