- کشتن
- قتل
معنی کشتن - جستجوی لغت در جدول جو
- کشتن
- جانداری را بیجان کردن
- کشتن ((کِ تَ))
- کاشتن، زراعت کردن
- کشتن ((کُ تَ))
- بی جان کردن، خاموش کردن آتش و چراغ، از بین بردن یا سرکوب کردن
- کشتن
- کاشتن، زراعت کردن
- کشتن
- به هلاکت رساندن، به قتل رساندن، ذبح کردن
کنایه از مقهور کردن، شکست دادن
کنایه از به شدت کار کردن، خسته کردن
در بازی نرد خارج کردن مهره از بازی
کنایه از خاموش کردن چراغ و مانند آن
- کشتن
- Kill, Slaughter, Slay
- کشتن
- matar, massacrar
- کشتن
- töten, schlachten
- کشتن
- zabić, rzeźnić, zabijać
- کشتن
- убить , резать , убивать
- کشتن
- вбивати , різати
- کشتن
- matar, masacrar
- کشتن
- tuer, massacrer
- کشتن
- uccidere, massacrare
- کشتن
- doden, slachten
- کشتن
- मारना , हत्या करना
- کشتن
- membunuh, membantai
- کشتن
- قتل , ذبح
- کشتن
- 죽이다 , 학살하다
- کشتن
- להרוג , לשחוט , להרוג
- کشتن
- 杀 , 屠杀 , 杀死
- کشتن
- 殺す , 屠殺する
- کشتن
- öldürmek, katletmek
- کشتن
- kuua, kuchinja
- کشتن
- ฆ่า , สังหาร
- کشتن
- হত্যা করা , হত্যাকাণ্ড করা , হত্যা করা
- کشتن
- مارنا , قتل کرنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قابل کاشتن کاشتنی، گیاهان دست پرورده و غیر وحشی که بسبب زیبایی یا فایده کشت داده می شود. لایق کشتن سزاوار قتل: اکنون قطران پهلوان را آوردند اگر داشتنی است بدارید و اگر کشتنی است بکشید. (سمک عیار)
تفریح
اجازه دادن
مقتول
ریسیدن
کشت کوچک، مزرعۀ کوچک
کوفتن، آزردن، زدن، کویستن، کوستن