جدول جو
جدول جو

معنی کشح - جستجوی لغت در جدول جو

کشح
(کَ شَ)
بیماری تهیگاه که بداغ کردن به شود. (منتهی الارب). درد پهلو که ذات الجنب نامندش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کشح
(کَ)
تهیگاه. (منتهی الارب). یقال طوی عنه کشحه، ای قطعنی و خوی کشحه علی الامر، ای اضمره و ستره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شبه سفید که مورچه نامندش. ج، کشوح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کشح
(رُ)
دشمنی نمودن و در دل دشمنی داشتن، پراکنده کردن گروه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کشحت الدابه، دنب رامیان هردو پای درآورد، روفتن خانه را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، متفرق و پراکنده گشتن قوم از آب، کشح القوم عن الماء. (از منتهی الارب) ، داغ کردن با آتش شتر رادر موضع کشح. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کشح
تهیگاه، شبه سفید از سنگهای گرانبها که چون چشم پنام بر گردن آویزند، رویگردانی بریدن پیوند، پایداری: در کار درد پهلو تهیگاه جمع کشوح بیماری تهیگاه که با داغ کردن به شود، درد پهلو ذات الجنب
فرهنگ لغت هوشیار
کشح
((کَ شَ))
تهیگاه، جمع کشوح
تصویری از کشح
تصویر کشح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشم
تصویر کشم
(دخترانه)
نام دختر فرهاد پادشاه اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کشف
تصویر کشف
لاک پشت، برای مثال بست به صد مهر بر اطراف شط / عقد محبت کشفی با دو بط (جامی۱ - ۵۲۰)، برج چهارم از دوازده برج فلکی، سرطان، کوزۀ بزرگ دهان گشاد، یخدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشه
تصویر کشه
خطی که با قلم دیگر بکشند، تنگ چهارپایان، گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشخ
تصویر کشخ
ریسمانی که خوشه های انگور را به آن می آویزند تا خشک شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشش
تصویر کشش
جذابیت، کشیدن، حمل کردن، در علم فیزیک نیرویی که به وسیلۀ جسم در حال کشیده شدن بر تکیه گاه خود وارد می شود، تمایل عاطفی، گرایش، ظرفیت پذیرش، تحمل، امتداد دادن مثلاً کشش صدا، کنایه از تلاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشف
تصویر کشف
آشکار ساختن، پیدا کردن، برهنه کردن، پی بردن به چیزی که پیش از آن مجهول بوده، در تصوف ظهور حقایق غیبی بر سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشح
تصویر کاشح
ویژگی آنکه دشمنی خود را پنهان می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشح
تصویر رشح
تراوش کردن، کنایه از آنچه تراوش کرده، قطره
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَحْ حُ)
گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
تبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دم شمشیر. مکشاح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دم شمشیر. (آنندراج). و رجوع به مکشاح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشم
تصویر کشم
یوز پلنگ بینی بریده
فرهنگ لغت هوشیار
دوغ خشک کرده، دوغ که پس از جوشانیدن خشک کنند آبجو کشک که درد ماست است پارسی است پارسی تازی گشته کوشک کشک پارسی تازی گشته کشک (کردی) کشک، بلغور برغول گندم نیمه کوفته را گویند و هم چنین آشی را که با گندم نیمکوفته پزند کشکبا، کوشک ایوان کشک ایوان نوعی از لبنیات که عبارتست از درد ماست یا دوغ که پس از جوشاندن خشک کنند پینو پینوک قروت، هیچ پوچ بیهوده. یا شیخ حسین کشکات را بساو. (مثل) بهمان کار اصلیت مشغول باش، یا کشک چی پشم چی ک چه موضوعی ک چه اصلی ک (در مقام انکار)، یا یعنی کشک. یعنی هیچ و پوچ. عکه عقعق
فرهنگ لغت هوشیار
برداشتگی پرده و پوشش از روی چیزی، نوپیدا کردگی، کشف اسرار کردن، پرده برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشش
تصویر کشش
عمل بردن، تحمل، جذب، جاذبه، جلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشط
تصویر کشط
برهنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشه
تصویر کشه
کاکل کفک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشر
تصویر کشر
نان خشک، نرم خندیدن شکر خند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشد
تصویر کشد
گاززدن به دندان بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که خوشه های انگور کشمش را بر بالای آن گذارند تا هوا خورد و خشک شود و آن جز آونگ است: (دختر رز برهنه آونگان مانده چون کشمش از فراز کشخ)، (نزاری قهستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشو
تصویر کشو
جعبه چوبی یا فلزی که میان میز یا اشکاف کار می گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشی
تصویر کشی
خوبی و خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های انگدان است که بنام قنا کف عروس کلح نیز خوانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبح
تصویر کبح
ریخبین خوردنی از آرد و شیر گوسبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاح
تصویر کاح
روی کوه، بن کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشح
تصویر فشح
رویگردانی از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشح
تصویر رشح
عرق کردن، خوی کردن، تراویدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکشح
تصویر تکشح
گاییده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشت
تصویر کشت
زراعت، کشاورزی، حرث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشش
تصویر کشش
آتراکسیون، میل، جاذبه، جذب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کشف
تصویر کشف
یافتن، یافته، پی برد، نویابی
فرهنگ واژه فارسی سره