جدول جو
جدول جو

معنی کشمیده - جستجوی لغت در جدول جو

کشمیده(کَدَ / دِ)
کشه و خط بطلان، نوشته و مکتوب. (ناظم الاطباء) ، مطلق خط خواه بر زمین کشند و خواه بر دیوار و خواه با چوب کشند و خواه با قلم و انگشت. (برهان) (ناظم الاطباء). کشه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شمیده
تصویر شمیده
رمیده، آشفته، بی هوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه،
کنایه از دراز، بلند، وزن کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ دَ / دِ)
بوییده. (برهان). بوییده. مشموم. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به شمیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
رمیده. (ناظم الاطباء) (از برهان) (فرهنگ اوبهی) :
سپاه جاودان از تو رمیده
نگار چینیان از تو شمیده.
(ویس و رامین).
اگر شمیده بود عقل خصم او نشگفت
بلی شمیده بود عقل در دماغ سقیم.
ابوالفرج رونی.
خرد جز در دماغ او شمیده
سخن جز در دعای او مزور.
انوری.
، ترسیده. هراسیده. ترسان. (ناظم الاطباء) (از برهان). وحشت کرده. (انجمن آرا) :
شمیده من در آن میان بادیه
ز سهم دیو و بانگ های های او.
منوچهری.
- شمیده گردیدن (گشتن) ، بیم زده و مدهوش گشتن. (یادداشت مؤلف) :
ملک سپاه به راهی بردکه دیو در آن
شمیده گردد و گمراه و عاجز و مضطر.
فرخی.
- ، خشکیدن:
ور گشت شمیده گلبن زرد
داده ست به سیب گونه و شم.
ناصرخسرو.
، متنفر گردیده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، خشکیده از بی آبی. خوشیده. (فرهنگ فارسی معین). خوشیده از تشنگی، پیوسته نفس زننده از تشنگی. (ناظم الاطباء) ، کسی که دل وی از گریه کردن و یا دویدن بطپد. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان) (از فرهنگ اوبهی) ، گریان و نوحه کنان. (ناظم الاطباء). افغان کننده. (انجمن آرا). گریه و نوحه کرده و افغان نموده. (برهان) :
ز غمزۀ تو مبادم امان چو جان اثیر
اگر چو چشم تو بی چشم تو شمیده نیم.
؟
شبهای تیره را به سر آورده ام چو شمع
زآن همچو شمع زار و نزار و شمیده ام.
سیف اسفرنگ.
، آشفته. سرگردان. مدهوش. سرآسیمه. سرگشته. (ناظم الاطباء). بیهوش. (از آنندراج) (برهان). بیهوش و آشفته گردیده. (از برهان). بیهوش و پریشان. (غیاث).
- شمیده دل، آشفته خاطر. پریشان دل. مضطرب و پریشان خاطر:
دریده جوشن و خسته تن و گسسته امید
شکسته تیغ و شمیده دل و فکنده سپر.
عنصری.
شمیده دل همی گشت اندر آن باغ
زبانش ویس گو و دل پر از داغ.
(ویس و رامین).
، شیر شرزه و خشمگین. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ / دِ)
دیده شده و نگریسته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
طویل، دراز، ممتد، مدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمیده
تصویر شمیده
بوییده، مشموم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمیده
تصویر شمیده
((شَ دَ یا دِ))
رمیده، ترسیده، بیهوش شده، پریشان، آشفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
((کَ دَ یا دِ))
امتداد داده، ممتد، به سوی خود آورده، جذب کرده، مجذوب، تحمل کرده، برده، حمل کرده، حرکت داده، رسم کرده، خط کشیده، نقاشی کرده، سنجیده، نوشیده، برآورده، ریخته در ظرف (غذا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
جلب کرده، منجر، ضربه دست به صورت به منظور تنبیه
فرهنگ واژه فارسی سره
بلند، طولانی، طویل، مرتفع، ممتد، پس گردنی، تپانچه، سیلی، توزین، سنجیده، نوشیده
متضاد: کوتاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
مرسومةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
Taut
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
tendu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سیلی، آدم بلندقامت
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
tenso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
mgumu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
tenso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
gespannt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
napięty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
напряжённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
کھچاؤ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
টান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
ตึง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
gerilmiş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
натягнутий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
張り詰めた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
紧绷的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
מתוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
팽팽한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
tegang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
खिंचा हुआ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
gespannen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کشیده
تصویر کشیده
teso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی