شهرکی است در کوهستانهای حلب از این شهر بسال 561 ه. ق. مردی برخاست و دعوی پیغمبری کرد سپاه شام بر او دست یافتند و خود و یارانش را کشتند. (معجم البلدان)
شهرکی است در کوهستانهای حلب از این شهر بسال 561 هَ. ق. مردی برخاست و دعوی پیغمبری کرد سپاه شام بر او دست یافتند و خود و یارانش را کشتند. (معجم البلدان)
فقیه شدن. (منتهی الارب). فقیه و دانا شدن. (آنندراج). تفقه. (اقرب الموارد) ، کرانه گزیدن از مردم برعایت و محافظت بر امر و نهی خدای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یگانه کردن و گوشه گرفتن و خلوت گزیدن جهت رعایت امر و نهی. (آنندراج). یگانه کردن و تنها ماندن. (غیاث اللغات). گوشه گرفتن و کرانه گزیدن. (ناظم الاطباء). نفی اضافت اعمال است به نفس خود و غیبت از ربوبیت آن بمشاهدۀ نعمت و منت حق سبحانه و تعالی پس حقیقت تجرید که ترک توقع اغراض است لاجرم لازم حال تفرید بود. (از نفایس الفنون در علم تصوف). تفرید از فرد است. فرد کسی است که یگانه باشد. و تفرید آن است که از اشکال خود فرد گردد یعنی از امثال و اقران خود فرد گردد و با هیچ انسان نیارامد چنانکه مجنون که از محبت لیلی با وحوش و سباع مجانست گرفت و از مردمان نفرت داشت. و بالجمله سر در هیچ کس نبندد و نفس خود را منفرد دارد و در احوال نیز منفرد باشد یعنی احوال انبیاء و صدیقان بر او پدید آید و از خلق منعزل شده و اشارت دل خود را متوجه حق کند و به حق کند و از حق کند. و تفرید بعد از تجرید است. زیراتجرید انقطاع از اغیار است و تفرید افراد حق است به ایثار. و کسی که منحصراً اشاره بحق کند از مخلصان است و کسی که اشارۀ او از حق باشد از مبلغان است. قسم اول اخلاص در اعمال است. و قسم دوم رویت فضل الهی است. و قسم سوم غیبت از نفس است. و عبد در مقام تفریداز احوال خود چنان باشد که خود را هیچ حال نداند و در افعال نیز یگانه باشد و خلق را مراعات نکند و عوض را ملحوظ ندارد. و تفرید در احوال، آن باشد که تنهامحول الاحوال را نگرد، نه خود احوال را. (فرهنگ مصطلحات عرفا صص 113-114). رجوع به تعریفات جرجانی شود
فقیه شدن. (منتهی الارب). فقیه و دانا شدن. (آنندراج). تفقه. (اقرب الموارد) ، کرانه گزیدن از مردم برعایت و محافظت بر امر و نهی خدای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یگانه کردن و گوشه گرفتن و خلوت گزیدن جهت رعایت امر و نهی. (آنندراج). یگانه کردن و تنها ماندن. (غیاث اللغات). گوشه گرفتن و کرانه گزیدن. (ناظم الاطباء). نفی اضافت اعمال است به نفس خود و غیبت از ربوبیت آن بمشاهدۀ نعمت و منت حق سبحانه و تعالی پس حقیقت تجرید که ترک توقع اغراض است لاجرم لازم حال تفرید بود. (از نفایس الفنون در علم تصوف). تفرید از فرد است. فرد کسی است که یگانه باشد. و تفرید آن است که از اشکال خود فرد گردد یعنی از امثال و اقران خود فرد گردد و با هیچ انسان نیارامد چنانکه مجنون که از محبت لیلی با وحوش و سباع مجانست گرفت و از مردمان نفرت داشت. و بالجمله سر در هیچ کس نبندد و نفس خود را منفرد دارد و در احوال نیز منفرد باشد یعنی احوال انبیاء و صدیقان بر او پدید آید و از خلق منعزل شده و اشارت دل خود را متوجه حق کند و به حق کند و از حق کند. و تفرید بعد از تجرید است. زیراتجرید انقطاع از اغیار است و تفرید افراد حق است به ایثار. و کسی که منحصراً اشاره بحق کند از مخلصان است و کسی که اشارۀ او از حق باشد از مبلغان است. قسم اول اخلاص در اعمال است. و قسم دوم رویت فضل الهی است. و قسم سوم غیبت از نفس است. و عبد در مقام تفریداز احوال خود چنان باشد که خود را هیچ حال نداند و در افعال نیز یگانه باشد و خلق را مراعات نکند و عوض را ملحوظ ندارد. و تفرید در احوال، آن باشد که تنهامحول الاحوال را نگرد، نه خود احوال را. (فرهنگ مصطلحات عرفا صص 113-114). رجوع به تعریفات جرجانی شود
کافر شدن. کافر بودن: به نظم اندر آری دروغ و طمع را دروغ است سرمایه مر کافری را. ناصرخسرو. ز دانش یکی جامه کن جانت را که بی دانشی مایۀ کافری است. ناصرخسرو. عشق را با کافری خویشی بود کافری خود مغز درویشی بود. عطار. جوری که تو میکنی به اسلام در ملت کافری ندیدم. سعدی. کاهلی کافری بود. (جامعالتمثیل)
کافر شدن. کافر بودن: به نظم اندر آری دروغ و طمع را دروغ است سرمایه مر کافری را. ناصرخسرو. ز دانش یکی جامه کن جانت را که بی دانشی مایۀ کافری است. ناصرخسرو. عشق را با کافری خویشی بود کافری خود مغز درویشی بود. عطار. جوری که تو میکنی به اسلام در ملت کافری ندیدم. سعدی. کاهلی کافری بود. (جامعالتمثیل)
آنکه یا آنچه به کشور نسبت دارد. هرچیز که به کشور منسوب باشد، مردمی که در مملکتی زیست می کنند و جزء قشون و سپاهیان نیستند. آنکه به سپاهی گری زیست نکند. مقابل لشکری. (یادداشت مؤلف)
آنکه یا آنچه به کشور نسبت دارد. هرچیز که به کشور منسوب باشد، مردمی که در مملکتی زیست می کنند و جزء قشون و سپاهیان نیستند. آنکه به سپاهی گری زیست نکند. مقابل لشکری. (یادداشت مؤلف)
دهی است از بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 15هزارگزی باختر شهرک و سه هزارگزی راه عمومی مالرو قزوین به طالقان با 164تن سکنه. آب آن از چشمه و رود محلی و محصول غلات و گردو و سیب زمینی و پیاز. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است و عده ای برای تأمین معاش به تهران و مازندران و گیلان می روند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از بخش طالقان شهرستان تهران واقع در 15هزارگزی باختر شهرک و سه هزارگزی راه عمومی مالرو قزوین به طالقان با 164تن سکنه. آب آن از چشمه و رود محلی و محصول غلات و گردو و سیب زمینی و پیاز. شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است و عده ای برای تأمین معاش به تهران و مازندران و گیلان می روند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
یکی از شعب هریرود است که سرچشمۀ آن نزدیک سرچشمۀ اترک در کوههای هزار مسجد است و پس از مشروب کردن رادکان و چناران از شمال مشهد گذشته در پل خاتون به هریرود می ریزد. (از جغرافیای سیاسی کیهان) : کشف رود چون رود زرداب شد زمین جای آرامش و خواب شد. فردوسی
یکی از شعب هریرود است که سرچشمۀ آن نزدیک سرچشمۀ اترک در کوههای هزار مسجد است و پس از مشروب کردن رادکان و چناران از شمال مشهد گذشته در پل خاتون به هریرود می ریزد. (از جغرافیای سیاسی کیهان) : کشف رود چون رود زرداب شد زمین جای آرامش و خواب شد. فردوسی
مخفف آفریده در اعلام و اسماء مرکبه، چون به آفرید و دادآفرید و گردآفرید و ماه آفرید: یکی خوب چهره پرستنده دید کجا نام او بود ماه آفرید. فردوسی. چو هنگامۀ زادن آمد پدید یکی دختر آمد ز ماه آفرید. فردوسی. ابا خواهر خویش به آفرید بخون مژه هر دو رخ ناپدید. فردوسی. سرودی به آواز خوش برکشید که اکنون تو خوانیش دادآفرید. فردوسی. بیامد به نزدیک گردآفرید چو دخت کمندافکن او را بدید... فردوسی
مخفف آفریده در اعلام و اسماء مرکبه، چون به آفرید و دادآفرید و گردآفرید و ماه آفرید: یکی خوب چهره پرستنده دید کجا نام او بود ماه آفرید. فردوسی. چو هنگامۀ زادن آمد پدید یکی دختر آمد ز ماه آفرید. فردوسی. ابا خواهر خویش به آفرید بخون مژه هر دو رخ ناپدید. فردوسی. سرودی به آواز خوش برکشید که اکنون تو خوانیش دادآفرید. فردوسی. بیامد به نزدیک گردآفرید چو دخت کمندافکن او را بدید... فردوسی