کشاکش. (ناظم الاطباء). تعارض. جدال. (یادداشت مؤلف). گیرودار: مجنون کمر موافقت بست از کشمکش مخالفت رست. نظامی. من زین دو علاقۀ قوی دست در کشمکش اوفتاده پیوست. نظامی. نگر تا بطوفان ز دریای آب درین کشمکش چون نمایم شتاب. نظامی. کشمکش هرچه درو زندگیست پیش خداوندی او بندگیست. نظامی. در حرم دین بحمایت گریز تا رهی از کشمکش رستخیز. نظامی. طایفۀ نخجیر در وادی خوش بودشان باشیر دائم کشمکش. مولوی. ، کشیدن چیزی و واگذاشتن و دوباره کشیدن و واگذاشتن، فرمایش های متوالی و پی درپی. امر و نهی، غم و الم. اندوه بسیار سخت، خوشی و شادمانی وناخوشی. (ناظم الاطباء)
کشاکش. (ناظم الاطباء). تعارض. جدال. (یادداشت مؤلف). گیرودار: مجنون کمر موافقت بست از کشمکش مخالفت رست. نظامی. من زین دو علاقۀ قوی دست در کشمکش اوفتاده پیوست. نظامی. نگر تا بطوفان ز دریای آب درین کشمکش چون نمایم شتاب. نظامی. کشمکش هرچه درو زندگیست پیش خداوندی او بندگیست. نظامی. در حرم دین بحمایت گریز تا رهی از کشمکش رستخیز. نظامی. طایفۀ نخجیر در وادی خوش بودشان باشیر دائم کشمکش. مولوی. ، کشیدن چیزی و واگذاشتن و دوباره کشیدن و واگذاشتن، فرمایش های متوالی و پی درپی. امر و نهی، غم و الم. اندوه بسیار سخت، خوشی و شادمانی وناخوشی. (ناظم الاطباء)
به هر طرف کشیدن، از هر طرف کشیدن، پی در پی کشیدن، به این طرف و آن طرف بردن، کنایه از گرفتاری و حوادث، برای مثال مرد باید که در کشاکش دهر / سنگ زیرین آسیا باشد (سعدی - لغت نامه - کشاکش)
به هر طرف کشیدن، از هر طرف کشیدن، پی در پی کشیدن، به این طرف و آن طرف بردن، کنایه از گرفتاری و حوادث، برای مِثال مرد باید که در کشاکش دهر / سنگ زیرین آسیا باشد (سعدی - لغت نامه - کشاکش)
کشش. جذب. جلب. (ناظم الاطباء). کشش پیاپی. (یادداشت مؤلف). کششهای متعاقب و بردن و آوردن. (برهان). از هر سو کشیدن. پیاپی کشیدن و بردن و آوردن. (فرهنگ فارسی معین) : ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف سبلت بدست آن جلب کون فروش شنگ. سوزنی. فتاده ام به طلسم کشاکش تقدیر نه گرد خانه بدوشم نه خاک دامنگیر. خاقانی. هرزمانم عشق ماهی در کشاکش می کشد آتش سودای او جانم در آتش می کشد. عطار. کار تو چون تیر باد از جاه سلطان تا بود بدسگالت چون کمان گاه کشاکش در نفیر. سیف اسفرنگ. اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع همی بعالم علوی رود ز عالم پست. سعدی. دریا بوجود خویش موجی دارد خس پندارد که این کشاکش با اوست. واعظ قزوینی. اگر خسی بهوا رفت از کشاکش باد بیکدمی دو سه ناچار بر زمین افتد. واعظ قزوینی. ، اضطراب. آشفتگی. پریشانی. (ناظم الاطباء). پریشان خاطری. سختی حالت. (یادداشت مؤلف) : بوسهل کنکش کدخدایش را کشاکشها افتاد و مصادره ها داد. (تاریخ بیهقی). دل چو نعل اندر آتش اندازد عرش را در کشاکش اندازد. اوحدی. ، فرمایش و فرمودنهای پی درپی و تازه به تازه. (برهان). فرمایشهای پیوسته و متوالی و پی درپی. (ناظم الاطباء). فرمان ها و امر و نهی بسیار. دستورهای پشت سرهم: پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان انا ﷲ و انا الیه راجعون. (تاریخ بیهقی) ، ستیزه. مناقشه. گیرودار. هنگامه. غوغا. جنگ. جدال. نبرد. پیکار. (ناظم الاطباء). ، آمدوشد. آمدورفت: چرخ نارنج گون چو بازیچه در کف هفت طفل جان شکر است به دو خیط ملون شب و روز در کشاکش بسان بادفر است. خاقانی. ، خدعه. فریب. اغوا، اندوه. غم بسیار. سختی، خوشی و ناخوشی. خوشی و ناشادمانی. (ناظم الاطباء) ، کشمکش. - کشاکش دهر، سختی های روزگار. ریب الزمان. کشمکشهای زمانه: مرد باید که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا باشد. سعدی
کشش. جذب. جلب. (ناظم الاطباء). کشش پیاپی. (یادداشت مؤلف). کششهای متعاقب و بردن و آوردن. (برهان). از هر سو کشیدن. پیاپی کشیدن و بردن و آوردن. (فرهنگ فارسی معین) : ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف سبلت بدست آن جلب کون فروش شنگ. سوزنی. فتاده ام به طلسم کشاکش تقدیر نه گرد خانه بدوشم نه خاک دامنگیر. خاقانی. هرزمانم عشق ماهی در کشاکش می کشد آتش سودای او جانم در آتش می کشد. عطار. کار تو چون تیر باد از جاه سلطان تا بود بدسگالت چون کمان گاه کشاکش در نفیر. سیف اسفرنگ. اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع همی بعالم علوی رود ز عالم پست. سعدی. دریا بوجود خویش موجی دارد خس پندارد که این کشاکش با اوست. واعظ قزوینی. اگر خسی بهوا رفت از کشاکش باد بیکدمی دو سه ناچار بر زمین افتد. واعظ قزوینی. ، اضطراب. آشفتگی. پریشانی. (ناظم الاطباء). پریشان خاطری. سختی حالت. (یادداشت مؤلف) : بوسهل کنکش کدخدایش را کشاکشها افتاد و مصادره ها داد. (تاریخ بیهقی). دل چو نعل اندر آتش اندازد عرش را در کشاکش اندازد. اوحدی. ، فرمایش و فرمودنهای پی درپی و تازه به تازه. (برهان). فرمایشهای پیوسته و متوالی و پی درپی. (ناظم الاطباء). فرمان ها و امر و نهی بسیار. دستورهای پشت سرهم: پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان انا ﷲ و انا الیه راجعون. (تاریخ بیهقی) ، ستیزه. مناقشه. گیرودار. هنگامه. غوغا. جنگ. جدال. نبرد. پیکار. (ناظم الاطباء). ، آمدوشد. آمدورفت: چرخ نارنج گون چو بازیچه در کف هفت طفل جان شکر است به دو خیط ملون شب و روز در کشاکش بسان بادفر است. خاقانی. ، خدعه. فریب. اغوا، اندوه. غم بسیار. سختی، خوشی و ناخوشی. خوشی و ناشادمانی. (ناظم الاطباء) ، کشمکش. - کشاکش دهر، سختی های روزگار. ریب الزمان. کشمکشهای زمانه: مرد باید که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا باشد. سعدی
انگور خشک کرده. سکج. مویز. میویز. مامیچ. میمیز. قسمش. (یادداشت مؤلف) .هو زبیب صغیر لانوی له. (ابن بیطار). اسم فارسی زبیب بی دانه است و مویز نیز گویند و بهترین او سبز مالیده است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از مویز بی دانه. (ناظم الاطباء) : چندین خروارمغز بادام و ترانگبین و کشمش همه بر اشتران بار کرده. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بیشترین انگور آنجا (نیریز) کشمش باشد. (از فارسنامۀ ابن بلخی). نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار. بسحاق اطعمه. - کشمش پلو، پلو که دانه های کشمش بیدانه در آن میریزند به هنگام دم کردن برنج و گاه خرما نیز در آن کنند. - کشمش سبز، انگور که در سایه خشک شود کشمش سبز بود. - کشمش کولی، زبیب الجبل. مویزک. دانج ابروج. مویزج عسلی. حب الرأس. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشمش کاولیان شود. ، در عربی قسمی انگور خرد بی دانه. (یادداشت مؤلف)
انگور خشک کرده. سکج. مویز. میویز. مامیچ. میمیز. قِسمِش. (یادداشت مؤلف) .هو زبیب صغیر لانوی له. (ابن بیطار). اسم فارسی زبیب بی دانه است و مویز نیز گویند و بهترین او سبز مالیده است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از مویز بی دانه. (ناظم الاطباء) : چندین خروارمغز بادام و ترانگبین و کشمش همه بر اشتران بار کرده. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). بیشترین انگور آنجا (نیریز) کشمش باشد. (از فارسنامۀ ابن بلخی). نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار. بسحاق اطعمه. - کشمش پلو، پلو که دانه های کشمش بیدانه در آن میریزند به هنگام دم کردن برنج و گاه خرما نیز در آن کنند. - کشمش سبز، انگور که در سایه خشک شود کشمش سبز بود. - کشمش کولی، زبیب الجبل. مویزک. دانج ابروج. مویزج عسلی. حب الرأس. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشمش کاولیان شود. ، در عربی قسمی انگور خرد بی دانه. (یادداشت مؤلف)
دهی است از بلوک خورکام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در 45هزارگزی خاور رودبار و سی و سه هزارگزی رستم آباد آب آن از چشمه و راه مالرو است بین این ده و صیقلده قلعه خرابه ای واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از بلوک خورکام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در 45هزارگزی خاور رودبار و سی و سه هزارگزی رستم آباد آب آن از چشمه و راه مالرو است بین این ده و صیقلده قلعه خرابه ای واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
آوازی است که بدان سگ را بر نخجیر یا سگی دیگر و امثال آن برآغالند. کیش کیش. (یادداشت مؤلف). رجوع به کش کش شود، کلمه ای که بدان مرغ خانگی یا مرغان دیگر را رانند
آوازی است که بدان سگ را بر نخجیر یا سگی دیگر و امثال آن برآغالند. کیش کیش. (یادداشت مؤلف). رجوع به کُش کُش شود، کلمه ای که بدان مرغ خانگی یا مرغان دیگر را رانند
کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن کشاکش، جدال ستیزه: (روز و شب در جنگ و اندر کش مکش کرده چالیش آخرش با اولش)، (مثنوی)، خوشی و نا خوشی غم و شادی، امر و نهی
کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن کشاکش، جدال ستیزه: (روز و شب در جنگ و اندر کش مکش کرده چالیش آخرش با اولش)، (مثنوی)، خوشی و نا خوشی غم و شادی، امر و نهی
کشمش: دعوا در همسایگی، یوسف نبی (ع) گوید:، دیدن میوه هائی خشک چون مویزو کشمش و مانند آن نیکوئی باشددوستان در حق او گویند - لوک اویتنهاو اگر بیند کشمش داشت و بخورد، دلیل است به قدر آن منفعت بیند. اگر بیند کشمش به کسی داد، دلیل است راحتی به وی رساند. - محمد بن سیرین دیدن کشمش درخواب بر سه وجه است. ، اول: منفعت. ، دوم: مال حلال. ، سوم: کسب و معیشت. اگر درخواب بیند کشمش به خروار درخانه بود، دلیل است مال تمام حاصل نماید.
کشمش: دعوا در همسایگی، یوسف نبی (ع) گوید:، دیدن میوه هائی خشک چون مویزو کشمش و مانند آن نیکوئی باشددوستان در حق او گویند - لوک اویتنهاو اگر بیند کشمش داشت و بخورد، دلیل است به قدر آن منفعت بیند. اگر بیند کشمش به کسی داد، دلیل است راحتی به وی رساند. - محمد بن سیرین دیدن کشمش درخواب بر سه وجه است. ، اول: منفعت. ، دوم: مال حلال. ، سوم: کسب و معیشت. اگر درخواب بیند کشمش به خروار درخانه بود، دلیل است مال تمام حاصل نماید.